۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «جنگ» ثبت شده است

مرگ کودکان در نبرد خون‌خواران

گاهی آدمی دوست دارد چشمانش را ببندد تا شاید این‌همه خشونت را نزد فرزندان آدم نبیند. کاش می‌شد با چشم‌پوشی تمام جنگ‌ها را نادیده گرفت و از صحنه‌ی تاریکِ تاریخ پاکشان کرد. انگار که این روزها جنون و خیره‌سری بیش از هر زمان و زمانه‌ای بر بنی‌بشر مستولی گشته است. این‌روز‌ها کودکان بی‌گناه قربانیِ خودکامگی تشنگان قدرت می‌شوند و دنیا تنها به نظاره نشسته‌است. به‌راستی‌که سوریه نماد شرمساری 20 قرن تمدن بشری است. به‌راستی‌که ما -همه‌ی مردمان دنیا- سرافکندگان تاریخ خواهیم بود در برابر خون این‌همه مظلوم و بی‌گناه. دیگر فرقی نمی‌کند که مقصر کیست و چه‌کسی بر روی مردم آتش می‌گشاید. وقتی‌که در یک جنگ (آن‌هم داخلی) خون ریختن امری متداول شود هر دوسوی نبرد باید تاوان ظلمشان را بپردازند. یکی سال‌هاست برای حفظ جمهوریت موروثی و نمادینش از خون مردمان خودش گذشته و دیگری در شهوت قدرت دشنه از رو بسته و در طمع ملک شام خواب مردمان را ناآرام نموده‌است.

در این صحنه‌ی شوم همه‌ی دخالت کنندگان خارجی پایشان گیر است. وقتی‌که عکس‌های جان‌دادن کودکان ادلب در اثر گاز سارین در رسانه‌ها منتشر می‌شود چطور می‌توان در سوگ انسانیت نگریست؟ چطور برخی قلم به دست می‌گیرند و اسد را آماج فحش‌هایشان قرار می‌دهند. برخی روسیه را لعنت می‌فرستند که چرا این سلاح‌های کشتارجمعی را وارد بازی کرده‌است. عده‌ای تحلیل استراتژیک می‌دهند علیه النصرت و داعش و تروریست‌ها و مخالفان و حامیان مالی‌شان و آمریکا و که و که و که... این وسط یک روانی هم برای جبران یک جنایت دستور حمله‌ی هوایی آمریکا به سوریه را صادر می‌کند تا جنایتی را با جنایتی دیگر جبران نماید. نخیر آقایان و خانم‌های عصبانی و نوع‌دوست؛ اینجا پای همه‌ی ما گیر است. اینجا دیگر مسائل سیاسی و اعتقادی مطرح نیست. اینجا اتفاقاً همه‌ی تقصیر بر گردن ماست که چرا مسائل انسانی را همیشه سیاسی و اعتقادی دیدیم. نبرد سوریه سال‌ها پیش باید متوقف می‌شد. ما مردم‌عادی در سراسر جهان باید دولت‌هایمان را از سهم‌خواهی در سوریه بازمی‌داشتیم. سال‌ها پیش اسد و مخالفانش (اعم از گروهک‌های تروریستی و غیر تروریستی) باید مجازات می‌شدند ولی ما مردمان عادی دنیا ترجیح دادیم مثل سازمان ملل خودمان را به خواب بزنیم و چشم بر تمام کودک‌کشی‌ها ببندیم تا دولت‌هایمان به دنبال قدرت‌نمایی در فراسوی مرزهایشان باشند...

چند روز بعد بازهم مرگ کودکان ادلیب را فراموش خواهیم کرد، شک نکنید انسانیت اگر نمرده‌باشد به خوابی طولانی رفته‌است.



        پی‌نوشت:  برای خواندنستون طنز جدید تعبیر خواب،  کانال را دنبال کنید، پشیمان نخواهید شد.

  • يكشنبه ۲۰ فروردين ۹۶

وقتی که ما راه می جوییم آنها راه می یابند!!!!

