این روزها چه هنگامه ای به پا کرده اند و چه بی رحمانه می تازند اندیشه خفتگان پر هیاهو!

آنان که سالهاست دل در مطاع قدرت بسته و  جان در طمع ثروت پیوسته، چشمشان در هوای منصب مست، و عقلشان در هوای تقلید بر کف دست؛ بر طبل بصیرت می کوبند و دولت تدبیر را به چوب ملامت می زنند و در اوهامشان داستانهای خیالی می پردازند و می پندارند که تاریخ به دست فراموشی سپرده خواهد شد؛ غافل از اینکه هنوز در این وانفسای نسیان، هستند کسانی که آرمان به کف نداده و هیچگاه فراموش نخواهند کرد آن زمانی را که خائنان ملت و دشمنان عزت مملکت، عروسی خونین به پا کردند و داماد دروغین را به حجله در آوردند. عروس ایران افسرد و امید مردم پژمرد. و ما یک چشم خشم و یک چشم نفرت، داماد را بدرقه کردیم و ناکامانه بر عزای دموکراسی نشستیم و شاهد خوش رقصی های دشمنان مردمسالاری بر پیکر پاک آزادی بودیم همچنان که هستیم . و سروش گفت: چشم روزگار فاش گریست و خون از سر ایوان جمهوری گذشت و  همینان گفتند که "حرمت نظام هتک شد" و آبروی آن به یغما رفت...

همچنان که می گویند...

بعد از 4 سال، باز تکرار مکررات و باز هجو مزخرفات، باز شمشیر اتهام و باز تهمت و اوهام. رسانه ی میلی هم، همچنان می تازد و در این بازار مکاره هلاهل دروغ را در جامی زرین به جای می رنگین جا می زند.

آری حماسه ها همه از آن شماست ، بصیرت و آگاهی از آن شماست و فتنه ها و  وابستگی ها از ماست، مایی که جز خیرخواهی مملکت چیزی در دل نداشتیم و شمایی که رخت زهد به تن کردید و مال و منال مملکت را به توبره کشیدید و خون مردم را به شیشه... فراموش نکنید که

نوبه زهد فروشان گران جان بگذشت            وقت رندی و طرب کردن رندان پیداست

آقایان!

گناه ما چیست و چه بود که باید هیچگاه نیندیشیم و همیشه قفل بر زبان خویش بنهیم مبادا سخنی بگوییم که خلاف تفکر پوچ و پوسیده ی شما باشد؟ گناه ما چیست جز اینکه مثل شما محبوسان منحوس نمی اندیشیم، جز اینکه اهل دستبوسی و تملق و چاپلوسی و ریا نیستیم ، جز اینکه آزادی را نه بی بندوباری که آزادی انتخاب و آزادی بیان می دانیم، جز اینکه معتقدیم علی بارها از زبان پیامبر شنیده که هیچ جامعه ای روی سعادت نخواهد دید تا زمانی که حق مظلوم از ظالم بدون لکنت زبان گرفته شود " لن تقدس امة لا یوخذ للضعیف فیها حقه من القوی متتعتع " ( نهج البلاغه – نامه 53)، گناه ما مظلوم بودن ماست، شاید اصلا گناه ما بودن ماست !!

اما آقایان!

دست از سر ما بر ندارید! بگذارید ما له شویم! اصلا بیایید و بکوشید تا ما را از فریب خوردگی در فتنه رها سازید و مغزهایمان را شستشو دهید!! ولی بگذارید آنهایی که قدری به تعقل و تدبیر اعتقاد دارند به کارشان برسند و به راهشان بروند! مگذارید بعد از 4 سال دیگر باز هم در جا بزنیم و این موقعیت به دست آمده به باد برود...

ما را بکشید! ولی امید جامعه را نکشید...

بگذارید چندی هوای تدبیر و امید بدمد شاید قدری از سرعت سقوطمان در سراشیبی قهقرا کاسته شود!!

در این هیاهوی دروغ و تهمت، خوب خودسرانه می تازید و کم نمی گذارید از توطئه و کارشکنی، لیک کاری نکنید که فرصت ها بسوزند و باز هم ما بمانیم و کشتی به گل نشسته ی ان ق ل اب مان، استخوان در گلو و غم در دل و پای در گل...  .

 

 

پ.ن1: یعنی می خواید بگید که هنوز خواص بی بصیرت داریم؟ اصن داریم؟

پ.ن2: اصلا هم بیانیه از خودمان در نکردیم! فقط یه کمی جو گیر شدیم!