حالا بعده سالها کارمندی و بعد روزنامهنگاری و بعد مهندسی مثلا نفت و بعد پژوهشگری و کسوت محقق! باز از کار بیکار شدم و این بار شدهام فروشندهی تیشرت! همراه برادرم یک غرفه در نمایشگاه بهاره گرفتهایم و از دیروز کار را کلید زدهایم!
ما که این کاره نیستیم، ولی خب وقتی اوضاع حاکم تخصصهای ما را به پشیزی نمیانگارد مجبوریم از یک جایی تمام گذشته را بگذاریم توی صندوقچه و پا بگذاریم توی یک جهنم تازه!
فردا اگر بیست و سی اعلام کرد سلطان تیشرت بازداشت شده تعجب نکنید! من بودم! همهی اعترافاتم هم دروغ است گفته باشم!