۲۴ مطلب با موضوع «تاریخ به روایت من» ثبت شده است

9 دی... زخم جاودان

در حافظه تاریخی ما ایرانیان 9 دی یک نقطه بازگشت است! نقطه عطف! عطف بر هر آنچه اسمش آرمان بود و خواسته! ناگهان شجاعت جای خودش را به ترس و نخوت داد! به یک باره ایران که قرار بود قیامت شود به عالم ناسوت رفت! تجرید محض! خواسته های نافرجام و رأیی که پس داده نشد! و عده ای که همچنان در خواب بودند!!!

ضربه های باتوم جوانه های سبز را کبود کرد، ‌آزادی هتک حرمت شد، عمال قدرت، آن چپاولگران فرهنگ و انسانیت، دریدند و بر حرمت انسان (و انسانیت) تاختند و لکة ننگی بر پیشانی ایران و ایرانی برای همیشه به یادگار ماند!!! دین داری و آزادگی را افسار زدند و آرای عمومی خدشه دار شد!!! چماقداران مدافع فاشیسم بلند خندیدند و چنین بود که شیفتگان قدرت، عنان حکومت را چنان سفت کشیدند و به ماجراجویی پرداختند که نان و فرهنگ زیر سٌم مرکب لجام گسیختة قدرتشان لگدمال شد و دنیا، هراسناک، خندقی عمیق پیرامون مزرعة سبز تمدن ایران زمین کشید!!!

و  خوشا عده ای که همچنان در خواب بودند...

سرمایه های ملی به یغما رفت! ‌فرصتهای آشتی و وفاق جای خود را به حسرت و نفاق داد!!

حسرت برای نسلی که جوانیش را بر سر آرمان هایش داده بود...

نفاق  سهم نسلی که برای آرمان هایش، نسل بعدی را سوزانده بود...

و چنین بود که گردِ سردِ افسردگی بر بارقه هایِ امید نشست!!!

و خوشا عده ای که همچنان در خواب بودند!!!!

در حافظه تاریخی ما ایرانیان 9 دی یک نقطه بازگشت است! نقطه عطف! عطف بر هر آنچه اسمش آرمان بود و خواسته! افیون ترس و تردید بر پیکر جامعه نشست و همه فراموش کردند عهدی را که شیخ با میر بسته بود، خواص بی بصیرت به حصر کشیده شدند و بی آن که خبری از قیامت باشد سرو های سبز، در برزخ ماندند که در سرای شیران خفته، خواب را برگزینند یا نئشگی تدبیر را ؟!؟!؟ و چه خوش آنان که در رؤیای نجات، خفتن را برگزیدند!!!

و در این برزخ، خوشا عده ای که همچنان در خواب بودند...

خودکامگانِ افسارگسیخته، از پس سال ها، همچنان می تازند و نعش آزادی را لگدکوب می کنند. خفتگانِ خفته زیرِ بارِ فشارِ اقتصادی و ندانم کاری های بزرگانِ بزرگ زاده یِ بزرگ ادعا(!) کمر خم کرده و کابوس فردا می بینند!!!

9 دی حماسه می شود و نماد بصیرت!!! همه باور می­کنند که در این سال ها آتش فتنه زندگیشان را سوزانده است! دزدی و فساد فراگیر می شود! هرکسی می خواهد حق خویش را از حلقوم دیگری بیرون بکشد بلکه دود خوش بهمن دوباره تخدیرش کند و رؤیای خوش 57 را باز بیند! آب و برق و گاز مجانی با شیب ملایم نان را از دستشان دور می کند و خوشا آن جماعت که همچنان در خواب بودند...

بعد از فالگیر و رمَال، نوبت به کلید ساز می رسد تا قهوة قجری بنوشد و لبخند تحویل شکوفه های کبود بدهد! غافل از این که کلید او حتی اگر به در باغ سبزمان هم بخورد، باغ سوخته دیگر نهال سبزی ندارد که غرقابش کنند!!! این آب سرد، فقط شعله های زیر خاکستر را خاموش می کند!!!

باغبانی باید تا بذر امید بپاشد و دم مسیحایی بر جسد جامعه بدمد...

بعد از گذشت این همه سال این رسانه ی چموش میلی که با مدیریت جدیدش سرافرازانه حیا را قورت داده و آبرو را به تاراج گذاشته است، مدام داغ از ما تازه می کند! واقعا به نظر شما این همه اصرار بر مشتی محملات برای چیست؟ آیا بهتر نیست که این لجن زار را چندی به هم نریزند تا کمتر گندش بالا بیاید و رفته رفته از حافظه ی ضعیف مردم فراموش شود؟

 

 

پ.ن: ممنون از ساقی سیمین ساق که در این مدت نبودِ من به دردِ دل خمارمستی می رسد و بزرگوارانه جام اهل خمار را به بادة کلام و اندیشه سرشار می کند.

 

باران تویی به خاکِ من بزن /  باز آ ببین که بی مهِ تو من / هوایِ پر زدن ندارم  ] گروه چارتار [

 

 

 

 

  • سه شنبه ۹ دی ۹۳

هفته دفاع مقدس!!!!

آقا به مناسبت هفته دفاع مقدس به ما یه خیر و برکتی رسیده که نگو و نپرس! از اونجایی که اینجانب فعلا در اداره ی بوق مشغول خدمت صادقانه و خالصانه بوده و درحال درآوردن سری مابین سرها می باشم!!! پس کت و شلوار پوشیده و اتوکشیده وقتی هنوز اهالی بیکار نت در خواب ناز به سر می برند ٬ تشریفم را می برم همان اداره ی بوق تا اموراتم را بگذرانم تا این دو سال کوفتی بگذرد! روز دوشنبه که رفتم اداره دیدم بععععععععععله اداره تبدیل به میدون جنگ شده و کلی مین و گونیهای شن و جعبه های گلوله راهرو را تبدیل به خط مقدم نبرد حق علیه باطل کرده و به لطف بچه های بالا ما مستقیم تو حس و حال جنگ فرو آمدیم و کم مونده بود مثل حسین فهمیده خودمونا بندازیم زیر تانک!!! که خدا رو شکر بچه ها مانع این کار شدند و ازونجایی که یکی از خانومای همکار که شباهت ظاهری بی نظیری با تانک داشتند رو اشتباه گرفته بودم ممکن بود که الان توسط شوهر ایشون مورد ترکیدن واقع شده باشم و باید از عالم برزخ آن لاین می شدم و در صورت قطعی وایرلسِ جهنم شما از خواندن این سطور محروم بودید!!!!!
بگذریم! داشتم از خیر و برکت هفته ی دفاع مقدس براتون می گفتم! به یمن و منزلت این روز بزرگ و خجسته٬ بچه های بالا زحمت کشیده بودن و از پول من و شما ٬ چندتا جعبه شیرینی و شیر پاکتی و یک عالم شکلات تهیه فرموده بودن که کام مارا به شدت برآورد و سر صبحی دلی از عزا در آوردیم و آی چسبید!!! آی چسبید!!! آی چسبید!!!
حالا فهمیدم چرا بچه های بالا اینقدر شکم هایشان گنده می شود و بیشتر بالا می روند!!!
از اونجایی که شکمبارگی سبب غفلت می شود!!! من هم فراموش کردم از بچه های بالا بپرسم که: کدوم احمقی سالگرد حمله به خاک مملکتش رو جشن می گیره و شیرینی پخش میکنه؟؟؟ ها؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

 عکس تزئینی است و حاصل سرچ در اینترنت می باشد! بگم بعدا فک نکنید مثلا کجا کار می کردم!

 

پی نوشت: این نوشته مربوط به سال 93 بود که من در اداره ی بوق مشغول بودم! و اول هفته دفاع مقدس هم دوشنبه بود! اما به لطف بلاگفای بی مسئولیت منهدم شده بود! فعلا این مطلب را در همان تاریخ درج کردم و بالای صفحه چسباندم شاید دوستان جدید هم دوست داشته باشند بخوانند!wink

الان هم دارم یه مطلب مناسبتی تایپ می کنم اگه تموم شد بلافاصله می فرستمش همینجا... angel

  • دوشنبه ۳۱ شهریور ۹۳

خمار مستی - هماصه بثیرط

 
 
اینروزها چه هنگامه ای به پا کرده اند و چه بی رحمانه می تازند اندیشه خفتگان پر هیاهو!
آنان که سالهاست دل در مطاع قدرت بسته و  جان در طمع ثروت پیوسته، چشمشان در هوای منصب مست، و عقلشان در هوای تقلید بر کف دست؛ بر طبل بصیرت می کوبند و دولت تدبیر را به چوب ملامت می زنند و در اوهامشان داستانهای خیالی می پردازند و می پندارند که تاریخ به دست فراموشی سپرده خواهد شد؛ غافل از اینکه هنوز در این وانفسای نسیان، هستند کسانی که آرمان به کف نداده و هیچگاه فراموش نخواهند کرد آن زمانی را که خائنان ملت و دشمنان عزت مملکت، عروسی خونین به پا کردند و داماد دروغین را به حجله در آوردند. عروس ایران افسرد و امید مردم پژمرد. و ما یک چشم خشم و یک چشم نفرت، داماد را بدرقه کردیم و ناکامانه بر عزای دموکراسی نشستیم و شاهد خوش رقصی های دشمنان مردمسالاری بر پیکر پاک آزادی بودیم همچنان که هستیم . و سروش گفت: چشم روزگار فاش گریست و خون از سر ایوان جمهوری گذشت و  همینان گفتند که "حرمت نظام هتک شد" و آبروی آن به یغما رفت...
همچنان که می گویند...
بعد از 4 سال، باز تکرار مکررات و باز هجو مزخرفات، باز شمشیر اتهام و باز تهمت و اوهام. رسانه ی میلی هم، همچنان می تازد و در این بازار مکاره هلاهل دروغ را در جامی زرین به جای می رنگین جا می زند.
آری حماسه ها همه از آن شماست ، بصیرت و آگاهی از آن شماست و فتنه ها و  وابستگی ها از ماست، مایی که جز خیرخواهی مملکت چیزی در دل نداشتیم و شمایی که رخت زهد به تن کردید و مال و منال مملکت را به توبره کشیدید و خون مردم را به شیشه... فراموش نکنید که
نوبه زهد فروشان گران جان بگذشت            وقت رندی و طرب کردن رندان پیداست
آقایان!
گناه ما چیست و چه بود که باید هیچگاه نیندیشیم و همیشه قفل بر زبان خویش بنهیم مبادا سخنی بگوییم که خلاف تفکر پوچ و پوسیده ی شما باشد؟ گناه ما چیست جز اینکه مثل شما محبوسان منحوس نمی اندیشیم، جز اینکه اهل دستبوسی و تملق و چاپلوسی و ریا نیستیم ، جز اینکه آزادی را نه بی بندوباری که آزادی انتخاب و آزادی بیان می دانیم، جز اینکه معتقدیم علی بارها از زبان پیامبر شنیده کههیچ جامعه ای روی سعادت نخواهد دید تا زمانی که حق مظلوم از ظالم بدون لکنت زبان گرفته شود " لن تقدس امة لا یوخذ للضعیف فیها حقه من القوی غیر متتعتع " ( نهج البلاغه – نامه 53)، گناه ما مظلوم بودن ماست، شاید اصلا گناه ما بودن ماست !!
اما آقایان!
دست از سر ما بر ندارید! بگذارید ما له شویم! اصلا بیایید و بکوشید تا ما را از فریب خوردگی در فتنه رها سازید و مغزهایمان را شستشو دهید!! ولی بگذارید آنهایی که قدری به تعقل و تدبیر اعتقاد دارند به کارشان برسند و به راهشان بروند! مگذارید بعد از 4 سال دیگر باز هم در جا بزنیم و این موقعیت به دست آمده به باد برود...
ما را بکشید! ولی امید جامعه را نکشید...
بگذارید چندی هوای تدبیر و امید بدمد شاید قدری از سرعت سقوطمان در سراشیبی قهقرا کاسته شود!!
در این هیاهوی دروغ و تهمت، خوب خودسرانه می تازید و کم نمی گذارید از توطئه و کارشکنی، لیک کاری نکنید که فرصت ها بسوزند و باز هم ما بمانیم و کشتی به گل نشسته ی ان ق ل اب مان، استخوان در گلو و غم در دل و پای در گل...  .

 
 
پ.ن1:یعنی می خواید بگید که هنوز خواص بی بصیرت داریم؟ اصن داریم؟
پ.ن2:اصلا هم بیانیه از خودمان در نکردیم! فقط یه کمی جو گیر شدیم!
 

 

  • چهارشنبه ۱۱ دی ۹۲

خمار مستی - کو؟ دتا

مرداد هم مثل خرداد!!! بوی خون می دهد...

چه فرقی می کند؟ 22؟ نه28؟ روز و ماه و سال ندارد!!! خورشیدکه نباشد همیشه تاریک است!!!!



پی نوشت : ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ به حکم زاهدی شعبان جعفری از زندان آزاد شد و هدایت گروهی به رهبری نوری و بهبهانی به همراهی – طیب حاج رضائی و حسین رمضون یخی و تعدادی دیگر بعهده میگیرد و از میدان امین الدوله و گمرک شروع کرده از سبزه میدان به طرف بالا ( ؟ ) راه افتاده و با تخریب کیوسکها و دفتر روزنامه ها به سوی خانه دکتر مصدق می روند، شعبان جعفری (بی مخ) بهمراه حمید رضا پهلوی به خانه مصدق وارد می شوند ولی محمد مصدق از حیاط پشتی به خانه دکتر معظمی رفته بود . دسته دیگرهم به رهبری خانم ملکه اعتضادی و رقیه آزادپور به همراه روسپیان شهرنو (قلعه) از میدان گمرک راه افتادند و در خیابانهای شاه آباد – استامبول – نادری و سراسر خیابان شاه شعار می دادند و  در میدان ارک به مابقی گروه ها پیوستند .کودتاگران هم به رهبری ارتشبد فضل ا… زاهدی ، با کمک سرتیپ گیلانشاه و ۳۵ تانک و گارد ارتش،  مراکز مهم تهران را تحت کنترل گرفته و روانه مرکز بیسیم تهران (پیچ شمرون) می شوند. اردشیر زاهدی به اصفهان رفته با همراهی سرهنگ ضرغامی مقرر می شود در صورت شکست کودتا لشکر اصفهان وارد عمل شود . سپهبد تیمور بختیار هم یک تیپ به حمایت کودتا از لشکر کرمانشاه را به تهران میفرستد . سر انجام کودتا پیروز می شود و مصدق و یارانش در دادگاه نظامی ناصالح محاکمه میگردند... به همین سادگی... 

  • جمعه ۲۸ مرداد ۹۰
اینجا دغدغه های روزانه ی یکی از اهالی ایران زمین را می خوانید