از نظر علم آمار، احتمال اینکه یک آدم بی‌سوادِ بزرگ شده در سوئتوی دهه‌ی 1970 روزی متوجه شود با پادشاه و نخست‌وزیر سوئد در یک کامیون حمل سیب‌زمینی گرفتار شده‌است 1 به 45766212810 است. البته این درصد احتمال بر اساس محاسبات همان فرد بی‌سواد تخمین زده شده‌است!

شاید همین چند خط، بهترین و خلاصه‌ترین شرح بر یک رمان حدوداً 600 صفحه‌ای باشد! رمانی که داستان «یک دخترک فقیر سیاه‌پوست در آفریقای جنوبی» را به «خطر انفجار بمب اتمی در سوئد» مرتبط می‌سازد.

وقتی صفحه‌ی اول یک رمان بااین شرح کوتاه آغاز می‌شود شوکه می‌شوید و با خودتان می‌گویید لابد کتابی ویژه‌ی رده‌ی سنی کودک و نوجوان را برای خواندن انتخاب کرده‌اید و شاید همان موقع از خواندن رمان منصرف شوید؛ شایدهم مثل من کمی کنجکاوی به خرج دهید تا ببینید که انگیزه‌های یک «روزنامه‌نگار سوئدی» برای نوشتن چنین مقدمه‌ای بر کتاب عجیب و غریبش چه بوده‌است...

رمان، در قلب رژیم آپارتاید آفریقای جنوبی آغاز می‌شود و داستان دخترکی فقیر را که با تخلیه‌ی چاه‌های فاضلاب روزگار می‌گذراند روایت می‌کند. بیانی شوخ و شیرین سبب می‌شود طعمِ تلخِ فقرِ اقتصادی و فرهنگی توی ذوق نزند و درحالی‌که نویسنده خنجر فقر و بدبختی را بیشتر و بیشتر در قلب مخاطب فرو می‌کند؛ او درد را حس نکرده و به‌جایش لبخند بزند!

در فصل‌های بعد، با پیش رفتنِ داستان، با آدم‌های مختلفی مواجه می‌شویم که حجم انبوهی از اتفاقات آن‌ها را به مسیری می‌برد که شاید هیچ‌گاه فکرش را نمی‌کردند. داستان ایگمار، مامور ساده و احمق اداره پست سلطنتی سوئد که همیشه در افراط و تفریط است و ازحمایت متعصبانه از پادشاه، تا مبارزه برعلیه سلطنت او تغییر موضع می‌دهد. داستان فرزندان دو قلوی او که به‌منظور مبارزاتِ به اصطلاح جمهوری‌خواهانه‌اش تنها برای یکی شناسنامه می‌گیرد و هر دو را «هولگر» می‌نامد تا دیگری. داستان دختران چینی که کلاهبردارانی قابل‌اند ولی حماقتشان بسیار بیشتر از توانایی‌هایشان است. داستان پادشاه سوئد و داستان کنتس قلابی و دختر همیشه خشمگینی که همیشه معترض است! داستان سربازفراری از جنگ ویتنام که هنوز هم خودش را از ماموران سیا مخفی می‌کند و... همه‌ی این‌ آدم‌ها در طول روایتِ رمان به هم می‌رسند و داستان زندگی‌شان به صورت کاملاً اتفاقی به هم گره می‌خورد!

شخصیت‌هایی که یک به یک وارد داستان می‌شوند و برخی با هوش و برخی دیگر با حماقتشان مثل مردم عادی زندگی می‌کنند و اتفاقات مهم را رقم می‌زنند. در این رمان ذهن نویسنده چنان مرزهای واقعیت و تخیل را در می‌نوردد که گاهی حتی مرور منابع تاریخی هم نمی‌تواند تو را به این نتیجه برساند که واقعاً این داستان حقیقت داشته یا زاییده‌ی تخیل نویسنده است؟

با مطالعه‌ی این رمان سیر تاریخ شصت ساله‌ی جهان از حدود 1950 تا 2010 میلادی که در سه قاره‌ی اروپا، آفریقا و آسیا رخ داده را به شیو‌ه‌ای طنز‌آمیز مرور می‌کنیم و در بستر رمان با مسائل سیاسی اجتماعی که شاید در حالت عادی برای مخاطب کسل کننده باشد آشنا می‌شویم.

وقتی‌که ماجرا تمام می‌شود و به صفحات آخر کتاب می‌رسیم نویسنده دلش نمی‌آید که سرنوشت آدم‌های قصه‌اش را به امان خدا بسپارد و در مؤخره‌ای کوتاه تکلیف شخصیت‌های جانبی را که در ابتدا و نیز در طول داستان وارد شدند و تاثیر گذاردند مشخص می‌کند.

«یوناس یوناسون» سوئدی مدت‌ها در مطبوعات مشغول به کار بوده و به همین دلیل کتاب‌هایش پر است از اطلاعات موردعلاقه‌ی خبرنگاران، که با نگاهی موشکافانه‌ و بیانی طنازانه در قالب رمان عرضه شده‌است. ‌نخستین و مشهورترین اثر او «پیرمرد صدساله‌ای که از پنجره بیرون پرید و ناپدید شد» در سال ۲۰۰۹ ‌برایش شهرت فراوانی به همراه آورد. وی دومین اثر خود را با عنوان «بی‌سوادی که شمردن بلد بود» در سال ۲۰۱۳ نوشت. در ‌ترجمه‌ی‌ انگلیسی این عنوان به «دختری که پادشاه سوئد را نجات داد» تغییر یافت. این کتاب را انتشارات «آموت» منتشر کرده است.

«کیهان بهمنی» مترجم این کتاب، مدرس دانشگاه است و به خوبی از پس روایت بی‌تکلف آن برآمده و شوخی‌های کلامی را به خوبی در متن درآورده است. بی شک هنر مترجم می‌تواند سبب شود که با خیال راحت یک کتاب را به دیگران معرفی کنید و مطمئن باشید آن را زمین نخواهند گذاشت.


 ممنون که کانال خمارمستی را دنبال می‌کنید... مطمئنن آن‌جا با مطالب متنوع‌تری مواجه خواهید بود


تا خبر دارم از او بی‌خبر از خویشتنم

با وجودش ز من آواز نیاید که منم

پیرهن می‌بدرم دم به دم از غایت شوق

که وجودم همه او گشت و من این پیرهنم

                                                  سعدی جان جانان