حالا که اوضاع جهان دوباره رو به غاراشمیش شدن گذارده و از نوکِ برجِ ترامپِ کله شق، بوی باروت بلند شده! دیگر سکوت جایز نیست!! باید بپا خیزیم و جَنَمِ انقلابیمان را به منصه ی ظهور بگذاریم!! اگر به امید خدا و به لطف این کاسه های همیشه داغ تر از آشِ داخلی که صدایشان از انکرالاصوات هم بلندتر است موردِ هجومِ بیگانه قرار گرفتیم از همین تریبون اعلام می کنم که من هم پوتین های سربازی ام را از انباری در می آورم و به جبهه های نبردِ حق علیهِ باطل می روم! هرچه نباشد بهتر از این است که با هفت تا مقاله یISI  و علمی پژوهشی و یک عالمه رزومه ی صنعتی تحقیقاتی یک سال دنبالِ کاری با حداقل حقوق بگردی و بیکار بمانی!!!! اینجوری لااقل می روی و کمی ادای قهرمان ها را در می آوری دیگر! آن وقت این شکم گنده هایی که پشتِ میز نشسته اند و فرزندانِ اغلب لاابالیشان با پُزِ جنگ رفتن و خون دادن نمی توانند برای غصبِ موقعیت شغلیِ ما دلیل تراشی کنند! در هر صورت ما برنده ایم!!! اگر بدشانس بودیم و شهید شدیم که در جنات تجری من تحته الانهار جاودانه ایم و با حوری های بهشتی عشق و حال می کنیم، بازماندگانمان هم هرچه سهمیه هست بزنند به بدن نوشِ جانشان!!! اگر هم زنده ماندیم احتمال اینکه روزی نویسنده ی بزرگ و معروفی شویم بالا می رود!!! بهترین نویسنده های دنیا که بیشتر دوستشان دارم هروقت جنگی پیش آمده داوطلبانه به صفِ سربازان پیوسته اند و بعد از بازگشت بهترین آثارشان را خلق کرده اند و تبدیل شده اند به محبوب ترین نویسندگان دنیا!!! ارنست همینگوی، جروم دیوید سلینجر، ویلیام فاکنر، جورج اورول، گابریل گارسیا مارکز ، جورج گربنر و خیلی های دیگر !!!!!

با این حساب من هم در این اثنای بیکاری پوتین های سربازی را برق می اندازم تا هرموقعی که این مفت خورهای کیهان صفت به آرزویشان رسیدند از میز ایشان ذفاع کنم ...

                                                                                                     و من الله توفیق!

 

صدای پای فاشیسم

اشیاِ از آنچه در آینه می بینیم به ما نزدیکترند!

 

   پی نوشت: حالا که وضعِ دانشگاه ها اینقدر وخیم است و روز دانشجو اینقدر راحت تخطئه شده پستی را که پارسال برای معرفی این روز نوشتم تا اطلاع ثانوی می چسبانم بالای صفحه ی وبلاگ! شاید اتفاقی باشد هرچند کوچک در جهت شفافسازی!!! والاااااااا

  • يكشنبه ۱۴ آذر ۹۵

ممد نبودی ببینی...

دیروز سالگرد درگذشت محمد جهان آرا بود و فضای مجازی پر شده بود از بزرگداشت و یاد و خاطره ایشان. اما دردی که بر دلم نشست این بود که اغلب تصور می کنند که جهان آرا در جنگ برای آزادسازی خرمشهر به شهادت رسیده و اتفاقا پستهای وبلاگی و اینستاگرامی و تلگرامی شان را هم بر همین مبنا می گذارند. به همین مناسبت لازم دیدم که یک پست قدیمی را باز نشر دهم تا حداقل خواننده های انگشت شمار این وبلاگ دچار این سوء برداشت نشوند.

