خمار مستی - گویی جبر است نوشتن در بامدادان!!!!

چهکسی تو را مجبور به نوشتن کرده؟ 

الان ساعت5 صبحگاه نهم فروردینماه

کله سحری حتی نمیدونم چی باید بنویسم و چجوری !!!!  امشب هوا بارونی بود و با صفا! و بارون یعنی عشق! امشب خونه عمو بودیم و چه دیر وقت! امشب خوابم میاد فراتر از چمپیونز لیگ که دیگه پخش مستقیم از شبکه 3 هم نداره!! راستی امشب بازی رئال چند چند شد؟! امشب با وجود خواب آلودگی فراوان میخوام بیدار بمونم تا نماز صبحم را بخونم بعد بخوابم! انگاری که تنها راه نماز صبح خوندن تا سحر بیدار نشستن باشد!!!! (پنداری)

امسال کل عیدی های فامیل پدری رابه صورت یکپارچه و هماهنگ و به صورت دسته جمعی از پاسی از شب تا پاسی از صبح و به صرف عید خوردنی و بزن بکوب وناری ناری... بر گذار کردیم و خوش گذشت اساسی هرچند که این آخرتش دیگر حتی چهره ها هم برایمان تکراری شده است.... حتی! 

لباسها را متنوع تر میپوشیم تا شاید حالمان از دیدن هم به هم نخورد!!!! این هم راه حل پیشنهادی برادر است دیگر....

و امشب

و  امشب باران می بارد و باز  دل هوای آسمان میکند...

ای آسمان امشب روح سرگردانم میهمان توست ! در آغوشش بگیر و با او  مهربان باش که به پرواز عادت ندارد....

دلم پر میکشد تاعرشو با نهیب آسمان، عرشهی وجودم با عشق آکنده می شود و روحم  از  ترس  بهفرشمی افتد تا  افتادگیبیاموزد....




  • چهارشنبه ۹ فروردين ۹۱

خمار مستی - چالش

میگه: « تو حق داری الان که داری میری کل وجودت را زیر و رو کنی و هر چیزی را به چالش یکشی و شک کنی! شک دار بری بهتر از به دوش کشیدن باورهای گنگ و غلطه...».

سکوت می کنم...

  • چهارشنبه ۹ فروردين ۹۱

خمار مستی - ناگهان زنگ می زند تلفن...

نه اینکه در سال 1355 در تهران شلوغ و دلگیر به دنیا بیایی  و در کرج بزرگ شوی و بعد بروی مشهد اتفاق مهم زندگی من است نه داشتن یک عدد دکترای داروسازی که گاهی که به بی پولی می خورم مرا مجبور به کار کردن می کند! گفته اید از زندگی شخصی و شعری ام بگویم... اما اصلا زندگی شخصی چیست؟! وقتی صبح با کتاب بلند می شوی و شب روی کتاب خوابت می برد، وقتی بیرون رفتنت از خانه برای حضور در کارگاه ها و انجمن های شعر و داستان است، وقتی سر زدنت به اینترنت برای اداره ی وبلاگ ادبی ات یا خواندن آخرین مقالات منتشر شده است، وقتی سفرهایت برای حضور در جشنواره های شعری است، وقتی مهمترین تفریحاتت فیلم دیدن و شعر گفتن است و وقتی تلفن هایت درباره ی ساختارشکنی در غزل پست مدرن و آخرین فیلم دیوید لینچ است! دیگر زندگی شخصی چه معنایی دارد؟!اینکه به ادبیات چسبیده ام فقط یک تصادف و انتخاب است به همین راحتی می توانستم امروز بازیگر، موسیقی دان یا قهرمان دوی استقامت باشم... اما همیشه ترجیح داده ام که در یک چیز بهترین باشم تا در هزار تا چیز، متوسط! چند تا کتاب چاپ کرده ام که نصفشان بدون مجوز بوده و نصفشان هم توقیف شده اند یا اجازه ی چاپ مجدد ندارند. اما خوشحالم... زیرا ادبیات را دارم و مخاطبینی که در بدترین شرایط و روزها در کنارم بوده اند و به عشق آنهاست که ادامه می دهم...

(بخشی از مصاحبه ی روزنامه ی کارگزاران با سید مهدی موسوی)

این روزها دیگر نه خبری از روزنامه کاگزاران است و نه کسی از دکتر موسوی خبری میگیرد، اما شعرهای ایشون از زبان شاهین نجفی به گوش ایرانیان میرسد و بسیاری غمهای وجودشان را با کلماتش تسکین میدهند...

