دلمبدجور هوای شازده کوچولو رو داشت...

نشستم و خوندم و خوندم تا به صفحه آخر رسیدم
باز هم بغض کردم
باز هم یه پرده اشک پشت چشمام رو گرفت ولی حیف که چشمای شیشه ایم نمی ذاشت که دلم یه کم بارونی بشه...