۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دانشجو» ثبت شده است

آقای روحانی چرا آسمان دانشگاه باز پر ستاره شد؟

شب گذشته بعد از اعلام نتایج کنکور کارشناسی ارشد مشخص شد که باز هم دانشجویان سه‌ستاره به آسمان ایران اضافه شدند و تعدادی از فعالین دانشجویی که در انتخابات88 در ستادهای موسوی و کروبی فعالیت می‌نمودند امسال از تحصیل در مراتب عالی باز ماندند.

دانشجوی ستاره‌دار به دانشجویی گفته می‌شود که صلاحیت عمومی آن توسط هیئت گزینش دانشجو سازمان سنجش تایید نشده است و از ادامه تحصیل به مدت نامعلوم باز مانده است!

در صورتی که صلاحیت عمومی متقاضی ورود به دانشگاه از سوی این هیئت تایید نشود، حکم به محرومیت دانشجو از تحصیل یا پذیرش دانشجو با تعهد و یا شرایط دیگر از جمله تغییر محل تحصیل داده‌می‌شود.

اصطلاح دانشجوی ستاره‌دار از اولین سال دولت محمود احمدی نژاد و زمانی مطرح شد که در کنار اسم دانشجویان پذیرفته شده در مقطع کارشناسی ارشد ستاره‌هایی درج شده‌بود که نشان‌دهنده عدم تاییدصلاحیت عمومی آنها از سوی نهادهای اطلاعاتی بود. عمده این دانشجویان سابقه فعالیت سیاسی در دانشگاه داشتند. یک بررسی نشان می‌دهد که در هشت سال دولت احمدی نژاد 768 دانشجو ستاره‌دار شدند. حل مسئله دانشجویان ستاره‌دار یکی از شعارهای تبلیغاتی حسن روحانی در انتخابات ریاست جمهوری سال 92 بود که پس از پیروزی وی، دستور پیگیری این مسئله به وزارت علوم داده شد و بخش عمده‌ای از دانشجویان ستاره‌دار به دانشگاه بازگشتند ولی امسال در حالی که هنوز تکلیف وزارتخانه‌ی علوم، تحقیقات و فناوری مشخص نیست و برای آن سرپرست موقت تعیین شده بار دیگر متقاضیان تحصیلات تکمیلی که در سال 88 فعالیت دانشجویی داشتند با چالش ممنوعیت تحصیل مواجه شده‌اند.

این مهم بر عهده‌ی همه‌ی فعالان مدنی است که به رئیس جمهور یادآوری کنند که آقای روحانی حق تحصیل یکی از بدیهی‌ترین حقوق شهروندی است که شما تهیه‌ی منشور آن را دستاورد دولت خویش می‌دانید.

مردم به شما رای داده‌اند تا خواسته‌هایشان را برآورده سازید این وظیفه‌ی شماست که شفاف‌سازی کنید: آیا وزارتخانه‌ی متبوع شما از این موارد ممنوعیت تحصیلی بی‌خبر است؟ اگر بی‌خبر است که وای بر شما که زیر دستانتان بر خلاف نظرتان عمل می‌کنند و خبر نمی‌شوید! و اگر باخبر است که باز هم وای بر شما که به مقابله با رأی مردم برخاسته‌اید.

آقای روحانی مردم به شما رأی دادند تا دانشجوی ممنوع‌التحصیل نداشته باشیم! ممنوع التصویر نداشته باشیم! وزیر مزدور نداشته باشیم! شیخ محبوس و میر محصور نداشته باشیم!


پی‌نوشت: ممنون که کانال خمارمستی را دنبال می‌کنید...



خندید گل و غنچه شکفت و چمن آراست 

                      آن غنچه پژمرده که نشکفت، دل ماست

با خار غمم خار گل ای مرغ چمن چیست؟

                      کاین خار من اندر جگر و خار تو در پاست


                                    اهلی شیرازی

  • يكشنبه ۱۲ شهریور ۹۶

هجده تیر بی سرانجامی توی سیگار بهمنت باشد...

همه‌چیز با یک «سلام» ساده شروع نمی‌شود! حتی جواب سلام هم با اینکه مهم است ولی نه آن‌قدرها که بخواهد تاریخ را دگرگون کند! با سلام نه کودتا می‌کنند نه ماشین ریش‌‌تراشی می‌دزدند! این‌همه مسافر هر روز سلام می‌دهند و سوار ماشین او می‌شوند.

رادیو ساعت را اعلام می‌کند و می‌گوید: امروز 18 تیر با بخش شامگاهی رادیو پیام با شما همراه هستیم...


ادامه‌ی این داستان نسبتا طولانی و جذاب را بیایید توی تلگرام بخوانید، بدتان نخواهد آمد!!! 

حالا واسه گل روی شما توی ادامه مطالب هم گذاشتمش ولی تلگرام بهتره ها!!! از ما گفتن!


  • يكشنبه ۱۸ تیر ۹۶

شب چره

گاهی هم هست که خودت می دانی باید بنویسی تا حالت خوب شود! اما نمی شود که نمی شود! اصلا از کی تا به حال نوشتن بهانه می خواسته که حالا دو ساعت است نشسته ای روبروی کامپیوترِ وفادارِ خانگی که مثلِ سگ ازش کار کشیده ای و هرچه کرده ای هیچ نگفته  و دم تکان داده! هرچه نباشد خودش هم خوب می داند یک فلاپی درایورِ گندیده اش را هم به این لپ تاپ های سوسولکی نمی دهی! نه که ندهی! حداقلش این است که او هم مطمئن است پولت نمی رسد که شلوارت دوتا شود و نوعروسِ دیجیتال به خانه بیاوری!!!!!! هنوز هم جیبت از دوسال پیش که آن گوشیِ فکسنی را خریدی خالیست و جایش درد می کند! اصلاپول نداری خوب نداشته باش! چه بهتر! به من و تو هم اصلا مربوط نمی شود که صدا و سیما دارد با دمش گردو می شکند که تحریمها تمدید شده و می خواهد به زور برجام را لغو کند بلکه برگردیم به همان دوران اقتدارِ فقیرانه ی خودمان که صبح از خواب پا می شدیم و می دیدیم یک ننه قمری پولِ رانتهایش را زده به جیب و به بهانه ی دور زدنِ تحریم پیچیده است توی یک جاده ی یک طرفه و دِه برو که رفتی! ولش کنید! با جیبِ خالی که کسی سراغ احوال از حاج سعیدها نمی گیرد! بیایید ما هم کمی همینجا حرکات موزون انجام دهیم نا سلامتی روز دانشجوست و قرار است قِرهای گیر کرده در کمرمان را بریزیم وسطِ دانش گاه! الحق و الانصاف دولتِ تدبیر باعث شده است فضای امید در دانش گاه زنده شود و به مناسبتِ روزِ دانشجو استند آپ کمدی اجرا کنند و دور هم خوشحال باشیم... راستی یادم نبود سالها از دورانِ دانشجوییِ ما گذشته و این روزها همین چیزها مُد است! این جدیدیها عاشقِ کشکند! آرمان: کشک! هدف کشک! 16 آذر: کشک! جنبش دانشجویی: کشک! البته از جنبش هم فقط حرکات موزونش را دوست دارند بخصوص آن بخش بندری اش را! ما پیرمردها هم باید برویم کشکمان را بسابیم!

داشتم میگفتم نصفِ شبی دو ساعت است نشسته ام پای کامپیوتر و قرار بود دلنبشته ای بنویسم برای پاییز که مثلا دارد کم کم رفع زحمت می کند و اگر میخواهیم کمی عکس برای اینستاگرامِ گِراممان بیندازیم باید هرچه زودتر چهارتا درخت که هنوز برگی به سر و رو دارند پیدا کنیم که اصلا نوشتنم نیامد و مرور اخبار ذوقم را کور کرد! 

حالا هم قیافه ام شبیه کایوت است که از تعقیب رودرانر هیچ چیز نصیبش نشده است!

  • يكشنبه ۱۴ آذر ۹۵

پاییز، ای مسافر خاک آلوده *

عالیجناب پاییز

فصل خاطره انگیز

فصلِ بادهای هولناکِ همدان، فصلِ غروبهای عجولِ مشهد!

فصلِ یادِ باد، فصلِ یادبود

شبِ شعرِ شاعرانِ زخم خورده و کبود

فصلِ ارکستر سمفونیِ خزان با همنواییِ اشکهایِ باران،

خشاخشِ سرخوشِ برگهای خسته زیرِ چکمه...

فصلِ رنگ

فصلِ جنگ

درخت های خفته در بحرِ ملوّن

                                 چونان عالیجنابی سرخپوش در آغوشِ آسمانِ خاکستری

کاج های سر به گردونسای همیشه سبز

                                  در حصارِ ابرهای تیره ی در به دری

فصلِ سنگ

فصلِ پیاده روی تا کوهسنگی

آنجا که کوه به تاریخ می پیوندد، انسان به آسمان...

پاییز...

فصلِ مهرآبان... فصل نا مهربان...

فصلِ آذر، فصل تو، فصل من،

فصلِ پرکشیدنِ مادر بزرگ... آن روز که برف می آمد و من روی پشت بام خوابگاه گریستم... تنها...

فصلِ عماد... وقتی که مقاوم بود... هست... فصلِ تعلیقِ عشق پشت میله های آهنینِ دانش گاه

فصلِ 16 آذرها... فصل فروهرها...

فصلِ مدرسه، وقتی که چوب الف بر سرِ یارِ دبستانی کوبیده شد...

فصلِ مظلومیتِ قلم...

رو سیاهیِ اقتدار در گذرِ تاریخ، توجیه ایدئولوژیک جنایت با طعمِ داروی نظافت

گم شدنِ انسان در تاریکخانه ی اشباح

پاییزِ دل انگیز

فصلِ زیبای زندگی، نم نمِ امید... بارندگی...

فصلِ روزهای طولانیِ سربازی، شبهای کوتاهِ «بودن»...

فصلِ روزهای کوتاهِ احمد آباد، شبهای طولانیِ «نبودن»...

 

#

 

ای پیرِ مخملپوشِ زرّین جامه

هرسال که همچون تکسواری خسته

                                قدم به شهر می گذاری و 

                                روی دیوارِ بلندِ زمانه جولان می دهی 

گذارِ مُدامَت تکرارِ مکررِّ برزخ است بین سبزنایِ گرمِ تابستان تا یخبندانِ زمستانِ دلسردی...

عالی جنابِ پاییز

اینقدر باشتاب مرو... مگذار همه ی رفتن ها را به نام تو بنویسند

این بار قدری درنگ کن

امسال انار دانه کن برایمان

اناری به شیرینی عشق، به سرخیِ خون...

آرش وکیلی آبان 95

 

* عنوان این پست از شعر پاییزیِ فروغ فرخزاد به عاریه گرفته شده است.

 

پاییز دل انگیز

 

  • يكشنبه ۳۰ آبان ۹۵

آه، اسفندیار مغموم...

 
16 آذر 1332
 
روزهای پس از کودتاست...
شهریور 1332 ، گرم و کسل کننده، دلها پر از حسرت، چشمها اشک، اشکها خون... اعلامیه ای دستنویس در بازار تهران دست به دست می چرخد و برقی در چشمها می درخشد، لبها زیر لب زمزمه می کنند: "نهضت ادامه دارد"... 
نهضت مقاومت برای زنده ماندن جبهه ملی، نهضتی برای اعاده ی حیثیت و استقلالِ ایران، نهضتی برای مبارزه با حکومتهای دست نشانده، آمدند تا آن زمان که باز حکومت ملی برقرار شود، در برابر کودتاچیان مبارزه کنند.
محمد نخشب، علامه زنجانی، مهندس بازرگان، علامه طالقانی، دکتر یداله سحابی و بعدها فرزند خلفش عزت، رحیم عطایی، عباس رادنیا، حسن ترمه، عباس شیبانی و... همه بودند و از همه ی احزاب ملی و افراد آزاده تقاضای همکاری کردند و بقیه هم قبول کردند و دست بر زانو گذاشتند تا برخیزند... ولی مگر می شود در فضای پلیسی و امنیتی و خطرات جانی، با دولت کودتا مبارزه کرد؟
12 نفر از اساتید دانشگاه _عضو "نهضت مقاومت ملی"_ نامه ی اعتراض آمیزی برای کمیسیون نفت مجلسین فرستادند و دستمزدشان با اخراج پرداخت شد، ناچار یازده استاد دانشگاه رفتند و شرکت یاد را تأسیس کردند که بعدها شد پایگاهی برای نهضت آزادی ایران....
در 16 مهر 1332 در اعتراض به محاکمه ی دکتر مصدق و دکتر شایگان، و به خواست نهضت مقاومت، دانشجویانِ دانشگاه تهران تظاهرات وسیعی در خیابانهای شهر بر پا کردند، و این سبب شد شعبان جعفری ها به یاد کودتای چند ماه پیش باز به خیابانها بریزند و خنجرِ جهل و توحّش را در قلبِ دانش و آگاهی فرو کنند... پلیسِ کودتا به جانِ مردم افتاد و با سرکوبی وحشیانه، حدود 600 نفر را دستگیر کرد.
21 آبان باز مردم در ادامه اعتراضات به محاکمه ی دکتر مصدق به خیابان آمدند و درگیری ها شدید شد، هرکه را می گرفتند، بدون محاکمه به شهرهای دور تبعید می کردند... فردای آن روز، چاقوکش‌های حکومتی کسبه‌ای را که مغازه‌های خود را بسته بودند غارت کردند و بدین ترتیب دردی دیگر بر سینه ی مردم تلنبار شد، چه سرنوشت شومی است که ایرانی جماعت بعد از هر دوره ی شکوه و شکوفایی باید در چاه ظلمت و خفقان سقوط کند؟
محمدرضا پهلوی فکر می کرد حالا دیگر هیچ کس مقابلش قد علم نخواهد کرد، غافل از اینکه هر بغض فروخفته ای لاجَرَم روزی خواهد ترکید...
۷ آذر ۱۳۳۲ مصدق در جلسه هفدهم دادگاه بدوی اش، فریاد می زند: آنجایی که حق در کار باشد، با هر قوه‌ای مخالفت می‌کنم؛ از همه چیزم می‌گذرم. نه زن دارم، نه پسر دارم، نه دختر دارم؛ هیچ چیز ندارم مگر وطنم را در جلوِ چشمم دارم و تا نفس دارم، دنبال عقیده ی صحیح خود هستم...
بازگشایی سفارت انگلیس و سفر نیکسون بهانه بود، مگر می شود بعد از کودتا سکوت کرد؟ مگر می شود بر آتش زیر خاکستر دمید و شعله ای بلند نشود؟
در ۱۴ آذر، دانشجویان فعال به سخنرانی در کلاس ها پرداختند و نا آرامی تمامیِ محوطه ی دانشگاه تهران را فرا گرفت. دولت کودتا تصمیم به سرکوب اعتراضات گرفت. در 16 آذر سربازان و نیروهای ویژه ارتشی پس از هجوم به دانشگاه، به کلاس های درس حمله کرده و صدها دانشجو را بازداشت و زخمی نمودند. نیروهای امنیتی در دانشکده ی فنی، به روی دانشجوها اسلحه کشیدند و سه آذر اهورائی در تاریخ ایران جاودانه شدند!!
احمد قندچی، آذر شریعت‌ رضوی، مصطفی بزرگ‌ نیا...
سه قطره خون...
 
