به سانِ تخته ای در دستِ نجّاری زِبَردستم که باید تن دهم بر ارّه ی تیزش
اگر تن نسپرم بر چکّش و میخش شَوَم هیزم برای آن اجاقِ آتش انگیزش
به هر ترتیب و هر صورت که خواهد میتراشد جسم و جانم را که من تندیسِ تقدیرم
مگر باشد رضای سالک اندر پیشگاهِ خالقِ قادر، به جز تسلیمِ مهمیزش؟
آرش وکیلی