۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دانایی» ثبت شده است

زنی در زنجیر

نزدیک‌ترین سحابی به زمین اسمش «آندرومدا» است و بیش از هزار سال پیش نخستین بار یک ایرانی رصدش کرده‌است (964 میلادی). ذوق شرقی در روح مُنجمان آسیای میانه آنچنان جوشان بوده که این سحابیِ زیبا را همچون زنی در زنجیر می‌بینند و شاید در سلسله‌ی موی اون چنان اسیر می‌شوند که نامش را «امرأة المسلسله» می‌نامند. هفتصد سال بعد یک ستاره‌شناس آلمانی مسحور ساحره‌ای دل‌فریب در آسمان هفتم می‌شود و  او را زیباتر از پریان دریایی توصیف می‌کند. شاید برای همین است که صد سال بعد از آن وقتی‌که قرار می‌شود بنیان‌های علم را محکم‌تر کنند به جای عبدالرحمان، مارکوس را کاشف «آندرومده‌آ» معرفی می‌کنند و زنِ اسیر در زنجیرِ خاور میانه را بدل به آندرومده‌آ، دختر زیباروی افسانه‌های یونان می‌کنند که برهنه در مقابل هیولای دریا به صخره بستند تا قربانی جهل مردم شود...

و چه وحشتناک است جهل، و چه وحشتناک‌تر، سقوط از آسمانِ دانش به ژرفنای دره‌ی جهل... و هزاران افسوس که ما ایرانی‌ها انسان‌های اندیشمندی بودیم که بیش از هزار سالِ پیش سلسله‌ی موی دوست را در فلک هفتمین می‌دیدیم و حالا تمام مسائلمان خلاصه شده است در پنهان کردن تار مویی و چگونگی التذاذ از کمان‌ابرویی... عجیب است که چنان بر سقوط اصرار داریم که بر طبل بی‌عاری‌مان می‌کوبیم و هر دم رسوایی‌مان را جار می‌زنیم... آری «باید ببازیم» باختن حق کسانی است که این سقوط را می‌بینند و سکوت می‌کنند.


پی‌نوشت: ممنون که کانال خمارمستی را دنبال می‌کنید...


سلسلهٔ موی دوست 

حلقه دام بلاست

هر که در این حلقه نیست

 فارغ از این ماجراست

سعدی جان جانان

  • پنجشنبه ۹ آذر ۹۶

حالا چرا فحش میدی؟

بسط نقد جاهلانه و فحاشی انتخاباتی

حالم از آدم‌هایی که در بلاگ بیان می‌پلکند و زمین و زمان را فحش‌کش می‌کنند به هم می‌خورد. آدم‌هایی که پست‌هایشان محتوایی خام و یکسونگر را در جعبه‌ای شیک و عوام‌فریب بسته‌بندی کرده و کامنت‌هایشان بوی خون می‌دهد.

این‌ها با پرچم روشن‌فکریِ تقلبی سال‌ها از پیشرفت جامعه عقبند! نسخه‌ی دریده‌ای از فعالان وبلاگی قدیمی را ارائه می‌دهند با راه و رسمی کاملا متفاوت! وقتی که اوایل دهه‌ی هشتاد اوج دوران وبلاگنویسی فارسی و تاثیرگذاری آن بر آرای عمومی آدم‌های شریف و باسواد با ادبیاتی متین و با وقار به نقد اجتماعی می‌پرداختند این‌ها همه در بهترین حالت سرکلاس پنجم ابتدایی از معلمشان می‌پرسیدند: "خانوم اجازه دفتر چند برگ برداریم؟" یا "برای فلان سوال چند خط جا بگذاریم؟" یا شاید هم گیج و مبهوت از دوره‌ی تحصیلی جدیدشان با فحش‌های رکیک جنسی آشنا می‌شدند! حالا با همان آموخته‌ها که نهایتِ «دانایی»شان محسوب می‌شود در فضای مجازی دُرافشانی می‌کنند... هرجا می‌رسند و رد و نشانی از اندیشه و تدبیر و روشنگری می‌یابند شروع به قداره‌کشیِ مکتوب می‌کنند! و وقتی بر ایشان خرده می‌گیری به سبک کاندیداهای اصولگرا پرچم «آزادی‌بیان» بلند می‌کنند و می‌گویند نقد برای همه آزاد است... غافل از این‌که پیش‌زمینه‌ی مورد نیاز در هر گفتگویی رعایت ادب است و در وهله‌ی بعدی هر نقدی مستلزم داشتن حداقل «دانش نسبی» در آن زمینه است.

