۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دادگاه خانواده» ثبت شده است

صفحه حوادث

«ناموسا ماجرا ناموسی بود حاج خانوم.
من و میلاد داشتیم از خیابون برمی‌گشتیم که رامین ما رو دید و با مشت و لگد به جون داعاشش افتاد، حالا نزن کی بزن! بی ادبیه ببخشید همه ش فوشِ ناموس می‌داد لاکردار. میلاد کمک می‌خواست، تو مرام ما نیس وارد ماجراهای ناموسی رفیقمون شیم، حالا گیرم که دوتا داعاشا دختر عموشونا بخوان، یکی نیس بگه تو رو سننه؟
ما رفتیم میانجیگری کنیم خیر سرمون. رامین خیال بد ورش داشت که می‌خوام درگیر شم که یهو به منم حمله کرد، حاج خانوم من فقط 16سالم بود نفهمیدم و چاقو رو کشیدم...
غلط کردم، خبط کردم، بچگی کردم، رامین تو بغلم غرق خون شد، داعاشِ بهترین رفیقم تو بغلم داشت جون می‌داد و بهترین رفیقم زل زده بود به ما...»
یک دستمال کاغذی از روی میز برمیدارد و هق هقش بلند می‌شود، لحظه لحظه ی روزهای گذشته از جلوی چشمانش می‌گذارد و سعی می‌کند بر خودش مسلط شود:
«حاج خانوم مادری کردی
تو این شیش سال هر روز منتظر بودم حکممو بزنن تا راحت شم ازین زندگی نکبتی، هرشب خواب لحظه‌ای رو که آویزون میشم می بینم که رامین با لباسای خونین مالی منتظر جون دادنمه.
حاج خانوم ننه م گفته شرطتون واسه بخشش رفتن ازون محل کوفتیه، بهتر! حالا که خونه رو واسه پول دیه فروختن به میلاد و اونم قراره بعده عروسی زنشو بیاره اونجا، مام میریم تا همو هیچ‌وقت نبینیم.
حاج خانوم نوکرتم امسال بعده شیش سال نوروزو پیش ننه ام، شاید باز برق امید بیوفته تو چشاش دم سال تحویل...شاید این زندگی کوفتی بوی تازگی بگیره دوباره وقتی که امسال درختا شکوفه میزنن...»
 
  • پنجشنبه ۱۹ فروردين ۹۵

دادگاه خانواده

-    حاج آقا هفت ماهه ازدواج کردیم؛ این مرد اصلا احساس نداره، تا حالا واسه من یه حلقه گوشواره هم نخریده. شوعرِ‌ خواهرم سرتاپاشو طلا گرفته اما منه بیچاره فقط همین حلقه ی عقدو دارم که اونم خیره سرش نگه داره واسه خواهرش! حاج آقا توی یه مهمونی خونوادگی منو دید، بعده چند وقت خونواده ش از من خواستگاری کردن... دل پدر مادرم گرم بود به اینکه با غریبه وصلت نمی‌کنیم می‌شناسیم خونوادشونا!! اما از کجا میدونستیم از صد تا غریبه بدترن اینا؟ خودش و خونواده ش از همون اولش با دروغ پا پیش گذاشتن! منو فریب دادن! من که تجربه نداشتم، نفهمیدم دارم بازی می‌خورم! پیش مشاور هم رفتیم، مشاوره هشدار داده بود که این پسره ی یه لاقبا به درد من نمی‌خوره ها، اما منه ساده گول فوق لیسانسشو خوردم! گفتم مهندسه، شغلش باکلاسه، اما این آقا بعده مراسم دیگه نرفت سر کار! می‌گه کار نیست! می‌گه همه پروژه ها خوابیده! آقای قاضی شما بگید مگه می‌شه همه پروژه ها بخوابه؟ نه آقا!! این شمایی که خوابیدی! از دامادتون یاد بگیر! هفته پیش یه گردنبند واسه خواهرت خریده همه ش برلیانت، با نگینای یاقوت! حاج آقا همه وقتی ازدواج می‌کنن به تازه عروسشون بیشتر توجه می‌کنن! اون‌وقت این پسره در قبال من هیچ احساس مسئولیت نداره!!! خرجی هم که نمیده. آخه فقط خریدِ خونه هم شد خرجی؟؟ همه ش بداخلاقی می‌کنه! مرد بودنش رو به رُخَم می‌کشه! هی می‌گه من مرد خونه ام خُردم نکن! حاج آقا شما بگید منِ ضعیف و لطیف، اصلا زورم به این غول تشن می‌رسه؟ هی میگه مرد، مرد، مرد! هه هه هه نخیر آقا! شما مرد نیستی! تو زردی! حاج آقا من اشتباه کردم، مشاورم گفت اگه ازدواج کنی باختی! منم ازدواج کردم و باختم! حالا می‌خوام جبران کنم! جلوی ضررو هروقت بگیری منفعته! حاج آقا نمی‌شه یه کاری کنید که خطبه طلاق جاری بشه؟

