همه چیز از اتحاد حیوانات مزرعه بر سر آرمانهایشان شروع می شود. حیوانات ، مزرعه را فتح می کنند و از پس این پیروزی ایدئولوژیک باید مزرعه را خودشان اداره کنند.
هفت قانون تصویب می شود و خوکی به نام اسنوبال اداره امور را در دست می گیرد.
مدتها می گذرد و حیوانات می بینند که اداره ی مزرعه بدون تخصص و امکانات یک جاهایی می لنگد!!! ولی چه می شد کرد؟ «رابطه با آدم ها» ممنوع است!!!
داستان روال خود را طی می کند و اتفاقات پیاپی کار را به جایی می رساند که نسل دوم انقلاب روی کار می آید و اختلافاتی شدید در تصرف قدرت با نیروهای نسل اول دارند.
از آنجایی که انقلاب فرزندان خودش را می خورد ناپلئون به جای اسنوبال اداره امور را در دست می گیرد و در عین ناباوری نسل اول انقلاب مزرعه موجوداتی معرفی می شوند که آرمانهای انقلاب را فراموش کرده اند و خیانتهای بسیاری به حیوانات مزرعه انجام داده اند.
نسل اول انقلاب مزرعه تبدیل می شود به اپوزیسیون خارج نشین!!! تبدیل می شود به عامل تهدید!! می شود مسئول همه اتفاقات ناگوار مزرعه، مسئول همه ی اتفاقاتی که حاصل بی عرضگی های خوکها در اداره مزرعه بوده است. 
اما به نظر من فصل هفتم کتاب اوج داستان را در بر میگیرد. اتفاقاتی که بسیار در تحلیل اکثر انقلابهای بزرگ دنیا بسیار آشناست.
زمستان سرد و سخت است، آذوقه کمیاب شده است، آسیاب بادی متلاشی شده است... انسانها مزرعه را تحریم کرده اند و هیچ کمکی به آنها نمی کنند. جان حیوانات در خطر است اما ناپلئون بر سریر قدرت تکیه زده و فقط فشار را بر حیوانات بیشتر می کند تا خودشان زنده بمانند. اما این مسئله باید از دید جوامع بین الملل(آدمها) مخفی بماند تا به آنها گیر حقوق بشری ندهند. در چنین شرایطی خوکها مجبورند تا به مذاکره با آدمها تن بدهند تا محصولات مزرعه را از آنها بخرند، تخم مرغها را در سبد می چینند و در پس تظاهر به قدرت پوشالیشان، به آدمها می فروشند. ولی حیوانات مزرعه همه ناراضی اند... مرغها اعتراض می کنند و می گویند این کار جنایت است اما حاکمیت آنها را تحت فشار قرار میدهد، نفوذی میخواندشان و جیره ی آنها را قطع میکند تا صدایشان خفه شود، 
اینها همه را گفتم که به این بخش برسم: هرجامعه ای پر است از نیروهای متخصص قوی ولی کناره گیر و بدون احساس مسئولیت!!!
در این مزرعه اسبی تنومند و قوی وجود دارد به نام باکسر، او تمام تلاش خود را صادقانه و مخلصانه در جهت پیشبرد منافع مزرعه انجام می دهد. از مسائل روز سیاسی مزرعه کم و بیش اطلاع دارد ولی می گوید وظیفه ی من تلاش برای پیشرفت است! (حتی اگر به دلیل محدودیتها به نتیجه نمیرسد!)
وقتی که در مزرعه کودتا می شود و حاکمین دست به حیوان کشی می زنند باکسر با اطلاع از شرایط حرص می خورد، می داند انقلاب اولیه شان برای رسیدن به چنین روزی نبود! می داند حتی پیش از انقلاب هیچ انسانی هیچیک از حیوانات مزرعه را نکشته بود!!! می داند آن زمان محصولات مزرعه خیلی بیشتر بود!!! ولی نمی تواند افکارش را عملیاتی کند!! سعی می کند که با کار بی دریغ تلاش کند تا روزهای با شکوه گذشته را بسازد و البته سر خودش را گرم کند تا این افکار از ذهنش خارج شوند.
یکی از مسائلی که تمام انقلابها و البته جنبشهای مردمی با آن دست و پنجه نرم می کنند همین نیروهای متخصص تک بعدی است که سعی می کنند صرفا در زمینه کاری خود بهترین باشند و از توان خودشان برای بهبود وضعیت سایرین استفاده نمی کنند. نباید فراموش کرد که برای پیشرفت هر جامعه ای علم و عمل باید در کنار یکدیگر برای اداره ی امور به کار گرفته شود.
نکته ی دیگر تعصب ایدئولوژیک است، وقتی روشهای حکومت ایدئولوژیک به بن بست برسد مجبور می شوی بر خلاف آنچه سالها شعار می دادی عمل کنی و تبدیل به یک مضحکه سیاسی بزرگ شوی!!! مجبوری آنچه را که بابتش سالها هزینه داده ای با هزینه دوباره برای به دست آوردنش تلاش کنی!!!! مثلا در این کتاب رابطه با آدمها و فروش تخم مرغها و خرید آذوقه...
اما مضحکه ی بزرگتر تبدیل انقلاب به آن چیزیست که با آن مبارزه کرده است! یک روز به بهانه ی فتنه بر خیرخواهانش ظلم میکند و یک روز به بهانه ی نفوذی بودن! غافل ازینکه با این روند، بالاخره یک روز همه چیز از دست میرود...
و چقدر آشناست این چند حکایتی که برایتان تعریف کردم...
 
قلعه حیوانات
 
#قلعه_حیوانات
#جورج_اورول
#نفوذ
#فتنه
 
 
https://telegram.me/khomaremasti