«درس بخوان تا برای خودت کارهای بشوی...» صدای پدر توی گوشم میپیچد. همان زمان که هرشب مشقهایمان را چک میکرد و نصیحتمان میکرد که اگر درس بخوانید آیندهی درخشانی در انتظارتان خواهد بود.
این جمله در صندوقچهی خاطراتِ اغلب دههی شصتیها ذخیره شده و هر از چندگاهی خودنمایی میکند و بعد، همه مثل من زیر بقیهی خِرت و پِرتهای ذهنِ مغشوشان مدفونش میکنند تا دیگر به یادشان نیاید که از همان کودکی به امید آیندهای درخشان زندگیشان را با سرنوشت آزمونها رقم زدهاند. کلاس پنجم ابتدایی استرس قبولی در امتحانات نهایی را داشتیم و هنوز آنرا هضم نکرده باید در آزمون مدارس نمونه و تیزهوشان شرکت میکردیم. اگر قبول میشدیم از صبح تا عصر مشتی اطلاعات سطح بالا در مخمان میخ میکردند تا دبیرستان هم نمونه باشیم و اسوهی تیزهوشی برای پسر همسایه.
این استرس همیشه همراهمان بود که وقتی به غول بیشاخ و دم کنکور رسیدیم چطور شاخ به شاخ بشویم که ثمرهاش بشود حاصل جملهی پدر که «درس بخوان تا برای خودت کارهای بشوی...» ما دهه شصتیها وقتی هجدهساله بودیم هنوز درِ دانشگاهها دروازه نشده بود. هنوز سولههای شهرهای کوچک و زمینهای کشاورزی روستاهای بزرگ را تغییر کاربری تداده بودند تا دانشگاه آزاد و پیام نور و علمیکاربردی و غیرانتفاعی بسازند. آنوقتها هنوز دانشگاه یا ملی بود برای ما فقیرها یا پولی بود برای آنها که از همان زمان ژن خوب داشتند. وقتی که ما از شهرمان رفتیم تا دشواریِ شیرینِ خوابگاهی بودن را تجربه کنیم برایمان آش پشت پا پختند و عمو عمهزاهای فامیل پشت سرمان گفتند خوش به حالشان نانشان توی روغن است و خالهخانباجیهای فامیل دلشان غنج زد تا دخترشان را برای ما نگه دارند! دورهای بود که ما هم جوّ گرفتمان و فکر کردیم انرژی هستهای برای هیچکس آب نداشته باشد برای ما نخبگان آینده نان خواهد داشت! هرچه نباشد دوره دورهی پاره شدن قطعنامهدان جهانیان بود!!! چه کسی فکر میکرد تنها دستآورد دوران تحصیلمان فقط این باشد که چهارسال بعد افسرده و یک لاقبا گوشمان را میگیرند و تحویل نظام وظیفه عمومی میدهند تا از ما مرد بسازند؟ دو سال خدمتمان مصادف میشود با گشودن درهای علم و دانش برای هرآنکس که اراده کند!
وقتی که کارت پایان خدمتمان را گرفتیم به دنبال کار هرجا که رفتیم دیدیم همان ژن خوبها پشت میزی نشستهاند و از شرایط بداشتغال و کافی نبودن تحصیلات ما میگویند! خواستیم به خواستگاریِ دختر خالهخانباجی جانمان برویم که دیدیم او هم رفته دانشگاه پیام نور و حالا پا به ماه است تا بچهی دوماش را به دنیا بیاورد! ماندیم چه کنیم؟ که ناگهان موعظهی پدر را راهگشای طریقت دانستیم و با خود گفتیم: «درس بخوان تا برای خودت کارهای بشوی...» لاجَرَم باز درس خواندیم و باز راهی دانش گاه شدیم. اینبار حتی گشتن پیرامون هستههای شفتالو هم ممکن بود بار حقوقی داشته باشد و آژانس تحریممان کند پس شبها با کار کردن در آژانس اصغر آقا خرج پایاننامهای را در آوردیم که قرار بود در یک حرکت ضربتی خواهر و مادر صنعت و دانشگاه را به هم پیوند دهد تا شاید برای خودمان کارهای شویم! حاصل این دو سال شد ده پانزدهتا مقالهی علمی پژوهشی و آی اس آی که تنها مزیتاش ارتقای علمیِ استاد راهنمای محترم بود!
