خمار مستی - مهر اضطراب

برخیز

 بشتاب ای نگار که غم نیز می رسد 

یک روز در بهار وطن سرخوش و کنون 

 دور از دیار و یارم و پاییز می رسد 

 ساقی بهوش باش که بیهوشی ام دواست 

افسوس باده خاطره انگیز می رسد 

تا بزم هست جمله حریفند و همنفس

هنگام رزم کار به پرهیز می رسد 

تا یاد می کنم ز اسیران در قفس

اشکی به عطر و نغمه درآمیز می رسد 

گرمیوه امید نیامد به دست ما 

 دست شما به در دل آویز می رسد 

برخیز و موج را به نگونساری اش مبین 

 دریادلا که نوبت آن خیز می رسد 

سیاوش کسرایی



+    مهر بی مهرورزی امسال مهربان تر به نظر می رسد و آزادی جمعی از اسرای راه آزادی امری مبارک است حتی اگر به منزله ی چراغ سبزی برای مذاکرات باشد.

+     برای من، این مهر هم بوی مدرسه و تخته سیاه نمی دهد، بیشتر حال و هوای اضطراب است و تشویش برای اتفاقی که می افتد و  محصول 3 سال تلاش من است. امیدوارم که مهر تا پایان با من مهربان باشد...

+    اینجارا هم بخوانید من هم کامنتی بر آن نوشتار گذاشته ام که خواندنش خالی از فایده نیست.

+    مهرنامه 

+    زرافه جادویی  



مکن ز غصه شکایت که در طریق طلب      به راحتی نرسید آن که زحمتی نکشید

حافــــظ                

  • دوشنبه ۱ مهر ۹۲

خمار مستی - نوزده سالگی

نوزده سالم بود، سال دوم دانشگاه،  توی اون برف و سرمای شدید همدان، چهار صب _وقتی اکثر بچه های خوابگاهی تازه عزم خوابیدن می کردند_ از خواب بیدار می شدم و تا اون سر شهر می رفتم کانون قلمچی _پشتیبان آموزشی هفتاد هشتادتا دانش آموز بودم خیر سرم_ ، کلّه صبح توی سرمای استخون شکن همدان، هیچ وسیله نقلیه ای پیدا نمیشد و مجبور بودم کل این راه رو  پیاده برم، جاهایی از مسیر _به خصوص پشت اون مسجد نصفه کاره ی لعنتی_ تا کمر توی برف بودم و کفشام خیس آب می شد.

سرد بود و علاوه بر بدیهاش لذت هم داشت، لذتش اینکه وقت طلوع، نور نارنجی خورشید، وقتی که از کمرکش الوند روی سفیدی برفهای دست نخورده شهر می نشست امید روشنایی رو تو دلم زنده می کرد.

سرد بود و بدیش اینکه آدمای اونجا همه با هم فامیل بودند و عزمشون رو جزم کرده بودن که یه غریبه ی تازه از راه رسیده را کلّه پا کنند و مدام زیرآبم رو می زدند، ولی به خاطر هدفی که داشتم همه سختیا رو به جون ودل می خریدم.

یادش به خیر چه شبهای سردی یه پتو مینداختم رو دوشم و با تلفن عمومی حیاط خوابگاه زنگ می زدم به دانش آموزام که کم نذاشته باشم براشون...

هیچی دیگه... فقط یاد بخشی از خاطراتم افتاده بودم...


+   خاله میگه: زندگی مث پانتومیمه، باید حرف دلت رو بازی کنی...



روی بنمای و وجود خودم از یاد ببرخرمن سوختگان را همه گو باد ببر

ما چو دادیم دل و دیده به طوفان بلاگو بیا سیل غم و خانه ز بنیاد ببر

 حــــــافظــــ                   


  • جمعه ۲۹ شهریور ۹۲

خمار مستی - اشتباه عامدانه

گاهی

الان من همونجورم...

برای انجام ندادن بعضی کارها شاید هزارتا دلیل منطقی و درست داشته باشیم ولی فقط یه دلیل میتونه خط بکشه روی همه ی اون هزارتا دلیل منطقی و ... تن به اشتباهی بدی که به اشتباه بودنش مطمئنی... 

 خدایا دلم رو به تو می سپارم کمی آرامش نیاز دارم کمکم کن ... کمکم کن...


هجران بلای ما شد یا رب بلا بگردان



پی نوشت:فکر نکنید که هرکس هرچی تو وبلاگش می نویسه عشقولانه می تونه باشه!  این روزها غم نان، عشق می دهد بر باد...



  • سه شنبه ۲۶ شهریور ۹۲

خمار مستی - exhausted

خیلیخسته ام...

ولی هنوز زنده ام!!!


این همه قصه از سر ما زیادی است!!! خدایا  نمی شود ما را از چندتایی ازین قصه ها کنار بگذاری؟

شب صحبت غنیمت دان که بعد از روزگار ما

                                       بسی گردش کند گردون بسی لیل و نهار آرد

  • شنبه ۲۳ شهریور ۹۲

خمار مستی - نفس...


کمیهوای تازه می خواهد دلم...



کوه باید شد و ماند

رود باید شد و رفت

دشت باید شد و خواند...

                                          حمید مصدق


  • يكشنبه ۳ شهریور ۹۲

خمار مستی - آن مرد آمد...


سیاوش حاتم داره آزاد میشه... 


خبرخیلی خوبی بود، یه دوست خیلی عزیز این خبرو بم گفت، سیاوش با پشت سر گذاشتن دوران محکومیتش فردا ساعت پنج عصر آزاد میشه...دوست دارم ببینمت رفیق...

هی پسر آزادی ت مبارک 

هر چند!! تو گوشه ی اوین هم آزاده بودی...

