۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بیکاری» ثبت شده است

گذر...

امروز فیسبوک یادآوری کرد که چهار سال پیش تصمیم گرفته بودم با چند تا از دوستان هم‌رشته‌ای یه کسب و کار راه بندازیم و سری توی سرها در بیاریم برای خودمون، چقدر تلاش برای مجوزها، چقدر شور و نشاط، و چقدر موانع سنگین اقتصادی، و چقدر افسردگی بعده شکست...  خیلی زود گذشت...

چهار سال گذشته! من روزنامه‌نگار شدم! پایان‌نامه نویس شدم! راننده تاکسی شدم! توی این مدت دو بار دکترا قبول شدم و دو تا آزمون استخدامی قبول شدم ولی آخرش هم هیچی نشدم!
آن‌وقت‌ها فکر می‌کردم در سرزمینی که تنها راه درآمدش نفت است! سرتاسرش پر از ذخایر گسترده‌ی معدنی است و زلزله هم که هرسال جان شمار زیادی از هموطنانمان را می‌گیرد، باید ژئوفیزیست‌ها گل سرسبد فارغ‌التحصیلان دانشگاهی باشند! اگر کمی توانا باشی آینده‌ات را حتما می‌سازی! 
ولی خب! مسئولان به فکر رقصیدن دختربچه‌های کوچولو هستند و جوشکاری سطح شیبدار روی سکوهای خیابان انقلاب...


انقلاب یه نفر ... انقلاب

انقلاب حرکته آقا...

3D Seismic modelling Oil and Gas reservoir
پی‌نوشت: مطلبی برای روز زن در نظر داشتم که حقیقتش نه وقت و نه اعصاب تکمیل و انتشارش را داشتم. هرچند که اگر از روزش بگذرد مزه‌اش می‌رود ولی خب... شاید بعد...

اگر دستم رسد روزی که انصاف از تو بستانمقضای عهد ماضی را شبی دستی برافشانمچنانت دوست می‌دارم که گر روزی فراق افتدتو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم
                                             حضرت سعدیِ عشق

  • پنجشنبه ۱۷ اسفند ۹۶

عزب اوقلی خان و عابربانک‌زاده‌ی هدایتی!


جناب آقای حاج آقا عابربانک‌زاده‌ی هدایتی

خودپرداز محترم باشگاه پرسپولیس

سلامُ علیکم


اینجانب یک عدد جوان عزب اوقلیِ بیکارِ دهه شصتی، فارغ التحصیل کارشناسی ارشد از دانشگاه سراسری بووووووق (اسمش رو نمیگم که مسئولین خجالت نکشند) با 8 عدد مقاله در طرح‌ها و سایزهای مختلف اعم از ISI علمی پژوهشی و همایشی ولی فاقد هرگونه ژن خوب دارای سابقه همکاری با ارگان‌ها نهادها سازمان‌ها و... در قالب طرح‌های بیگاری و سواری دادن به کارفرمایان محترم بوده و اینک با رانندگی تاکسی و دریافت مبلغ به ازای هر نفر حداکثر 1000 تومان گذران زندگی می‌نمایم.

 از آنجا که تمام کمک‌های بلاعوضی را که حضرتعالی به باشگاه معزز پرسپولیس می‌پردازید «خرج عطینا» می‌شود و محض نمونه یک میلیارد و ششصد میلیونی که باید صرف گرفتن رضایت نامه عالیجناب طارمی از ریزه اسپور می‌شد تبدیل به پورشه‌ی حضرت آقای گل شده تا زیر پای مفخمشان بیندازند و در مناطق شمال تهران دور دور نمایند!!!‌ لذا تقاضا دارم بجای چنین کمک‌هایی که حتی مدیران باشگاه منکر آن‌ها می‌شوند نصف مبلغ مذکور را به این هوادارِ کوچک باشگاه بدهید تا علاوه بر اشتغال خودم، مقدمات کارآفرینی برای چند فارغ‌التحصیل نخبه را نیز فراهم آورم.

با تشکر فراوان اعلام می‌دارد آمادگی پذیرش هرنوع شغلی وجود دارد، کار خود را به ما بسپارید! تا حقوقتان را به بهترین نحو برایتان خرج نماییم!!!

ضمناً پایان نامه می‌نویسیم مقاله استخراج می‌کنیم، شما را دربست تا مقصد می‌بریم آب حوض می‌کشیم آهن پاره، مس قراضه خریداریم...