سید مهدی موسوی (متولد 1355در تهران -) از دیدگاه بعضی از منتقدین، بنیانگزار غزل پست مدرن و جنبش شاعران پیرو پست مدرنیسم در ایران است.مطرح‌ترین کتاب او «فرشته‌ها خودکشی کردند» می‌باشد که به‌صورت زیرزمینی در سال1381 به چاپ رسیده و نایاب می‌باشد. نسخهٔالکترونیکی آن در اکثر سایت‌های دانلود کتاب موجود است.

وبلاگ او از وبلاگ های پرطرفدار شعر فارسی بوده و در نظرسنجی‌های پرشین بلاگ و بلاگفا همیشه در رده‌های نخست قرار داشته است.او هم‌چنین در زمینه‌های نقد، داستان و سینما هم به فعالیت مشغول است و آثار و مقاله هایش در تعدادی از نشریات به چاپ رسیده است.

او بعد از انتخابات ریاست جمهوری ایران (۱۳۸۸) در حمایت از اعتراضات مردمی و جنبش سبز ایران وبلاگش را بست؛ اما بعد از شش ماه دوباره به نوشتن پرداخت. بسیاری از کتاب‌های او توسط وزارت ارشاد ایران برای چاپ در ایران نامناسب تشخیص داده شده و ممنوع می‌باشد.

یکی از مهم‌ترین فعالیت‌های او ایجاد کارگاه‌های شعر و داستان در شهرهای مختلف ایران نظیر کرج،تهران، شاهرود، مشهد و... در طی سال‌های ۱۳۷۶ تا به امروز بوده است. هم‌چنین او در سال‌های ۱۳۸۶ و ۱۳۸۷ سردبیری نشریهٔ«همین فردا بود» (نشریهٔتخصصی غزل پست مدرن) را به عهده داشت که با استقبال خوبی روبه‌رو شده اما پس از انتخابات لغو مجوز شد.

جریان «غزل پست مدرن» و شعرهای او، در بین اساتید ادبیات، طرفداران و مخالفین زیادی دارد. اساتیدی نظیر محمد علی بهمنی از حامیان این جریان و بعضی دیگر مانند علی باباچاهی از مخالفان آن می‌باشند.برگزاری «جشنواره غزل پست مدرن» که با حمایت و نظارت «مهدی موسوی» صورت گرفت در سال ۱۳۸۶ بازتاب‌های مثبت و منفی در رسانه‌های مختلف داشت. بسیاری از آثار برگزیده این جشنواره بعدها به‌صورت زیرزمینی در مجموعه ای تحت عنوان «گریه روی شانه‌های تخم مرغ» منتشر شد.

در سال ۱۳۸۹ وبلاگ او با نام «غزل پست مدرن و» ابتدا فیلتر و سپس با حکم قضایی مسدود شد. بعد از چند مرحله فیلترینگ بالاخره در آدرسی جدید وبلاگی با همین نام ایجاد کرد که به صورت پیوسته هر جمعه به روز می شود.

یکی از شعرهای مجموعهٔ«پرنده کوچولو؛ نه پرنده بود! نه کوچولو!» در سال ۱۳۸۹ توسط شاهین نجفی به نام «شاعر تمام شده» به صورت موزیک اجرا شد و مورد استقبال زیادی واقع شد

این هم آدرس سایت دکتر موسوی:

http://www.mehdimoosavi.com/


یادم هست  که این پست متنش چیز دیگری بود، برای برادر شاعرم این پست را نوشته بودم و در ادامه مطلبش این نوشته را برای آشنایی مخاطبان با شاعر درج کردم. بعد از حذف مطالب در آن حذف اجباری از بلاگفا امکان آوردنش از آنجا به اینجا پیش نیامد.

  • دوشنبه ۷ فروردين ۹۱

خمار مستی - باتلاق

اشتباهپشت اشنباه

توجیه پشت توجیه

اصلا توجیه چیه؟

اگه یه موقعی وجدان درد شدیدی گریبان گیرم میشد و برای تسکینش شروع به توجیه میکردم الان دیگه عذاب وجدانی هم در کار نیست!!! نه که نباشه! هست! اصلا مگه میشه که نباشه؟ هست ولی در حد یه غر غر کوچولو بر سر نفس که اونم اگه از بیرون به خودم نگاه کنم میبینم بیشتر در حد یه " ژست" ازش باقی مونده و حتی حوصله توجیه هم باقی نمیمونه!!! انگاری که یه چیز کاملا عادی بوده که انگار اگه غیر از این  بود برات غیر عادی بود! به این میگن عادت!!! به این میگن افتادن تو دام یکنواختی!!! دیدی! دیدی!! ایناها! همین الان هم باز زدم جاده خاکی و دارم توجیه میکنم... که اگه من فلان کارا دارم انجام میدم تقصیر من نیست! به خاطر نفس ضعیف من و عدم پایبندی به اصول اولیه "زیستن" نیست بلکه فقط و فقط به خاطر افتادن تو دور باطل عادت و یکنواختیه... گند زدی آرش گند زدی...