  • سه شنبه ۲۹ مرداد ۹۲

خمار مستی - آمپاس خیلی شدید!!!

ویزیتارتوپد20000 تومن

هزینه نامه مشاوره تخصصی پزشکی قانونی 25000 تومن 

هزینه معاینه پزشک قانونی هم 20000 تومن

پول گچ پا 58000 تومن (داروخونه چی می گه: تحریم هستیم همینه که هست!!!!)

دست مزد گچ گرفتن50000 تومن (میگفت 30000 تومن هم حداقل وقت باز کردنش میگیره)

حالا به این ها اضافه کنید  وضع نابسامان اورژانس و...

خدانصیب نکنه هیچ وقت...

از طرف دیگه هم تو این هیری ویری که مجلس داره رای اعتماد میده به دولت بی تدبیر شیر یارانه ای سابق (بالشتکی فعلی) گرون شد! بلیط اتوبوس بین شهری هم بیشتر از 30 درصد گرون شد!!!! تخم مرغ هم باز شده کیلو 4500!!! و سیب زمینی هم دوباره 2500!!! دیگه حتی نمی شه به کسی گفت سیب زمینی!!! به سیب زمینی بر میخوره!!! همین الان هم رفتم رب گوجه خریدم 4500 روش حک شده بود آخه لامصب هفته پیش 3500 بود!! اینا که دیگه نه به دلار ربط داره نه به تحریم گوجه!!!!!

نتیجه اخلاقی: به هر حال حادثه هیچگاه خبر نمی کند... پس انبارها را پر از پیاز و سیب زمینی و... کنید!!! و دست و پاهایتان را پیشاپیش گچ بگیرید!!! از ما گفتن بود!! توصیه های ایمنی را جدی بگیرید!!!


پی نوشت1:این مجلس فی الحال تفاوتی با" خِلا "نداره...!!!  ننگ بر این نمایندگان... ننگ... 

پی نوشت 2: ببین قربونت بعضی وختا هست که کلمه کم میاد تو زبود شیرین فارسی!! یعنی تا پیش از این هیچ کلمه ای نمی تونست این قدر خوب شرایطو توضیح بده!!!! ولی حالا یه باری از رو دوشمون برداشته شده!!!!

 آمپاس= unpass  وقتی pass  صورت نمی گیرد!!! والاع!!!!! 



دعا نوشت:

برای پدرم دعا کنید لطفا



  • جمعه ۲۵ مرداد ۹۲

خمار مستی - مقصود تویی...

میگه

میگم:   ولی شاید توجه نمیکنی... 



گر چه وصالش نه به کوشش دهند

 هر قدر ای دل که توانی بکوش

                                                             حافظ شیرازی    



پی نوشت: این گل زیبا تقدیم به خواهر گلم...


  • جمعه ۲۵ مرداد ۹۲

خمار مستی - پذیرش...

چیزی به نام مشکل وجود ندارد که در دستهایش برایت هدیه ای نداشته باشد...

* * *

 

میگم:یه چیز بگو که آرامش بریزه تو وجودم...

و ما بکم من نعمة فمن الله...آیه 53 و 54 سوره نحل رو میخونه برام:  

( آنچه از نعمتها دارید همه از سوی خداست! و هنگامی که ناراحتی به شما رسد، فقط او را می خوانید! (اما) هنگامی که ناراحتی و رنج را از شما بر طرف می سازد، ناگاه گروهی از شما برای پرودگارشان همتا قائل می شوند. )

میگم:  من آدم ضعیف یا حتی غرغرویی نیستم!! ولی گاهی فقط طاقت دلم تموم میشه...

میگه: آدم یعنی همین. اگه قرار بود تخته گاز بری که روبات می شدی!!!

میگم: من خودم سنگ صبور عالم و آدمم! اون وقت خودمم فقط غم و غصه هامو میارم برا تو ... بت حق میدم اگه بترکی...

میگه:  ...

میگم: انگار آدما اعتباری شدن! یه دفه اعتبار همه چی تموم میشه...تو اوج تلاش برای داشتن همون چیز، همون کس، همون خاطره، حالا هرچی... مهر «باطل شد» می زنیم... یا می خوریم...

میگه: آره. یه موقعی آدما اونقدر مطمئن میان جلو که دیگه شک نداری ابطالی وجود نداره... اما زمانش که می رسه...

میگم: دوست دارم اعتبارم دائمی و همیشگی باشه... همه جا... اما نمیشه... سرشار بودن تاوان داره...

با سکوتش تایید میکنه...

میگم: چیکار کنم برای اینکه قلبم باز باشه برای همه به خصوص کسایی که دوستشون دارم... حتی اگه خیلی رنجیده باشم!!! خیلی!!!

میگه: پذیرش...



پی نوشت: تو پرانتز برای عوض شدن حال و هوای پست بخونید، دونقطه دی!

( من و جمله یاران سر به بیابان گذاردندی و جامه بدرّاندی و بگریستندی...  

  شیخ ابو سعید:       محمد بن منور:    )



چون که مستم کرده ای حدم مزن                               

                 شرع، مستان را نیارد حد زدن

چون شدم هوشیار آنگاهم بزن                                       

                      که نخواهم خود شدن هوشیار من

            مولانا                                   


                   

پستهای مرتبط:     ،  باتلاق                     


  • يكشنبه ۱۳ مرداد ۹۲

خمار مستی - زین عمر که با تو رفت افسوس/ زین درد که از تو ماند فریاد*


با چهارسال تاخیر:احمدی بای بای احمدی بای بای...


---

*   عنوان برگرفته از شعری از مهرداد اوستا

**   کاریکاتور از مجید مهجور

  • جمعه ۱۱ مرداد ۹۲
اینجا دغدغه های روزانه ی یکی از اهالی ایران زمین را می خوانید