آدمهای ناشناسی که در فضای مجازی نقاب بر سر می‌کشند و در هر راه و بیراهه‌ای دیگران را مورد حمله قرار می‌دهند در واقع امنیت روانی جامعه را تهدید می‌کنند و رسمی نامیمون را ترویج می‌نمایند که بروز و ظهور آن در دنیای بیرون ناگزیر خواهد بود... و این واقعه بسیار ترسناک است...

 

 

       پی‌نوشت: من واقعا احساس خطر می‌کنم... اول از این سیر قهقرایی سقوط جامعه به دره‌ی جهل و سطحی‌نگری. دوم از لگدمال شدن اخلاق و نابودی ارزش‌های انسانی... سوم از کاهش اقبال عمومی و به تبع آن پایگاه رأی دولت تدبیر و امید. سومی آن‌قدر خطرناک هست که اگر اتفاق بیفتد موارد اول و دوم با سرعتی بسیار بیشتر پیش‌خواهند رفت...

+    برای همین پستها را بیشتر در کانال خمارمستی منتشر می‌کنم... بخوانیدش. ممنون.

 

  • شنبه ۱۶ ارديبهشت ۹۶

آزمون استخدامی

روز جمعه آزمون استخدامی برگزار شد، با وجود سابقه ی بسیار خرابِ برگزاریِ این آزمونها که همیشه همه را دست خالی برمیگرداند و سهمیه داران و برخی قراردادیهای معطل برای رسمی شدن را به مقصد مقصود می رساند، من هم شرکت کردم، وقتی که دفترچه ها توزیع شد بیش از هرچیز بخشی از نامه حضرت علی به مالک اشتر به چشمم آمد که بزرگ بالای دفترچه نوشته بودند:
«در کارهای کارگزارانت بنگر! و آنها را با آزمودن به کار بگمار! و به میل خود و بدون مشورت دیگران آنها را سرپرست کاری مکن!!!»
الحمدلله به صورت تخصصی همه جا بهانه های دینی می تراشیم و برای حفظ ظاهر هم که شده حدیثی، آیه ای چیزی می چسبانیم بر کارنامه ی ضعیفمان تا صحه بگذاریم بر عملکردی که آنقدرها هم علیه السلام نیست!!!!! راستی راستی اگر به همین حرفها و ادعاهایمان هم عمل میکردیم چقدر وضعیت مملکتمان بهتر می شد! اصلا همین نامه ی 53 حضرت امیر به مالک اشتر! اگر به جای این همه جار و جنجال و 40 سال داعیه ی مدیریت جهانی و عزم جزم کردن برای صدور انقلاب و مشت بر دهان استکبار کوبیدنتان، از کلِّ ادعای دین و دین داری فقط همین یک نامه را هم درست اجرا می کردید وضع مملکتمان اینجور نبود که الان هست! از این همه فساد اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی بگیر تا معضل بیکاری و تورم و رکود همه محصول اشتغال مسئولین در حوزه ی ریا و کوبیدن بر طبل خالیِ ادعاست! 
همین نامه ی 53 حضرت امیر خودش درس مملکت داریست و حق و حقوق مردم را در برابر حاکم بازگو می کند: از مبارزه با گرانفروشی، احتکار، ربا، دزدی، خیانت، دستهای پشت پرده و... تا بسط عدالت و اعتدال بین مردم!!!! و خیلی چیزهای دیگر...

نوشته ی بالای دفترچه اما تا پایان امتحان ذهنم را به خودش مشغول کرده بود و عمیقا دلم را می سوزاند که کاش به تمام صحبتهای امیرالمونین عمل می شد؛ پشت برگه ی شماره داوطلبی که روی صندلی چسبانده بودند عین عبارت را یادداشت کردم و وقتی به خانه رسیدم با متن نهج البلاغه تطبیقش دادم تا ببینم قبل و بعدِ آن توصیه دقیقا چه نوشته؟ نتیجه حیرت انگیز بود... باورتان نمی شود!
در متن نهج البلاغه هم دخل و تصرف کرده اند... کلمه ای را که به مذاقشان خوش نیامده قلم گرفته بودند!!!

انگار خودشان هم می دانند که قرار است نتایج این آزمون هم بر اساس دوستی مشخص شود... شاید هم ولایت مداری...

آخر در فراز زیر دوستی از ترجمه ی تولا و ولایت آمده...