این بار با خشک شدن مهر دانشنامهی ارشد راهی بازار کار شدیم که دیدیم همان ژن خوبها که همهجا رسوخ کرده بودند میگویند: این چه معنی دارد که شما همیشه چشمتان به دست دولت است؟ شما باید بروید کار آفرینی کنید!!! مگر ما نبودیم؟ ما خودمان روی پای خودمان ایستادیم و رفتیم کار آفریدیم! در این لحظه همهی ما چند میلیون نفر دههشصتی بیکار فقط به دنبال دوربین میگشتیم تا توی آن زل بزنیم و سکوت کنیم اما از آنجا که هرچه گشتیم هیچ نیافتیم سه دسته شدیم! یک دسته رفتیم و در آزمونهای استخدامی شرکت کردیم! این دسته با حضور دائمی خود و عدم توفیق به دلایل معلوم با پرداخت هزینههای آزمونهای مختلف بخشی از اقتصاد مملکت را پویاتر کردیم تا ایران عزیز به ما افتخار کند.
بخش دوم تصمیم گرفتیم تا با عمل به نصیحت پدر باز هم درس بخوانیم تا برای خودمان کارهای شویم! این دسته بیصبرانه منتظر است تا ببیند بعد از پایان دکترا تا چند سال میتواند بیکاری را تحمل نماید و بعد منقرض شود.
دستهی سوم تن به خفت کارگری دادیم و رفتیم زیر دست کارفرمایانی عمدتاً بیسواد و پر پول، آجر روی آجر چیدیم تا پلههای ترقی را طی کنند و فرزندانشان تمام قوانین وراثت را زیر پا بگذارد و حال ژنشان خوب شود! ما هم با چندغازی که آخر ماه جلویمان پرتاب میکنند و منتش را سرمان میگذارند روزگار میگذرانیم و خاطراتمان را دربارهی نصیحت پدر مرور میکنیم و بعدش سعی میکنیم ته صندوقچه پنهانشان کنیم...
پینوشت: ممنون که کانال خمارمستی را دنبال میکنید...
دانی که را سزد صفت پاکی؟
آنکو وجود پاک نیالاید
در تنگنای پست تن مسکین
جان بلند خویش نفرساید
پروین اعتصامی
آزمونی برای سردرگمی...
آبان ماه سال گذشته وقتیکه سومین آزمون استخدامی جامع دستگاههای اجرایی برگزار میشد آموزشوپرورش هم تصمیم گرفت بار اعظم مسئولیتهای استخدامی دولت را بر عهده بگیرد و بالاخره اینهمه کمبود معلم در سراسر کشور را تا حدی جبران نماید. گویا وزارتخانه هم از اینهمه نیروی حقالتدریس و بازنشسته و بلاتکلیف و کلاسهای بی معلم خسته شده بود... همهچیز طبق روال معهود میگذشت و اغلب دستگاههای اجرایی نتایج آزمونشان را اعلام میکردند ولی آموزشوپرورش طبق همان شلختگی و بینظمی که به دلیل گستردگی بیش از حد همیشه از آن انتظار میرود همهچیز را برای دقیقهی نود نگاه داشت. بالاخره نتایج اعلام شد و کسانی که حدنصاب مربوطه را کسب کرده بودند بهصورت سه برابر ظرفیت دعوت به مصاحبه شدند. مراحل مصاحبه در سراسر کشور بهصورتی تحسینبرانگیز که جا دارد از مسئولان مربوطه تقدیر نشود برگزار شد ولی افسوس و صد افسوس که این روال ادامه نیافت. هرچه نباشد ساماندهی این حجم وسیع از شرکتکنندگان مدیریت و برنامهریزی دقیقی میطلبد و افراد شرکتکننده قرار است روزی معلمینی شوند که خود الگوی نسل آینده باشند، اگر اینان در همین گام نخست از آموزشوپرورش قطع امید نمایند دیگر در طول سی سال خدمتشان چطور ممکن است به نهاد بالادستیشان دل ببندند و تمام تلاششان را صرف آموزش علم و حلم به دانشآموزان نمایند؟ حالا پس از سه ماه از زمان مصاحبه درحالیکه تقریباً نتایج استخدامی تمام دستگاهها مشخص شده است نتایج مصاحبههایی که قرار بود در طول دو هفته اعلام شود هنوز هم نامشخص است. دراینبین بیمقدمه و ناگهانی تصمیم بر این میشود که مرحلهای گنگ و مجهول بهنام تکمیل ظرفیت برگزار شود، در هالهای از ابهام برخلاف تمام اعلانات قبلی عدهای که حتی در کارنامهی سنجش حائز حداقل نمرهِی لازم نشدهبودند دعوت به مصاحبه میشوند و در عین ناباوری همهی دعوتشدههای جدید و قدیم همچنان منتظرند تا ببینند برای آنها چه تصمیمی گرفته خواهد شد.