-    نخیر خواهرم نمی‌شه! شما بهتره که سازش کنید.

-    حاج آقا نمی‌شه شما یه کاری کنید که بشه؟

-    البته یه کارهایی میشه کرد که به خودتون بستگی داره.

چند روز بعد مرد پای تلویزیون نشسته و به نقطه ای در اعماق تاریخ خیره شده است. پشت سر هم سیگار دود می کند و به هفت ماهی که گذشت فکر می‌کند. اما زن در حالی که زیباترین لباس‌هایش را پوشیده، با عجله از خانه خارج می‌شود. فردا قرار است دادگاه حکم طلاق را صادر کند...

 

دادگاه خانواده

  • دوشنبه ۹ فروردين ۹۵

قصاص

دخترک زیبا و مظلوم بود ٬ از آنهایی که آزارش حتی به مورچه هم نمی رسید. از یک خانواده ی خوب و با آبرو ٬ پدرش پیرمردی مومن از رزمنده های جنگ بود و برادرش هم در جبهه شهید شده بود ٬ خانواده ای سنتی که پیش مردم آبرو داشتند...
14 سالگی شوهرش دادند ٬ داماد توزرد از آب در آمد ٬ مردی لاابالی که از مرد بودن فقط اسمش را با خود یدک می کشید ٬ معتاد ٬ بی قید و عیاش ٬ همه درآمدهایش را صرف عطینا می کرد و در فقر دست و پا می زدند... از همه این ها بدتر بد دهن و بی آبرو...
دخترک با همه چیز شوهرش می ساخت ٬ نباید آبروی خانواده را به خطر می انداخت...
دخترک طبق معمول اکثر خانواده های ایرانی که هیچ هدفی از بچه دار شدن جز سرگرمی و گرم تر کردن کانون خانواده ندارند ٬ باردار شد و دختری به دنیا آورد تا شاید در قلب شوهر چراغی روشن کند و شاید مردش با پدر شدن ٬ کمی مسئولیت پدری را بیاموزد...
از سر بی پولی ٬ پدر و خواهرهای دختر خرج زندگیشان را تامین می کنند... شوهر دست بزن هم داشت و وقتی عملش بالا می گرفت به جان دخترک می افتاد ٬ یک بار دخترک از دستش شکایت می کند ولی با قوانین دادگاه و پادرمیانی های فامیل و هزار عرف و سنت دست و پاگیر ایرانی دستش به جایی بند نمی شود و روز از نو روزی از نو...
در تمام این سالها دخترک آنقدر اذیت شد ٬ آنقدر تحقیر شد که جانش به لبش رسیده بود ٬ ولی خانواده اش از دختر با لباس سفید میره خونه بخت و با لباس سفید بر » ... ترس آبرویشان نمی گذاشتند طلاق بگیرد این حرفها در گوشش پر شده بود و دور سرش «؟؟ می خوای آبرومونا ببری » ...«؟ مردم چی میگن » ...«. میگرده می چرخید...
همه این سال ها خودشان خرجشان را می دادند ٬ ولی مگر زندگی فقط پول بود؟ خیلی تحقیر آمیز است که خانه ی شوهر بروی و سالها پدرت خرجت را بدهد... دخترک از لحاظ عاطفی در هم شکسته بود ٬ دل به حمایت چه کسی ببندد؟
دخترک بدبخت ٬ بعد از 17 سال زندگی ملامت بار ٬ به بن بست می رسد و تصمیم می گیرد خودش به این جهنم پایان دهد...
