۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تلگرام» ثبت شده است

از واقعیت تا مجاز

دنیای مجازی همانطور که از اسمش پیداست دنیای مجازهاست! دنیایی دور از واقعیت! دنیایی که بیشتر به توهمی می‌ماند که راه به واقعیت یافته و سعی می‌کند در دنیای واقعی سر ریز شود! اما حقیقت با آنچه واقع می شود متفاوت است!!!! دنیای مجازی وزن آدمها را به هم می ریزد!!! آدمها به صرف توان ارائه ی خود در رسانه ی شخصیشان دچار اعتماد به نفسی می شوند که سر به فلک می‌زند! هرکس با توجه به فالوورهایش دچار این توهم می‌شود که آدم مهمی است! شاعر بزرگی است! خواننده ی بزرگی است! یا مثلا حرفی که می‌زند به صرف لایکهایش حتما درست خواهد بود!!!!!!!!!!! متاسفانه سلبریتیهای دنیای مجازی بدجور در توهم "خویش مهم پنداری" گرفتارند!


پی نوشت: این پست جان کلامم از مبحثی بود که در گروه "کتابخانه ای برای زندگی بهتر" ارائه شد و  مورد بحث و گفتگوی چندجانبه ی دوستان قرار گرفت.


  • جمعه ۲۱ اسفند ۹۴

هجوم تلگرامیان...

همگی نیک میدانیم که ادبیات پارسی از غنای بالایی برخوردار است و از پس سالیان سال جنگ و خونریزی و غارت! از پس استیلای مغولها و عربها و دو جنگ جهانی که مملکت را تبدیل به لابی هتل جماعت اجنبی کرده بود!  همچون گوهری درخشان با تابش پر فروغ خود دل پارسایان پارسی را زنده نگه داشته و بر اوج قله ی نور و دانایی، کمال و وقار خود را حفظ کرده است.

اما هراسم ازین است که ادبیاتی با این سبقه و استحکام، از هجمه ی بی امان تلگرامیان و قوم اینترنت باز، جان سالم به در نبرد!

تصور کنید آثار فاخر ادبی از 1000 سال پیش،  و پشت سر گذاردن کتابسوزیهای تازی و مغول، به دست ما رسیده و حالا مثلا مجوز چاپ ندارد! یا باید ممیزی ارشاد شود! یا تکه پاره هایش در شبکه های اجتماعی به اسم دکتر شریعتی و شاملو و کوروش کبیر دست به دست بچرخد! 

تصور کن قریب به هشتصد سال طول کشیده تا برخی اشعار به مولوی منسوب شوند و بعد استاد شفیعی کدکنی و استاد فروزانفر و... بنشینند، نقد و تصحیح کنند و از بین هزاران نسخه، غزلیات مولانا را از منسوباتی که حاصل گردش ایام و گذر زمان است جدا کنند! 

حال تصور کن تا صد سال آینده اگر استادی بماند و اگر همه ی آنها که از همه ی شانسهای دیگر جا مانده اند نروند رشته ادبیات و اگر رفتند علاقه هم داشته باشند و کسی مثل استاد شفیعی کدکنی باز ظهور کند! تازه باید چه کند؟؟؟؟

منتهای هنرش میشود جدا کردن سره از ناسره! اینکه کدام متن اینترنتی اصل است و کدام فرع! کدام شعر از شاملوست و کدام حاصل ذوق یا نابخردی فلان عاشق دلسوخته که متنی کپی کرده و در گروهی به اشتراک گذارده تا دل مهروی نشناخته ی خویش ببرد! و چنان دست به دست گشته که همگان شاملو را به آن میشناسند! و چه بسا راه به ادبیات مکتوب بیابد و ناشری بی مبالات، یا نشریه ای زرد، آن را به زیور طبع بیاراید!!(کما اینکه مسبوق به سابقه است) 

مگر میشود ادبیات در عرض چندسال چنین مهجور و بی کس شود؟ فارسی زبان باشی و ادبیات ندانی؟ سهم مطالعه ات از ادبیات بشود خواندن و فوروارد جملات تلگرامی؟ حاشا به غیرتت! پس چه میشود وظیفه ما در قبال تاریخی که به آن خواهیم پیوست؟

انتظار ندارم کسی رضی الدین آرتیمانی را بشناسد و هفت پیکر نظامی را خوانده باشد ولی شناختن نیما و تشخیص فرق بین نوشته های سپهری و شاملو واقعا انتظار زیادی نیست!

اینقدر تن حافظ و سعدی و خاقانی را در گور نلرزانیم، اینطور پیش برود باید فاتحه ی تاریخ ادبیات مملکت را بخوانیم و بفرستیمش کنار همه چیزهایی که مدتهاست نداریمشان و فقط پز پیشینه ی دوهزار و پانصد ساله مان را می دهیم! مثل فرهنگ، مثل تمدن و خیلی چیزهای دیگر....

ما در برابر نسلهای قبل و بعد مسئولیم!



  • به کانال تلگرامی خمار مستی بپیوندید تا از به روز شدن وبلاگ خمارمستی اطلاع پیدا کنید...

https://telegram.me/khomaremasti

  • يكشنبه ۱۰ آبان ۹۴
اینجا دغدغه های روزانه ی یکی از اهالی ایران زمین را می خوانید