دو ساعت بعد از نیمه شب4/1/1391

پی نوشت:حالا که اینجوریه میخوام بشکنم این روال مزخرف اشتباه / توجیه / عادت ... رو که هرچی میکشم از همین پروسه باتلاقیه که زندگیهامونا به گند کشیده...


  • شنبه ۵ فروردين ۹۱

خمار مستی - آماده باش!!

 میگم:  نمی‌تونم ، هنوز آماده نیستم...

میگه: «جمع کن خودتو! "آماده نیستم"!!! مگه بچه می برن مدرسه آماده است؟ اونجا آماده میشه یاد میگیره  و تغییر میکنه... » . 

نمی دونم...


,,
  • شنبه ۵ فروردين ۹۱

خمار مستی - سال نو مبارک...

بهارآمد و هوا پر شده از دوستت دارم هایی که به بادها سپرده شده، پنجره ات را بازکن

(به قول فلانی...)

وطنم عید من آن روز است که تو آباد باشی و من آزاد...

سالی که نکوست از بهارش پیداست

شمردن جوجه های آخر پاییز را فراموش کن...

روز نو و نوروز کدام یک؟؟؟

حوَل...

احسن الحال؟؟؟؟؟؟؟

نمی تونم بنوسیم الان....!!!!

پ.ن: نبود مادر احساس میشه ... خیلی...

  • جمعه ۴ فروردين ۹۱

دنیای منی...

روزهای خوبیست نازنین...

احساس می کنم تمام دنیای بزرگم کوچک شده است به اندازه ی تو ...

و شاید تو بزرگی به اندازه ی تمام دنیای کوچک من...

 


  • يكشنبه ۱۶ بهمن ۹۰

گل من...

گلمن یه جایی میون اون ستاره هاست...
  • شنبه ۱ بهمن ۹۰

خمار مستی - شازده کوچولو

دلمبدجور هوای شازده کوچولو رو داشت...

نشستم و خوندم و خوندم تا به صفحه آخر رسیدم
باز هم بغض کردم
باز هم یه پرده اشک پشت چشمام رو گرفت ولی حیف که چشمای شیشه ایم نمی ذاشت که دلم یه کم بارونی بشه...




  • شنبه ۱۷ دی ۹۰

خمار مستی - میپوی گرچه راه تو در کام اژدهاست


۲۸ آذر؛ مقاومت عباس امیرانتظام سی و دو ساله می‌شود...
عباس امیرانتظام خود درباره زندانی شدنش می‌نویسد: «در تاریخ بیست و هشتم آذر سال پنجاه و هشت، اولین روز زندان را تجربه کرده و وارد دنیایی شدم که هیچ شباهتی با دنیای آشنای من نداشت. از همان لحظه‌ی اول خیالات زیادی با تنهایی من همراه شد. گذراندن ۵۵۰ روز در سلول انفرادی زندان، لحظات با خود زیستن را به من آموخت. با فضای فیزیکی زندان به سرعت کنار آمدم. روحم اما از فراز سر نیزه‌های زندانبانان به پرواز درآمد و آزادی مرا بیمه کرد.
من آزاد بودم چون روحم آزاد بود، آزاد بودم چون شرف و غرور انسانیم در مسلخ خصم ذبح نشده بود. نبرد سرنوشت‌ساز و طاقت فرسای من با دست‌های خالی با زندانبانان آغاز شده بود. فریاد خشن و زمخت کارگزاران جهل و جور در گوشم طنین انداخت، تسلیم شو ای اسیر، تو هیچ نیستی و من ایستادم چون اسیر نبودم بلکه کسی بودم آری یک ایرانی بودم. بارها و بارها مرا در فضای اعدام‌های ساختگی قرار دادند و شب‌های زیادی را در سلول مخصوص زندانیان سپری کردم.
شکنجه از پس شکنجه، ضرب و شتم، تحقیر و توهین، ناسزا، انفرادی و محرومیت از دیدار فرزندان را تحمل کردم.
دفاع از شرف انسانی هزینه سنگینی دارد و من آماده پرداخت آن بودم و پرداختم و تا نفس دارم از پرداخت هیچ هزینه ای برای دفاع از شرف ایرانی و انسانی خود دریغ نخواهم کرد. من ایستادم و پایداری را آموختم. با عشق و پایداری به دل‌ها راه یافتم و عزیزترین عزیزانم را در سخت‌ترین روزهای زندان و در میان سلول‌ها یافتم.»
 

  • دوشنبه ۲۸ آذر ۹۰
اینجا دغدغه های روزانه ی یکی از اهالی ایران زمین را می خوانید