 

 

ثُمَّ انْظُرْ فى اُمُورِ عُمّالِکَ، فَاسْتَعْمِلْهُمُ اخْتِباراً، وَ لاتُوَلِّهِمْ مُحاباةً وَ اَثَرَةً، فَاِنَّهُما جِماعٌ مِنْ شُعَبِ الْجَوْرِ و الْخِیانَةِ

 

در کار کارگزارانت بنگر و پس از آزمایش به کارشان برگمار ، نه به سبب دوستى با آنها . و بى‏مشورت دیگران به کارشان مگمار، زیرا به رأى خود کار کردن و از دیگران مشورت نخواستن ، گونه ‏اى از ستم و خیانت است .

 

 

و ما هم پیر پسرانی بودیم همگی مو ریخته! کز پسِ سالیانِ دانشگاه و پادگان و بیکارِگی
 بر درگاه آزمون همی به پناه آمده امیدی واهی همی داشتیم...

 

پ.ن: پست آزمون استخدامی2 رمزدار است و رمزش هم نام وبلاگ سالیان دورم هست به فارسی و بدون فاصله! اگر هم یادتون نمیاد بپرسید! چون بعضی نوشته ها خودمانی تر است و فقط برای دوستان نزدیکتر نوشته شده...

  • دوشنبه ۲۴ آبان ۹۵

اتاق

کوچک که بودیم دنیایمان اندازه ی خودمان کوچک بود، دنیایی در چهارچوبه ای موازی با دیوارهای خانه مان که مرزهایش تا محدوده ی آدمهایی که می شناختیم کشیده می شد و انگار خارج از آن هیچ چیز و هیچکس نبود... بزرگتر که شدیم هم، همیشه همین بود. از وقتی چشم و گوشت باز می شد و عقل رس شدی دلت می خواست بین آدمهای دور و برت کسی شوی و در دنیایت خودی نشان دهی انگار که همه ی دنیا چشم شده اند و تو را نگاه می کنند! و تو می خواهی جلوه گری کنی در این دنیایی که تصور میکنی همه ی جهان است؛ که بود! همین الان هم که همه مان بزرگ شده ایم گاهی همینطوری هستیم! ماییم و پیرامونمان و دنیایی که در یک گوشه از جهان احاطه مان کرده است.

حالا تصور کن از همان بچگی که چشمت به جهان روشن شد همیشه توی یک اتاق چند متری زندگی کرده باشی که در هیچ نقشه ای ثبت نباشد و مادرت تنها کسی باشد که می شناسی، مادری که دنیای بیرون را دیده و تو ندیدی...  تخیل کودکِ محبوس، دیوارهای خانه را کش می آورد و از آن زندانِ جان سرزمین عجایبی می سازد که باید کشفش کند. اما راستی راستی دنیایش(دنیایت) تا کجا ادامه خواهد داشت؟ مرزهای بینش و اندیشه ات تا کجا بسط می یابد؟ تا دیوارهای سرد و سیمانی اتاق؟ تا به حال فکر کرده اید که پشت دیوارهای دنیای ما چه خبر است؟ شک نکن تا ندیده باشی هرگز نخواهی فهمید! هرچقدر هم که مادرت بگوید اینجا همه ی دنیا نیست باورت نمی شود!! دنیای هرکس اندازه ی "تجربه" اش از دنیاست. همه ی ما در اتاقی هستیم و افکارمان اندازه ی همان اتاق است.

فکر کن وقتی که برای اولین بار از اتاق خارج می شوی با چه تجربه ی هولناک و شوق انگیزی مواجه خواهی شد! ماوراء برایت معنا می یابد! می شود جزئی از دنیایت! تو هم می شوی بخشی از هستی! می شود بترسی و از های و هوی این بازار مکاره منزوی شوی! می شود با شوق پرواز کنی و به سرزمینهای ناشناخته قدم بگذاری.

اما یادت باشد که حتما باید روزی برگردی و به اتاق سابقت سری بزنی، مطمئنم آن روز  وقتی که درب اتاق را دوباره باز کنی متوجه خواهی شد که در چه دخمه ای زندگی می کردی و بفهمی «اتاق تا زمانی که دربش بسته بود می توانست دنیای "تو" باشد» اما دنیای آدمهای بیرون آنقدر بزرگ بوده که حتی آدمهای داخل آن اتاقِ فکسنی را نمی دیدند...