رونوشت:

1. حضرت وزیر الورزشین و سلطان الگردشین بدون عکس با شرت و کفش ورزشی و قس علی هذا مسعودخان سلطانی فر!

2. مفخرالاولیا مشفق العلما رئیس الروسای فوتبال ایران تاج ورزش کشور و به ویژه اصفهان حفظه الله!

3. خندان المعاونین فی امور المشفقین و الکفاشین استاد کفاشیان زاده

4. تقی تاکسی کارشناس مسائل سیاسی خاورمیانه





پی‌نوشت: ممنون که کانال خمارمستی را دنبال می‌کنید...

* خرج عطینا ضرب المثل تشریف دارن یعنی خرج باطل (الکی)، پولی که به مصرف درستی نرسیده باشد. اطینا و اتینا هم می‌نویسندش
**  این پست هم کامنتی تشریف داشتن که واسه این پست وبلاگ الدین نوشتم.


در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب
یا رب مباد آن که گدا معتبر شود
بس نکته غیر حسن بباید که تا کسی
مقبول طبع مردم صاحب نظر شود
                                                       حضرت حافظ


  • پنجشنبه ۲۰ مهر ۹۶

دوباره بیکاری

وقتی که یه روزنامه توقیف میشه هیئت تحریریه‌ش کجا باید برن؟

 چیکار باید کنن؟

 کی باید ازشون حمایت کنه؟
کی قراره این ضربه‌ی روحی و مالی رو که به هیئت تحریریه وارد میشه رو جبران کنه؟

بابا روزنامه‌نگار جماعت چندرغاز بیشتر درآمدش نیست... 

هیچ مدیرمسئولی حتی دلش واسه هیئت تحریریه‌ش نمی‌سوزه چه برسه به مسئولای مملکتی

بعضی مدیرمسئولا حتی بابت شوی تبلیغاتی هم شده عاشق توقیف شدن روزنامه‌هاشونن!


  • شنبه ۱۵ مهر ۹۶

کلاهبرداری یا آزمون استخدامی؟

این روزها از بالاترین مقامات رسمی مملکت تا آبدارچی مخصوص مدیر کوچک ترین واحدهای دولتی و نیمه دولتی و شبه دولتی همه از اقتصاد دانش بنیان صحبت می‌کنند و تنها راه نجات از بیکاری را کارآفرینی و اشتغال در شرکت‌های دانش‌بنیان اعلام می‌دارند. با این اوصاف وقتی که یکباره همه‌ی امکانات تبلیغاتی در صدا و سیما بسیج می‌شوند تا برگزاری نخستین آزمون استخدامی شرکتهای خصوصی و دانش‌بنیان» را بهه سمع و نظر خیل فارغ‌التحصیلان بیکار برسانند، نتیجه پیشاپیش مشخص خواهد بود... جوانان به سطوح آمده از بیکاری این فرصت را هم مغتنم شمرده به پایگاه اینترنتی مورد نظر هجوم می‌آورند تا از شرایط آزمون اطلاع یابند. شاید تا اینجا مورد مشکوکی به ذهن مخاطب نرسد ولی وقتی که نه از تاریخ دقیق آزمون نشانی پیدا می‌شود و نه از نام و مشخصات شرکت‌های متقاضی نیروی کار، شک و شبهه وجود متقاضی را فرا می‌گیرد. وقتی که مراحل ثبت نام پیش می‌رود و نوبت به انتخاب شغل مورد تقاضی می‌رسد بی‌شک تعجب و ابهام جای خود را به لبخندی سرد می‌دهد. فارغ‌التحصیلان دوره‌ی ارشد و دکترا که سال‌هاست رنج بیکاری را متحمل شده‌اند و با هزار امید و آرزو آمده‌اند تا در شرکتی دانش‌بنیان مشغول به کار شوند ناگهان با مشاغلی روبرو می‌شوند که هرگز در مخیله‌شان نمی‌گنجد. پس از چهار سال انتظار برای جذب نیرو در ارگان‌هایی همچون نفت و گاز و نهادهای فنی تخصصی، حالا وعده‌ی استخدام حداقل 5000 هزار نفر در شرکت‌های دانش‌بنیان آنها را به سامانه‌ی ثبت نامی کشانده و با مشاغلی همچون «تراکت پخش‌کن» و «باغبان» و «کارگر ساختمانی» و «نقاش ساختمانی» مواجه می‌شود... و این منظره به منزله‌ی آب سردی است بر پیکره‌ی دانش و دانشمند و دانش‌بنیان... تعجب‌ها وقتی بیشتر می‌شود که متوجه می‌شوی هزینه‌ی ثبت نامی بسیار بیشتری نسبت به سایر آزمون‌ها جمع‌آوری می‌شود و این آزمون قرار است به صورت اینترنتی برگزار شود! به راستی چه کسی مجوز چنین اقدام نابخردانه‌ای را صادر کرده‌است؟