و اتفاقی که نباید می افتاد... افتاد.
دخترک باید ٬ به جرم قتل همسرش قصاص شود...
الان چهار سال شده که در زندان است ٬ و چند وقتی است که حکم اعدامش آمده. دخترک حالا مدتهاست که دیگر دخترک نیست...
اگر چه این وسط خیلی حرف ها پیش امد و مثلا دخترک را متهم به خیانت کردند و گفتند به کمک یک مرد ٬ شوهرش را کشته و...
ولی از ابتدا تا کنون ٬دخترک خودش اعتراف کرده بود که به تنهایی شوهرش را کشته تا از آن زندگی نکبت بار خودش را خلاص کند. اما حالا که به اجرای حکم نزدیک شده ایم دخترک لب باز کرده و فصل های جدیدی بر این رمان تلخ افزوده است.
دخترک گفته: برادر شوهرش علی رغم این که ازدواج کرده بود ٬ به دخترک چشم داشته و بارها و این موضوع را به خانواده اش گفته ٬ ولی باز هم این آبروی خانواده است که نباید برود!
به نظر می رسد توافقی در کار بوده که دخترک شوهرش را بکشد و برادر شوهر به عنوان یکی از اولیای دم ٬ رضایت بدهد و اورا بیرون بیاورد ٬ که البته حالا زیر همه چیز زده است و قرار است که دختر بیچاره را اعدام کنند. نمی دانم چه کسی شوهر را کشته و اصل ماجرا چه بوده است ٬ ولی به نظر شما واقعا حق این دختر بدبخت اعدام است؟
به نظرم حتی اگر دخترک خیانت کرده باشد که مدرکی هم دال بر آن نیست ٬ خدا بر اینکه چه اتفاقیافتاده عالم است ٬ نباید او را کشت! مگر نه این که خدا نعمت حیات را به بنده هایش داده است؟ چرا انسانی که خودش ممکن الخطاست ٬ جان انسان دیگری را که مرتکب خطا شده است (تازه اگر شده باشد) بگیرد؟ اگر همان که این حکم را صادر کرده درموقعیتی مشابه قرار بگیرد چه میکند؟ آیا او مرتکب به جنایتی بزرگتر نمی شود؟
دخترک حالا می گوید من نکشتم! چرا اورا اعدام می کنید؟
فقر فرهنگی و فقر مالی ٬ در شهری کوچک و جامعه ای سنت زده از دختری زیبا و مظلوم ٬ چه چیزی ساخت؟
موجودی هولناک که برچسب قاتلی خائن بر پیشانیش خورده و روزهای آخر زندگی را به انتظار نشسته تا سحرگاه یکی از همین روزها در شهر کوچک و زیبایشان ٬ از بالای چوبه ی دار مردمی را که برای تماشایش می آیند نظاره کند.
پی نوشت: تقاضا دارم در کامنتها بحثی پیرامون این پرونده اجتماعی جدید آغاز کنیم و نکاتی که در این پرونده به نظرتان مهم جلوه می کند را با هم بررسی کنیم ٬ از همه شما دوستان عزیز سپاسگزارم.
برچسب ها: پرونده اجتماعی, اعدام, قصاص, دار

  • سه شنبه ۲۵ شهریور ۹۳
اینجا دغدغه های روزانه ی یکی از اهالی ایران زمین را می خوانید