بیایید درهای اتاقمان را باز کنیم و به دنیا سلام کنیم

 

پی نوشت:  اگرچه این متن درباره ی فیلم اتاق نیست ولی شما حتما این فیلم را ببینید! زندگی اکثر ما پر از نیروهای شیطانی شبیه نیک پییر است که ما را در اتاقی حبس کرده و باید بر علیه او قیام کنیم! بعد از پیروزی بر زندانبانِ شرور و پناه بردن به آغوش دنیای تازه، وقت آن می رسد که تمرین کنیم تا بتوانیم با هم کنار بیاییم! هم ما با دنیایی که ندیده ایم! هم دنیایی که ما را ندیده بود با یک ندید بدید!!!

 

فیلم اتاق

داستان «اتاق» فوق العاده است، ترکیبی از خلاقیت نویسنده و الهام از یک ماجرای واقعی است. 

بازیهای فوق العاده ی بازیگران هم ستودنی است آن را از دست ندهید.

اتاق 2015

  • کارگردان:  لنی آبراهامسون 
  • نویسنده: اما داناهیو
  • بازیگران: بری لارسون در نقش جوی نیوسام، مادر / جیکوب ترمبلی در نقش جک نیوسام و ...

 

 

  • يكشنبه ۱۶ آبان ۹۵

درس زندگی

 امام صادق علیه السلام :

مَن ذَهَبَ یَرى أَنَّ لَهُ عَلَى الآخَرِ فَضلاً فَهُوَ مِنَ المُستَکبِرینَ،

هر کس خودش را بهتر از دیگران بداند، او از متکبران (مستکبران) است. 
 
الکافى(ط-الاسلامیه)، ج8، ص128
 
  • چهارشنبه ۵ آبان ۹۵

حال گُل در چنگ چنگیز مغول

گیرم که تیمورِ جهانگیر، سرسلسله ی مقتدر و امیر جهانگشای مغول­تبار پس از در هم کوبیدن دولت عثمانی نامه ای سراسر غلط املایی برای شارل ششم حاکم وقتِ فرانسه فرستاده باشد! گیرم که به بهانه ی آبلیموی شیراز مردم اصفهان را قتل عام کرده باشد، گیرم که هزار اسیر را در هندوستان سر بریده و در نبرد لرستان سردارانِ مقاوم را زنده زنده از دره های مرتفع زاگرس به پایین پرت کرده باشد. گیرم که همه عالم و آدم بدانند که تیمورِ کبیر با همه ی ثروت و مکنتش به رسمِ ایلیاتیِ مغول در چادر زندگی می کرده و کبابِ اسب را پای آتش به نیش می کشیده است...

این ها همه از بادیه نشینیِ مغول بود که میراثش ایران را ویران کرده بود. اما در، بر یک پاشنه نگشته و نمی گردد. حتی سی و چند سال هم همیشه کافیست تا لطافتِ طبعِ ایرانی، قومِ دامادِ* مغول را نرم کند و نور معرفت بر سیاهیِ جهل بتابد و نهرِ دانش در دلِ کوهِ سنگی راه خود را دریابد. نسل دوم مغول در فرهنگ ایران زمین ذوب می شود، شاهرخ بر تخت می نشیند تا شاهِ پسر بر آبادانیِ هر آنچه پدر ویران ساخته بود بکوشد و تحت حمایت او باز سمرقند و هرات بزرگترین مراکز علم و هنر در مشرق زمین شوند. در دوره ی حکومتِ شاهرخ معماری و نقاشی و  موسیقی و خوشنویسی به اوج شکوفایی می رسد و در هرات بزرگترین کتابخانه ی آن روزگاران دایر می شود. بایسنقر پسرِ شاهرخ _آن زاده ی بیابان و پرورده ی ملکِ ایران_ در خوشنویسی به خط پارسی به مرتبت استادی می رسد و مکتب هرات را بنیان می گذارد. در آن دوره کتابهای نفیس مصور می شوند و به زیور تذهیب آراسته می گردند.، تا آنجا که شاهنامه ی بایسنقری تبدیل به یکی از نفیس ترین و معتبر ترین نسخه های خطی برای فرزندانِ قومِ پارسی می شود تا از ترکانِ نیموری میراثی نیکو برای هفتصد سال بعد یادگار بماند.

گوهرشاد بیگم همسرِ شاهرخ در این رنسانس فرهنگی گامی بلند بر می دارد و در ساخت مسجد و مدرسه پیشگام می شود. مسجد و مدرسه ی گوهرشاد در هرات هنوز هم پابرجاست. از آثار حکومتِ این مهربانوی شرقی در ایرانِ کنونی تنها مسجد گوهرشاد، در جوار بارگاه علی بن موسی الرضا(ع) باقی ست. مسجدی که از سال 823 ه.ق بعد از قرنها هنوز هم با معماری منحصر بفردش نگین درخشانِ حرمِ رضوی ست.  

در آن عصرِ طلاییِ خردورزی، دانش و فرهنگ آنقدر در دربار نفوذ پیدا کرده بود که ندیمه های مخصوص گوهرشاد بانو همه اهل فضل و کمال بوده اند. یکی مهری هروی سرآمد شاعره های عصر تیموری بود و دیگری پریزاد که به تاًسی از ارباب خود در جوار مسجدِ گوهرشاد مدرسه ای بنا می کند تا علم بیاید و دین را کامل کند. چند سال بعد روبروی مدرسه ی پریزاد یوسفخان نامی مدرسه ی دو درب را افتتاح می کند تا ضرورت آگاهی و علم آموزی در کنار دین داری در جوارِ امام هشتم(ع) خودنمایی دو چندان داشته باشد.

این روزها وقتی که پابوسِ ثامن الائمه می رویم اگر از سمت باب الجواد (یا باب الرضا) مشرف شویم و در عظمتِ ساختمانهای نیمه تمام و در حالِ تکمیل غرق نشویم، پیش از آن که زرق و برقِ گنبد طلا ما را در خود گرفتار کند وارد مسجد گوهرشاد می شویم. نام گوهرشاد را دو جا می توانیم بر کاشیکاریهای مسجد ببینیم یکی در بالای درب نقره ای که به سمت دارالسیاده می رود و به خط شاهزاده بایسنقر است و دیگری در قسمت وسط و به خط محمدرضا امانی خوشنویس دوره ی صفوی. (من ندیدم) اگر از سمت چپ (سمت بسط شیخ بهایی) از مسجد خارج شویم و از سمت ورودی مردانه به سمت بارگاه برویم مدرسه ی پریزاد و دو درب را مشاهده می کنیم. که اولی تبدیل به مرکز پاسخگویی به مسائل دینی شده و حلقه های معرفت با حضور روحانیون و جمع مردم در آن جمع می شوند و دیگری تبدیل به دارالقران که هروقت من رفتم همخوانی قران و تواشیح در آن برگزار می شده است.

 

 

توضیح در متن: 

* داماد در مغولی گورکان خوانده می شود و این واژه را ازین جهت به کار بردم که تیمور لنگ خود داماد شاه قبلی بود و اینگونه برتخت نشست برای همین او را تیمور گورکانی هم می خوانند.

 

مسجد گوهرشاد

 

پانوشت1: تغییرات ظاهری در ساختمان هر دو مدرسه بسیار زیاد بوده برای حیاط سقف تعبیه شده حوض های حیاط برداشته شده و تبدیل به فضای نشستن عموم شده. ورود به حجره ها برای عموم آزاد نیست.

پانوشت2: سی و چند سال کافی بود برای شکوفایی فرهنگیِ نوادگان مغول ولی نفرین بر ما که سی و چند سال کافی بود تا خودمان بر داشته ها و نداشته های تاریخی و فرهنگیمان آتش بگشاییم و ذوب شویم در فقرِ دانایی.

پانوشت 3: به اصرار یکی از دوستان در این سفر پای یکی از حلقه های معرفت نشستم و بسیار برای روح پریزاد غصه ها خوردم که در مدرسه اش ترویج خرافات هم راه یافته است.

پانوشت4: نکته ای که داشت یادم میرفت اینکه پیش از دوره ی تیموری هم در زمان ایلخانیان، یک دوره ی شکوفایی فرهنگی با همت شاهان مغولتبار داشته ایم. ولی روایت این پست بیشتر به مناسبت سفر مشهد بود و تجلیل از اقدامات شاهرخ و اهل و عیالش در خراسان. جایی که این روزها حتی کنسرت برگزار کردن هم جرم است! چه برسد به شکوفایی موسیقی!!!! عنوان هم بخشی از شعری از قیصر امین پور است.

 

  • سه شنبه ۲۷ مهر ۹۵

طرحواره های غلط رفتاری

گاهی برای همه ی ما پیش آمده که رفتارهایی از نزدیکترین کسانمان که با آنها زندگی می کنیم می بینیم، می رنجیم! دوستشان نداریم! گاهی به رویشان می آوریم و ایراد می گیریم. اخم می کنیم و  از ایشان می خواهیم که خودشان را اصلاح کنند!  اما غافلیم از اینکه به صورت کاملا غیر ارادی طرحواره هایی از آنها در وجود ما نهادینه شده است!!!

در واقع اگر کسی از خارج جهانِ زیست پیرامونمان چند روزی میهمان ما باشد و فقط با ما(من یا شما) معاشرت کند، دقیقا بخشی از آن خرده رفتارها را در وجود ما می بیند و شاید هم اگر خیلی رک باشد به رویمان بیاورد! ما که تا آن زمان هرگز متوجه ایرادی که او یر ما وارد کرده نشده ایم، ممکن است موضع هم بگیریم که نه من اینطور نیستم!‎ یا شاید به او پرخاش هم کنیم که نه من خودم یک عمر به همه گفتم فلان چیز بد است و‎ حالا تو از راه نرسیده همان ایراد را به من می گیری؟

اما واقعا چرا اینطور می شود؟

‫مدل ذهنی می گوید که ما ادم ها از تمام پدیده ها و اتفاقات بیرونی‎ ‫یک مدل کوچک شده در ذهنمان داریم، و هر کسی بنا بر «تجربه ی شخصی» یا «تجربه خیالی» خودش به تصوری از هستی می رسد که به شدت تحت تاثیر محیط است اما این تصویر برای همه ی اعضای آن محیط(محل زیست) لزوما مثل هم نیست‎.

‫این مدل ذهنی کاملا تحت تأثیر شرایط فردی و شرایط محیطی است اما چند مسئله اینجا هست که بسیار مهمند، ‫اینکه تمام رفتارها ها و اعمالی که ما روزانه در تعامل و تقابل با پدیده های اطرافمان انجام می دهیم‎ ‫شدیدا تحت تأثیر مدل ذهنی ما از اطرافمان هستند.

می توان گفت وقتی مدل های ذهنی در مخیله ی ما کامل و تثبیت می شوند، در ضمیر ناخودآگاه‎مان ماندگار می گردند!

‫حالا مطلب جالب تر راجع به ضمیر ناخودآگاه این که: ضمیر ناخودآگاه انسان توانایی تشخیص و جدا کردن تجربه عملی و تجربه ذهنی را ندارد‎!

‫یعنی فرقی نمی کنذ که شما عمل X را واقعا خودتان انجام بدهید یا اینکه فقط به آن فکر کرده باشید (حتی اگر  در مواجهه با آن ‎واکنش سرکوبگرایانه داشته باشید!) ضمیر ناخودآگاه آن را در عمق جانتان ثبت کرده است!

‫به همین دلیل که اعمال و رفتار ما بیشتر بر اساس ضمیر ناخودآگاه و مدل های ذهنی ماست، ممکن است که هر شخص از بیرون خرده رفتارهایی را که خودمان هم از آنها بدمان می آید درون ما ببیند!

حتی تصور این موضوع قدری ناخوشایند ایست که یک عمر دیگران را به خاطر همان چیزهایی که ازشان بدمان می آمده، زجر داده ایم و نا خواسته تبدیل به ظالمانی بالفطره شده ایم!!!

پس بیایید کارهایی را انجام دهیم که خودمان دوست داشته باشیم و خود خودمان مسئولانه انجام دهیم، نه ترکشهای طرحواره های غلطی که محصول محیط اند. آگاهانه ضمیر نا خودآگاهمان را کنترل کنیم و مدلهای ذهنیمان را بازسازی کنیم!!! اما چطوری؟ نباید زیاد سخت باشد!

مثبت بیندیشیم! کتابهای خوب بخوانیم، فیلم خوب ببینیم، در کارهای جمعی مشارکت داشته باشیم، با آدمهای خوب و ممتاز نشست و برخواست کنیم! روی دیگران کلید نکنیم که فلانی فلان است و فلان کار را می کند و بهمان کار را نمی کند! همین غیبت کردن ها شاید مصداق بارز تجسس و عیبجویی در دیگران باشد! به جایش روح خودمان را پرورش دهیم! به صورت آگاهانه (و واقعی) آنچه برای خود نمی پسندیم برای دیگران هم نپسندیم! و ...

استفاده ی آگاهانه از این مدل سخت به نظر می رسد اما ناممکن نیست! مثلا موفقیت را از ذهن به عین در آوردن! بعید به نظر می رسد چرا که خیلی از عوامل خارجی مانع ایجاد می کنند!  ولی وقتی که درباره چیزهای منفی به این خوبی جواب می دهد چرا نباید آن را در جهت عکس هم به کار ببریم؟ من بسیار دیده ام آدمهای موفقی را که پس از شکستی سخت، اعتقاد به پیروزی را از دست می دهند و دچار این توهم می شوند که همه عمرشان در مرداب شکست و انزوا سپری شده و چه بسا همینطور هم از ذهن به عین منتقل می شود! اما می شود گاهی با القای موفقیتهای کوچک به رویاهای بزرگ دست یافت، نمونه هایش کم نیستند... ادیسون شاید بیشتر از همه شکست خورد تا عاقبت روشنایی را برای دنیا به ارمغان آورد.

پس به روشنایی بیندیشیم...

 

 

 

زآتش پنهان عشق ، هر که شد افروخته
دود نخیزد ازو ، چون نفس سوخته
                         دلبر بی خشم و کین، گلبن بی رنگ و بوست
                          دلکش پروانه نیست ،شمع نیفروخته

                                                                             کلیم کاشانی

  • جمعه ۱۹ شهریور ۹۵

37سال

مردم همه یکپارچه ومتحد بودند، همه تحول میخواستند: سرنگونی حکومت طاغوت هدف همگانی شده بود! مردم ایران همواره در تمام طول تاریخ می دانستند چه چیزهایی را نمی خواهند! اما همیشه آنقدر عجله داشتند که هرگز نشد بنشینند و درست و حسابی فکر کنند ببینند چه میخواهند!!! اصلا چطور باید به آنچه می خواهند برسند!
بالاخره یک هواپیما بر زمین نشست و فجر پیروزی دمیده شد، با بلیزرِ نمره غربی(!) مشت محکمی بر دهان استکبار کوبیده شد و مردم یکهو به خودشان آمدند دیدند «انقلاب» شده! آن وقت بود که: «ده بیست سی چهل کردند و دولت موقت انتخاب شد!» هیچکس خبر نداشت که بعد از چند سال، آوردن نام آن دولت نیز گناهی نابخشودنی خواهد بود!!!
حال نوبت به مجازات عُمّالِ طاغوت و دشمنان انقلاب رسید! به لطف دادگاههای انقلابی راه بهشت هموار می شد و مدینه ی فاضله با سرعتی مهار ناشدنی به سوی فضل می تاخت!! …
و بعد: انقلاب دوم!!! از دیوار سفارت آمریکا بالا کشیدند و لانه ی جاسوسی تسخیر شد تا نام ایران با تروریسم عجین شود! دولت بازرگان که بسیار اخلاق مدار بود، چون نمی دانست این کار سی سال بعد مُد می شود استعفا کرد…
گفتند: انقلاب ما انفجار نور بود! و لاجَرَم ترکش های این انفجار به پای دانشگاه هم خورد و مجبور شد چند سالی مرخصی استعلاجی بگیرد...
روزها می گذشت و قطار انقلاب هرکه را نمی خواست، در ایستگاه های خود پیاده می کرد…
چپ و مارکسیست، لیبرال و ملی و ملی- مذهبی و ...
گذشت وگذشت تا از پس سال ها جنگِ نفت وخون،  روزهای خوش سازندگی و اصلاحات و مهرورزی هم گذشت و مردم همه خوشحال، نه فقری باقی ماند نه فحشا، نه تورم و نه حقوق کسی پایمال شد و نه خیلی چیزهای دیگر...
سی و چند سال گذشت و انقلابمان همچنان انقلابی ماند! حتی نفت 120 دلاری قیمت آسایش را نپرداخت و چراغهایی که به خانه روا بود را نه فقط به مسجد بلکه راهی جیب آقایان کرد!
شکوفه های سپیدِ تغییر و نهال سبزِ خِرَد را با باتومِ مهرورزی و کرامت انسانی کبود کردند تا با ریختنِ بنفشه های تدبیر در صندوقهای رأی، به رفتن زمستان امید داشته باشیم!
برجام هم به فرجام رسید! نفت، رفت و از آب هم ارزان تر شد!
حصر هم نشکست! نخست وزیر امام و رئیس چند دوره ی مجلس و آنها که اولین بار از دیوار سفارت بالا رفته بودند و آنها که نرفته بودند! فتنه گر و انحرافی و نفوذی همه از قطار پیاده شدند و نوه ی آن سیدی که از هواپیما پیاده شده بود مثل همه آدمهای معروف در آن عکس معروف! ناخودی شد و صلاحیتش زیر سوال رفت!!! و ما باز هم رای می دهیم حتی اگر ناخودی باشیم! در این مقطع حساس کنونی که سی و هفت ساله شده است، من رای می دهم تا علاوه بر صلاحیت، حق نفس کشیدنم را از دست ندهم! تا ساپورت که می پوشم فیلمش در مجلس عامل تحریک نشود! من رأی می دهم تا شادی های کوچک و یواشکی ام بهانه ی به خطر افتادن اسلام نباشد! تا قوانینی بر ضد حقوق اولیه انسانی من تصویب نشود! نماینده های کشورم به من و بقیه دنیا فحاشی نکنند! تا لازم نباشد کسی را در صحن مجلس بتون بگیرند!! تا با حضور حداکثری پایه های نظام را استحکام ببخشم که دفعه ی بعدی برچسب ضد نظام و ضد انقلاب به پیشانی ام نچسبد!!! تا دوباره جنگ و تحریم و صادرات انقلاب، دلیل عقب ماندگیمان نباشد که آن وقت ببینم بهانه ی بیکاری و فقر و فساد چیست!!! 
حالا مردم به یُمن این سی و هفت سال همه موبایل دارند و با شبکه های اجتماعیشان جوک ها و تصاویرِ لامپ و کمک فنر برای هم می فرستند و خوشحالند ازینکه همه ی خانه ها برق کشی شده اند و همه ی جاده ها آسفالت هستند!!! انرژی هسته ای داریم! ایرباس داریم! با دنیا روابط معقول داریم و اگر کمی تلاش کنیم می رسیم به همان سی و چند سال قبل! خلاصه ملالی نیست جز دوری شما…
راستی، در این مقطع حساس کنونی همه رأی می دهند، شما چطور؟
 