اوضاع وقتی بغرنج‌تر می‌شود که یک روز مانده به پایان مهلت ثبت نام، مدیرکل هدایت نیروی کار و کاریابی‌های وزارت تعاون، کار و رفاه اجتماعی برگزاری آزمونی تحت عنوان شرکت‌های دانش‌بنیان و خصوصی را غیرقانونی می‌خواند. حال باید دید تکلیف پول‌هایی که به حساب این سامانه ریخته شده چه می‌شود و بار دیگر چطور می‌خواهند فارغ‌التحصیلان بیکار و عمدتاً دهه شصتی‌ با مدارج عالیه را تحت فشار روانی و مالی قرار دهند.


پی‌نوشت: ممنون که کانال خمارمستی را دنبال می‌کنید...


دلم رمیده لولی‌وشیست شورانگیز
دروغ وعده و قتال وضع و رنگ آمیز
فدای پیرهن چاک ماه رویان باد
هزار جامه تقوی و خرقه پرهیز

                                        حضرت حافظ
  • دوشنبه ۲۷ شهریور ۹۶

معضل فارغ‌التحصیلان بیکار و ژن خوب!

«درس بخوان تا برای خودت کاره‌ای بشوی...» صدای پدر توی گوشم می‌پیچد. همان زمان که هرشب مشق‌هایمان را چک می‌کرد و نصیحتمان می‌کرد که اگر درس بخوانید آینده‌ی درخشانی در انتظارتان خواهد بود.

این جمله در صندوقچه‌ی خاطراتِ اغلب دهه‌ی شصتی‌ها ذخیره شده و هر از چندگاهی خودنمایی می‌کند و بعد، همه مثل من زیر بقیه‌ی خِرت و پِرت‌های ذهنِ مغشوشان مدفونش می‌کنند تا دیگر به یادشان نیاید که از همان کودکی به امید آینده‌ای درخشان زندگی‌شان را با سرنوشت آزمون‌ها رقم زده‌اند. کلاس پنجم ابتدایی استرس قبولی در امتحانات نهایی را داشتیم و هنوز آن‌را هضم نکرده باید در آزمون مدارس نمونه‌ و تیزهوشان شرکت می‌کردیم. اگر قبول می‌شدیم از صبح تا عصر مشتی اطلاعات سطح بالا در مخمان میخ می‌کردند تا دبیرستان هم نمونه باشیم و اسوه‌ی تیزهوشی برای پسر همسایه.

 این استرس همیشه همراهمان بود که وقتی به غول بی‌شاخ و دم کنکور رسیدیم چطور شاخ به شاخ بشویم که ثمره‌اش بشود حاصل جمله‌ی پدر که «درس بخوان تا برای خودت کاره‌ای بشوی...» ما دهه شصتی‌ها وقتی هجده‌ساله بودیم هنوز درِ دانشگاه‌ها دروازه نشده بود. هنوز سوله‌های شهرهای کوچک و زمین‌های کشاورزی روستاهای بزرگ را تغییر کاربری تداده بودند تا دانشگاه آزاد و پیام نور و علمی‌کاربردی و غیرانتفاعی بسازند. آن‌وقت‌ها هنوز دانشگاه یا ملی بود برای ما فقیرها یا پولی بود برای آن‌ها که از همان زمان ژن خوب داشتند. وقتی که ما از شهرمان رفتیم تا دشواریِ شیرینِ خوابگاهی بودن را تجربه کنیم برایمان آش پشت پا پختند و عمو عمه‌زاهای فامیل پشت سرمان گفتند خوش به حالشان نانشان توی روغن است و خاله‌خان‌باجی‌های فامیل دلشان غنج زد تا دخترشان را برای ما نگه دارند! دوره‌ای بود که ما هم جوّ گرفتمان و فکر کردیم انرژی هسته‌ای برای هیچ‌کس آب نداشته باشد برای ما نخبگان آینده نان خواهد داشت! هرچه نباشد دوره دوره‌ی پاره شدن قطعنامه‌دان جهانیان بود!!! چه کسی فکر می‌کرد تنها دست‌آورد دوران تحصیلمان فقط این باشد که چهارسال بعد افسرده و یک لاقبا گوشمان را می‌گیرند و تحویل نظام وظیفه عمومی می‌دهند تا از ما مرد بسازند؟ دو سال خدمتمان مصادف می‌شود با گشودن درهای علم و دانش برای هرآن‌کس که اراده کند!