دریغا که بار دگر شام شد  سراپای گیتی سیه‌فام شد
همه خلق را گاهِ آرام شد  بجز من که درد و غمم شد فزون
جهان را نباشد خوشی در مزاج  بجز مرگ نَبْوَد غمم را علاج
ولیکن در آن گوشه در پای کاج  چکیده ست بر خاک سه قطره خون *
 
 فردای آن روز نیکسون به ایران آمد و دکترای افتخاری حقوق را در دانشگاه تهران که در اشغال نیروهای نظامی بود، دریافت کرد.
آذر ۱۳۳۲، نماد فریاد میهن پرستی دانشجویان ایران، و نمایانگر واکنش دولت کودتا به فعالیتهای دانشجویی بود که به دنبال آن سرکوب نظام‌مند تمامی فعالیتهای اجتماعی، روی داد...
16 آذر نماد حق طلبی دانشجویان ایران زمین است... از آن به بعد دانشجویان مبارز ایران، هر سال یاد یاران دبستانی خود را گرامی می دارند و فریاد دانشگاه را به گوش مستبدین تمامیت خواه می رسانند...
سه روح آزاده ی آذرفام بیش از شصت سال است که شبها خواب از چشم دیکتاتورها می ربایند...
 
و
 
تو را آن به که چشم
            فرو پوشیده باشی!!
 
 
16 آذر
 
* شعری از صادق هدایت است در داستان سه قطره خون.
** استادِ گرانقدر دکتر شریعتی درباره ی این رویداد گفته است: اگر اجباری که به زنده ماندن دارم نبود، خود را در برابر دانشگاه آتش می‌زدم، همان جایی که بیست و دو سال پیش آذرمان در آتش بیداد سوخت، او را در پیش پای نیکسون قربانی کردند. 
*** عنوان و خط پایانی از سرودِ ابراهیم در آتش سروده ی شاملوی بزرگ وام گرفته شده است.
 
  • سه شنبه ۱۷ آذر ۹۴

خمار مستی - به احترام آزادی و به یاد آن روزها...










  











  • چهارشنبه ۱۵ آذر ۹۱
اینجا دغدغه های روزانه ی یکی از اهالی ایران زمین را می خوانید