صبح که از خواب بیدار شدم هنوز باران می آمد...

بهار کنارم خوابیده بود، دستم را رویش انداختم و کشاندمش به سمت خودم ، شروع کردم به نوازش موهایش... از این فاصله ی نزدیک نفس هایش را می شمردم و غرق در عطر وجودش شدم؛ چشم هایش را باز کرد و زل زد به چشم هایم که با تمنا نگاهش می کرد...

 لبخند زد؛ آن گونه که بهار به درختی که تازه از خواب زمستانی بیدار شده...

من: خشک، بی روح...  

او: رسیده و سرشار...

نسیم نگاهش روحم را تازه می کند...

استخوان می ترکانم و شاخه هایم آسمان را نشانه می روند...

گویی روح حیات را باز یافته ام، بهار را در آغوش می گیرم و باهم نغمه ی زندگانی سر می دهیم...

لبهایش را روی لبهایم می گذارد، تازه می شوم...

تنها، من و بهار، در بستری سبز...

احساس می کنم با او وارد بهشت شده ام ... یا شاید او وقتیکه آمده با خودش بهشت آورده است...

تنم گرم می شود، شکوفه های بوسه اش روی تنم سبر می شود.

 خون در رگانم جریان می یابد.

همه جا عطر بهار را گرفته است...

نوروز مبارک

 

  • ماهی گُلی را چه از کتابفروشی بخری چه از حوض بزرگ کوهسنگی بگیری!!!!!

مهم اینه که تُنگِ دلت ماهی گُلی داشته باشه

نه این که دلِت تَنگِ ماهی گلی باشه!!

  • در بهار امسال که تحویل سال و آغاز فصل رویش و پویش با آغاز هفته قِران شده است، این نادره رخداد فرخ نهاد را به فال نیک میگیریم و نوروز خجسته پی را فرخنده می داریم!!!! الکی مثلا من خیلی ادبیات بلدم!!!
  • خدایا حوّل حالنا الی احسن الحال... ممنون...

 

چو غنچه گرچه فرو بستگی ست کار جهان

تو همچو باد بهاری گره گشا می باش

حافظ