کلمات هم انگار با من قهر کرده اند و از من فرار می کنند  که گویی  نوشتن چه سخت می نماید در این گرمای تابستانی، شاید از عوارض دوری ِ قلم باشد! که  قلم ، جان کلامش را باید بر سپیدی کاغذ روانه کند، که نمی کند ، که انگار روسیاهی قلم بر سپیدی کاغذ می ماند از سیاهی روزگار که نوشتن همان و سیاهه ی بخت قلم همان !!! که تقدیرش سیاه می شود اگر سرخ بنویسد! اگر سبز بنویسد! نه،... اگر بنویسد!

و در این روزها ، هوس کرده ام نوشتن را باز آغاز کنم، که انگار دلم هوای نوشتن دارد و نوشتن یگانه پناه دلهایی است که نمی گنجند در قالب تن، اتاق ، یا حتی این کره خاکی، چرا که دل از خاک نیست که بر خاک شود، دل ، گرمای نفس محبوب  است که هماره در اشتیاق وصال دوست پرواز می کند...
از آنجا که گویند ترک عادت موجب مرض است ، باز ، هر از چندگاهی دست بر قلم، مست کرده و نگاره ای می نویسم تا نمودی از خماری ایام جوانی ام به یادگار بر دفتر ایام بماند... می نویسم می نویسم و باز می نویسم این بار در خمار مستی...
همه عمر بر ندارم سر ازین خمـــــار مستی
 که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی...