خردادِ پر حادثه، خردادِ پُر شور، خردادِ پر خاطره...
ماهِ خاطرات، خردادِ مُخاطرات، خردادِ خونِ دل... خرداد که میرسد، دل پَر میکشد به روزهای پُر امید، روزهای پُر نشاط، پَر میکشد به آسمانِ رویا، رویای آزادی. دل پر می کشد به هوایی که قرار بود نفس کشیدن آسانتر باشد...
روزهای جَدَل برای جامعه ی مدنی. روزهای میتینگهای سیاسی، لبخندهای مرموزِ دموکراسی، گریه های از سرِ شوق، خندههای از سر ذوق...
روزنامههای دوم خردادی، شهیدانِ راهِ آزادی...
دل پر میکشد و وقتی از میانهی راه میگُذرد، پَر پَر میشود... دل کبوتری میشود که پَرَش را چیدند. آزادی میشود آهویی که کفتارها دریدند. جامعه مدنی میافتد کنجِ قَفَس. نفس کشیدن سخت میشود وقتی که یک دوی دیگر مینشیند کنار دوم محبوبمان (اصلا بخوانش بیست و دو)...
محبوب؟ محبوب بودن جرم می شود! مثلِ یادِ سالهای عاشقی که رقیبی غدار، تمام خاطراتش را به تباهی کشیده است. یک شبه محبوب، میشود مغضوب...
سالها قبلتر، خردادِ مهربان از پَسِ جنگ و خون، فتح و آزادی برایمان هدیه آورده بود. اما این بار، خرداد روی دیگرش را نشان میدهد، خردادِ بیداد، خردادِ کودتا...
سکوت کفِ خیابانها میریزد. سکوت کفِ خیابان جان میدهد، کنارِ نعشِ «حمهوری»... بُغضِ خرداد میتَرَکَد. خرداد فریاد میشود، خرداد اسیر میشود، خرداد شهید میشود...
و ما دوباره بغض میشویم، خاکستر میشویم و آتشِ خرداد را در دلهایمان پنهان میکنیم مبادا زنجیر تاوانمان باشد...
حالا سالهاست خرداد از زیرِ خاک و خاکستر فریاد می کشد، نیمچه «امید»ی میدهد تا برای آزادیاش «تدبیر»ی بیندیشیم... اما نمیداند ما سالهاست خود را به فراموشی زدهایم. ما را به تیرباران عادت دادهاند... به «حبس» نفس... به «حصر» امید...
خرداد هرسال خودش دست به کار میشود و میگوید: من هستم! زندهام! هرسال میآیم تا یادِ آن روزها بیفتید. یادِ پرواز... من پرنده نبودم که بمیرم، من پرواز بودم...
دل نبندید به جاعلانِ طریقتِ خردادی و لافزنانِ رؤیای آزادی... من هنوز زندهام... ولی... ما آنقدر دروغ شنیدهایم که حتی خودمان را باور نداریم چه رسد به خردادمان، تنها نومیدانه با خود زمزمه میکنیم که ما هنوز هم به خردادِ پر از حادثه «ایمان» داریم...
.
پ.ن: بازنشر متن چند سال پیش
#دوم_خرداد
#بیست_و_دوم_خرداد
#خرداد_پر_حادثه