 وقتی که کارت پایان خدمتمان را گرفتیم به دنبال کار هرجا که رفتیم دیدیم همان ژن خوب‌ها پشت میزی نشسته‌اند و از شرایط بداشتغال و کافی نبودن تحصیلات ما می‌گویند! خواستیم به خواستگاریِ دختر خاله‌خانباجی جانمان برویم که دیدیم او هم رفته دانشگاه پیام نور و حالا پا به ماه است تا بچه‌ی دوم‌اش را به دنیا بیاورد! ماندیم چه کنیم؟ که ناگهان موعظه‌ی پدر را راه‌گشای طریقت دانستیم و با خود گفتیم: «درس بخوان تا برای خودت کاره‌ای بشوی...» لاجَرَم باز درس خواندیم و باز راهی دانش گاه شدیم. این‌بار حتی گشتن پیرامون هسته‌های شفتالو هم ممکن بود بار حقوقی داشته باشد و آژانس تحریممان کند پس شب‌ها با کار کردن در آژانس اصغر آقا خرج پایان‌نامه‌‌ای را در آوردیم که قرار بود در یک حرکت ضربتی خواهر و مادر صنعت و دانشگاه را به هم پیوند دهد تا شاید برای خودمان کاره‌ای شویم! حاصل این دو سال شد ده پانزده‌تا مقاله‌ی علمی پژوهشی و آی اس آی که تنها مزیت‌اش ارتقای علمیِ استاد راهنمای محترم بود!

این بار با خشک شدن مهر دانش‌نامه‌ی ارشد راهی بازار کار شدیم که دیدیم همان ژن خوب‌ها که همه‌جا رسوخ کرده بودند می‌گویند: این چه معنی دارد که شما همیشه چشمتان به دست دولت است؟ شما باید بروید کار آفرینی کنید!!! مگر ما نبودیم؟ ما خودمان روی پای خودمان ایستادیم و رفتیم کار آفریدیم! در این لحظه همه‌ی ما چند میلیون نفر دهه‌‌شصتی بیکار فقط به دنبال دوربین می‌گشتیم تا توی آن زل بزنیم و سکوت کنیم اما از آنجا که هرچه گشتیم هیچ نیافتیم سه دسته شدیم! یک دسته رفتیم و در آزمون‌های استخدامی شرکت کردیم! این دسته با حضور دائمی خود و عدم توفیق به دلایل معلوم با پرداخت هزینه‌های آزمون‌های مختلف بخشی از اقتصاد مملکت را پویاتر کردیم تا ایران عزیز به ما افتخار کند.

بخش دوم تصمیم گرفتیم تا با عمل به نصیحت پدر باز هم درس بخوانیم تا برای خودمان کاره‌ای شویم! این دسته بی‌صبرانه منتظر است تا ببیند بعد از پایان دکترا تا چند سال می‌تواند بیکاری را تحمل نماید و بعد منقرض شود.

دسته‌ی سوم تن به خفت کارگری دادیم و رفتیم زیر دست کارفرمایانی عمدتاً بی‌سواد و پر پول، آجر روی آجر چیدیم تا پله‌های ترقی را طی کنند و فرزندانشان تمام قوانین وراثت را زیر پا بگذارد و حال ژنشان خوب شود! ما هم با چندغازی که آخر ماه جلویمان پرتاب می‌کنند و منتش را سرمان می‌گذارند روزگار می‌گذرانیم و خاطراتمان را درباره‌ی نصیحت پدر مرور می‌کنیم و بعدش سعی می‌کنیم ته صندوقچه پنهانشان کنیم...

پی‌نوشت: ممنون که کانال خمارمستی را دنبال می‌کنید...



دانی که را سزد صفت پاکی؟

آنکو وجود پاک نیالاید


در تنگنای پست تن مسکین

جان بلند خویش نفرساید

                                                                     پروین اعتصامی

  • سه شنبه ۷ شهریور ۹۶
اینجا دغدغه های روزانه ی یکی از اهالی ایران زمین را می خوانید