قسم به اسم آزادی به لحظه‌ای که جان دادی
به قلبِ از هم پاشیده شهیدِ در خون غلتیده
که راه ما باشد آن راه تو، ای شهید
 
 
12بهمن فرودگاه
  • دوشنبه ۱۲ بهمن ۹۴

طغیان تحجر...

یک روز بغداد، یک روز بمبئی، دیروز بیروت...

و امروز... پاریس... 

پاریس... عروس اروپا... مهد آزادی و قلب تپنده ی شعر و شراب و موسیقی...

شریان حیاتی دموکراسی... کافه های شبانه، گپ های روشنفکرانه و غروبهای عاشقانه...

به یکباره طاعون جهل نوین پشت دیواره های شهر می رسد، زامبی هایی با مغرهای تارعنکوبت بسته، دسته دسته به بیعت شوم شیطان در می آیند، آنگاه وضو با خون ساخته و خالصانه به جنگ تمدن بشری می شتابند... فرقی نمی کند کجا، تهران یا بمبئی، بغداد یا پاریس... آمده اند تا جهنمی از دنیا بسازند و در ازایش بهشت بخرند! 

جهل بر علیه عشق قیام کرده است...

کلاشنیکف به دست، به جنگ موسیقی آمده است...

گلوله در برابر هنر..

تحجر در برابر اندیشه...

و دنیا بوی خون گرفته است... تهران یا بمبئی، بغداد یا پاریس...

امشب دنیا داغدار بیهودگیِ بیست و یک قرنیست که انسان با خِرَد خو نگرفت...

امشب دنیا سوگوار بیهودگی بیست و یک قرنیست که انسان به بهانه ی  بهشتها و جهنمهای دست سازش، انسانیت را به توپ بست!...

امشب دنیا... امشب هم تمام می شود...

 از فردا روز دیگری آغاز می گردد، روزی که لکه های خون روی صورتهایمان هنوز به جا مانده، ولی روزی دیگر است...

فردا سیاستمداران در محکوم کردن از یکدیگر سبقت می گیرند و کسی به یادشان نمی آورد که اگر به جای گلوله، گل در خشابها می چکاندیم اگر بوسه جای بمب را می گرفت! دنیا زیبا تر بود!

شاید اگر به جای پادگان کتابخانه می ساختیم، اگر به جای بیانیه های سیاسی شعر میخواندیم! 

اگر هر روز به هم لبخند هدیه می دادیم! شاید امروز همگی شادتر بودیم و می شد نابودی "جهل" را جشن گرفت!

صبح که دنیا از خواب بیدار شود، انسان قرن بیست و یکم را در مواجهه با تصمیمی بزرگ خواهد دید! اینکه در آتش نفرین شده ی خشم و نفرت و تبعیض و بغض و کین، آدم ها به جان هم بیفتند و تقاص "جهل" عده ای را از هم بگیرند و دنیای خویش را بسوزانند... یا اینکه دست در دست هم به مبارزه با جهل و تعصب و نفرت و خرافه بروند و پس از پیروزی نهایی، بهشت برین را در دنیا برای خود بسازند...

تروریست


https://telegram.me/khomaremasti

  • يكشنبه ۲۴ آبان ۹۴
اینجا دغدغه های روزانه ی یکی از اهالی ایران زمین را می خوانید