پس از آزادسازی خرمشهر، کویتی پور شعر "ممد نبودی" را که سروده ی جواد عزیزی بود به یاد محمد جهان آرا خواند و شاید این نوحه به تنها فصل آشنایی نسل ما با محمد جهان آرا تبدیل شد٬ اما خیلی چیزهای دیگر هست که باید درباره او و خانواده اش بدانیم! خیلی بیش از اینکه جهان آرا پیش از انقلاب فعالیت مسلحانه علیه پهلوی می کرد و در جنگ، به سِمَتِ فرماندهی س.پا.ه اهواز منصوب شد. در مهر ۱۳۶۰ پس از شکست حصر آبادان تعدادی از فرماندهان جنگ سوار بر هواپیمای هرکولس سی-۱۳۰ به سوی تهران می آیند تا گزارش جنگ را به مقامات ارائه دهند، اما در حوالی حسن آباد قم پرواز دچار نقص فنی می شود و یوسف کلاهدوز، موسی نامجو، ولی‌الله فلاحی، جواد فکوری، محمد جهان‌آرا و بسیاری دیگر از سرشناسان جبهه ها در این سانحه جان خود را از دست می دهند.

توضیح تکمیلی اینکه محمد خان جهان آرا خانواده ی پرماجرایی داشت، محسن جهان آرا برادر بزرگ تر وی در تهاجم نیروهای عراق به خرمشهر به اسارت گرفته شد و هرگز اثری از وی پیدا نشد. علی جهان آرا برادر دیگرش هم در سال ۵۶ دستگیر و در زندانِ رژیم سابق به قتل رسید. برادر کوچکتر جهان آرا هم نامش حسن بود که در همان سال ۶۰ به اتهام ارتباط با م.جا.ه.دین خل.ق به پانزده سال زندان محکوم می شود و از بخت کوتهش حتی فرماندهی برادر شهیدش نیز او را از اع.دام در سال ٦٧نجات نمی دهد!

این مهرِ ۶۰ هم از آن مهرهای پر مهرِ تاریخ معاصر بوده است...

به یاد تمام میهن پرستانِ جاودان صلوات و فاتحه ای بفرستیم... روحشان شاد.

 

پی نوشت1: برای آشنایی بیشتر با این خانواده اینجا و اینجا و اینجا و اینجا را بخوانید

پی نوشت2: پستای این اواخر دیگه زیادی داره تاریخ معاصر رو زیر و رو میکنه و مث آش شله قلمکار هم میزنه!!!! ازین به بعد باید بیشتر درباره ی همین روزها بنویسم! اینجوری بهتره...

 

  • پنجشنبه ۸ مهر ۹۵

جنگ، بهمن، شهریور...

متنی که خواهید خواند داستانگونه ای است نسبتا طولانی که زندگی یک قهرمان واقعی را دستمایه ای برای تقبیح جنگ قرار داده است. امیدوارم قلمم بتواند شما یارانِ جان را به خواندنش تشویق کند.

ابتدا عنوان این مطلب را گذاشته بودم «بهمن و شهریورهایش...»، بعد تصمیم گرفتم تغییرش دهم و بنویسم «ننگِ جنگ» اما باز هم دلم رضا نبود، در نهایت همین عنوان حاضر را انتخاب کردم... امیدوارم به دلتان بنشیند.

اغلب نویسندگان نوشته هایشان را مثل فرزندانشان می دانند و از بازخوردی که نسبت به آنها ایجاد می شود، خوشحال می گردند. من هم با اینکه در این روزگار مینی مال دوستی به گزافه گوییهای پرشمار عادت کرده ام بی نهایت خوشحال می شوم از خوانده شدن این نوشته های بلندم و اینکه نظرات خوبتان حتما می تواند در بهتر شدن متن های من راهگشا باشد. 

+ دیگر اینکه این نوشته هم خاطره ای است از هفته دفاع مقدس سال 93 که به لطف بلاگفای بی مسئولیت منهدم شده بود.  آن را در همان تاریخ درج کردم شاید دوستان جدید هم دوست داشته باشند بخوانند!

 

  • چهارشنبه ۳۱ شهریور ۹۵
اینجا دغدغه های روزانه ی یکی از اهالی ایران زمین را می خوانید