پینوشت: ستون طنز جدیدی را شروع کردهام با عنوان تعبیر خواب، تا اینجا که خودم راضی هستم. امیدوارم که با همین قوت و علاقه ادامه بدم.
روز جمعه آزمون استخدامی برگزار شد، با وجود سابقه ی بسیار خرابِ برگزاریِ این آزمونها که همیشه همه را دست خالی برمیگرداند و سهمیه داران و برخی قراردادیهای معطل برای رسمی شدن را به مقصد مقصود می رساند، من هم شرکت کردم، وقتی که دفترچه ها توزیع شد بیش از هرچیز بخشی از نامه حضرت علی به مالک اشتر به چشمم آمد که بزرگ بالای دفترچه نوشته بودند:
«در کارهای کارگزارانت بنگر! و آنها را با آزمودن به کار بگمار! و به میل خود و بدون مشورت دیگران آنها را سرپرست کاری مکن!!!»
الحمدلله به صورت تخصصی همه جا بهانه های دینی می تراشیم و برای حفظ ظاهر هم که شده حدیثی، آیه ای چیزی می چسبانیم بر کارنامه ی ضعیفمان تا صحه بگذاریم بر عملکردی که آنقدرها هم علیه السلام نیست!!!!! راستی راستی اگر به همین حرفها و ادعاهایمان هم عمل میکردیم چقدر وضعیت مملکتمان بهتر می شد! اصلا همین نامه ی 53 حضرت امیر به مالک اشتر! اگر به جای این همه جار و جنجال و 40 سال داعیه ی مدیریت جهانی و عزم جزم کردن برای صدور انقلاب و مشت بر دهان استکبار کوبیدنتان، از کلِّ ادعای دین و دین داری فقط همین یک نامه را هم درست اجرا می کردید وضع مملکتمان اینجور نبود که الان هست! از این همه فساد اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی بگیر تا معضل بیکاری و تورم و رکود همه محصول اشتغال مسئولین در حوزه ی ریا و کوبیدن بر طبل خالیِ ادعاست!
همین نامه ی 53 حضرت امیر خودش درس مملکت داریست و حق و حقوق مردم را در برابر حاکم بازگو می کند: از مبارزه با گرانفروشی، احتکار، ربا، دزدی، خیانت، دستهای پشت پرده و... تا بسط عدالت و اعتدال بین مردم!!!! و خیلی چیزهای دیگر...
نوشته ی بالای دفترچه اما تا پایان امتحان ذهنم را به خودش مشغول کرده بود و عمیقا دلم را می سوزاند که کاش به تمام صحبتهای امیرالمونین عمل می شد؛ پشت برگه ی شماره داوطلبی که روی صندلی چسبانده بودند عین عبارت را یادداشت کردم و وقتی به خانه رسیدم با متن نهج البلاغه تطبیقش دادم تا ببینم قبل و بعدِ آن توصیه دقیقا چه نوشته؟ نتیجه حیرت انگیز بود... باورتان نمی شود!
در متن نهج البلاغه هم دخل و تصرف کرده اند... کلمه ای را که به مذاقشان خوش نیامده قلم گرفته بودند!!!
انگار خودشان هم می دانند که قرار است نتایج این آزمون هم بر اساس دوستی مشخص شود... شاید هم ولایت مداری...
آخر در فراز زیر دوستی از ترجمه ی تولا و ولایت آمده...
ثُمَّ انْظُرْ فى اُمُورِ عُمّالِکَ، فَاسْتَعْمِلْهُمُ اخْتِباراً، وَ لاتُوَلِّهِمْ مُحاباةً وَ اَثَرَةً، فَاِنَّهُما جِماعٌ مِنْ شُعَبِ الْجَوْرِ و الْخِیانَةِ.
در کار کارگزارانت بنگر و پس از آزمایش به کارشان برگمار ، نه به سبب دوستى با آنها . و بىمشورت دیگران به کارشان مگمار، زیرا به رأى خود کار کردن و از دیگران مشورت نخواستن ، گونه اى از ستم و خیانت است .
و ما هم پیر پسرانی بودیم همگی مو ریخته! کز پسِ سالیانِ دانشگاه و پادگان و بیکارِگی
بر درگاه آزمون همی به پناه آمده امیدی واهی همی داشتیم...
پ.ن: پست آزمون استخدامی2 رمزدار است و رمزش هم نام وبلاگ سالیان دورم هست به فارسی و بدون فاصله! اگر هم یادتون نمیاد بپرسید! چون بعضی نوشته ها خودمانی تر است و فقط برای دوستان نزدیکتر نوشته شده...