سالهای سال بعد وقتی که دیگر خبری از گیسوی سیاه و شور شباب و شکوه جوانی نیست؛ وقتی رسیدهایم به سن پدر و مادرهایمان و میخواهیم از خاطراتمان تعریف کنیم، دیگر کسی یادش نمیآید که فلان اتفاق چه سالی افتاد یا کی ماشینمان را فروختیم، یا خانه خریدیم یا رفتیم خواستگاری... مگر اینکه آن سال با نامی، نشانی، یادی پر رنگتر شدهباشد.... مثلاً مادربزرگ من همیشه از #سال_قحطی یا #گندم_پنج_تومنی یاد میکرد، یا سال کودتا علیه مصدق، یا مثلا سالی که بندر برف آمد، سال انقلاب، یا سال جنبش سبز.... امسال از همان روزهای نخست سال پرماجرایی بود، #سال_سیل ، #سال_گرانی، #سال_پر_باران، سالی که #نجفی همان #وزیر_نخبه یا #شهردار_سابق #همسر_دوم اش را کشت! تازه ماه سوم سال به نیمه نرسیده و معلوم نیست آخر عاقبت این سال عجیب و غریب چگونه رقم بخورد؟ #سال_جنگ؟ #سال_صلح؟ #سال_مذاکره؟ #سال_فروپاشی؟
با وجود این همه ماجرا، من اما ترجیح میدهم سالهای پیری بهجای این همه تلخی و اعصاب خوردی و فشار و تنش که یک بار در جوانی تجربهاش کردهایم از پروانهها یاد کنیم...
#سال_شیدایی_پروانه_ها ... همان سال که پروانهها شهر را لطیفتر کرده بودند... همان سال که در کوچه و خیابان چشمهایمان پر میشد از پرواز کاتورهای پروانههای عاشق سرگردان.
شاید وقت زیادی نمانده باشد و پروانهها همین روزها از شهر ما بروند، از فرصت استفاده کنید و از خانه بیرون بزنید و سوار دوچرخه شوید و همراه رقص پروانهها بهار را رکاب بزنید.
پانوشت: یکی نوشته بود پروانههایی هستند به نام #مونارک که به لحاظ ظاهر خیلی شبیه همین پروانههای شیدای این روزهای کوی و برزن ما هستند. اینها کوچ بلندی را آغاز میکنند تا به مقصد برسند. اما افسوس که عمرشان از سفرشان کوتاهتر است. حداقل یک نسل از آنها در سفر جان خود را از دست میدهند تا نسل بعدی به سرزمین مقصود برسند. اینها جقدر شبیه ما #دهه_شصتیها هستند.