گاهیلازم می شود بروی آن دوردست ها...
اگر دوردست ها هم دم دست نبود ایرادی ندارد! یک پارک همین حوالی کفایت میکند، فقط
کافی ست آنقدر بزرگ باشد که بتوانی چند ساعتی آنجا قدم بزنی! و البته کسی هم آنقدر
حماقت نداشته باشد که در آن سرما و بارش شدید برف، سکوت بکر اطرافت را بشکند و رد
پایش را بیندازد وسط معصومیت راه پیش رویت!! آن وقت تو در حالی که تا زانو توی برف
ها فرو می روی آن قدر بروی! آن قدر بروی، که انگشتهای پایت بی حس شود!! بعد دیوانه
شوی، بخوابی وسط آن همه برف! کله ات را که داغ کرده فرو کنی توی آن همه برف!! تو
که می گویم ضمیرش دوم شخص مخاطب هست ولی تو متکلم وحده بخوانش و مرا ببین که منجمد
می شوم... یک شال گردنم بینداز و دماغم را با یک هویج عوض کن!! حواست باشد من وقتی
آفتاب بتابد آب می شوم! جاری می شوم و پیش تو می آیم، اگر تو بخواهی بخار می شوم و
به آسمان می روم! ولی حالا آدم برفی شده ام گوشه ی پارکی همین حوالی که دخترکی
کلاهش را سرم می گذارد... دخترکی کوچک با چشمانی معصوم...
هنوز انگشتهای پایم بی حس است، کلاغها
غار غار نمی کنند و به قولسیدمهدیگربه را با چوب بزنی هم نمی آید بیرون! و من پیاده می روم، تنها، تا عمق پارکی همین حوالی...
بعضی راه ها را باید تنها رفت
ولی باید رفت...
گرته ی روشنی مرده ی برفی همه کارش آشوب
بر سر شیشه ی هر پنجره بگرفته قرار
من دلم سخت گرفته است از این
میهمان خانه ی مهمان کش روزش تاریک
که به جان هم نشناخته
انداخته است
چند تن خواب آلود
چند تن نا هموار
چند تن نا هشیار
+ آقا تختی ورزشکار نبود!! مرد بود!!
قشنگ ضربه می کرد! نه رفت تو شورای شهر! نه رییس فدراسیون شد!! حتی تو سریال پژمان
هم بازی نکرد!! دست بوس هیچ شاهی هم نرفت تا... آقا تختی فرق داشت... ضربه هاش فنی
بود! مرد بود! مث مصدق وقتی شاه و انگلیس
رو ضربه کرد! مث ژان والژان وقتی زیر چزخ گاری کمر خم کرده بود!! آقا تختی مرد
بود...
به مناسبت سالروز مرگ جهان پهلواناین
مطلبرا حتما بخوانید.
+ زمانهماناست که امان مانرا می
برّد!!!
دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت:
«آمدم، نعره مزن، جامه مدر، هیچ مگو.»
گفتم:«ای عشق، من از چیز دگر میترسم.»
گفت: « آن چیز دگر نیست دگر، هیچ مگو.»
مــــــــولانا
,