خمار مستی - کو؟ دتا

مرداد هم مثل خرداد!!! بوی خون می دهد...

چه فرقی می کند؟ 22؟ نه28؟ روز و ماه و سال ندارد!!! خورشیدکه نباشد همیشه تاریک است!!!!



پی نوشت : ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ به حکم زاهدی شعبان جعفری از زندان آزاد شد و هدایت گروهی به رهبری نوری و بهبهانی به همراهی – طیب حاج رضائی و حسین رمضون یخی و تعدادی دیگر بعهده میگیرد و از میدان امین الدوله و گمرک شروع کرده از سبزه میدان به طرف بالا ( ؟ ) راه افتاده و با تخریب کیوسکها و دفتر روزنامه ها به سوی خانه دکتر مصدق می روند، شعبان جعفری (بی مخ) بهمراه حمید رضا پهلوی به خانه مصدق وارد می شوند ولی محمد مصدق از حیاط پشتی به خانه دکتر معظمی رفته بود . دسته دیگرهم به رهبری خانم ملکه اعتضادی و رقیه آزادپور به همراه روسپیان شهرنو (قلعه) از میدان گمرک راه افتادند و در خیابانهای شاه آباد – استامبول – نادری و سراسر خیابان شاه شعار می دادند و  در میدان ارک به مابقی گروه ها پیوستند .کودتاگران هم به رهبری ارتشبد فضل ا… زاهدی ، با کمک سرتیپ گیلانشاه و ۳۵ تانک و گارد ارتش،  مراکز مهم تهران را تحت کنترل گرفته و روانه مرکز بیسیم تهران (پیچ شمرون) می شوند. اردشیر زاهدی به اصفهان رفته با همراهی سرهنگ ضرغامی مقرر می شود در صورت شکست کودتا لشکر اصفهان وارد عمل شود . سپهبد تیمور بختیار هم یک تیپ به حمایت کودتا از لشکر کرمانشاه را به تهران میفرستد . سر انجام کودتا پیروز می شود و مصدق و یارانش در دادگاه نظامی ناصالح محاکمه میگردند... به همین سادگی... 

  • جمعه ۲۸ مرداد ۹۰

نوشتاری برای یک شروع دوباره

کلمات هم انگار با من قهر کرده اند و از من فرار می کنند  که گویی  نوشتن چه سخت می نماید در این گرمای تابستانی، شاید از عوارض دوری ِ قلم باشد! که  قلم ، جان کلامش را باید بر سپیدی کاغذ روانه کند، که نمی کند ، که انگار روسیاهی قلم بر سپیدی کاغذ می ماند از سیاهی روزگار که نوشتن همان و سیاهه ی بخت قلم همان !!! که تقدیرش سیاه می شود اگر سرخ بنویسد! اگر سبز بنویسد! نه،... اگر بنویسد!

و در این روزها ، هوس کرده ام نوشتن را باز آغاز کنم، که انگار دلم هوای نوشتن دارد و نوشتن یگانه پناه دلهایی است که نمی گنجند در قالب تن، اتاق ، یا حتی این کره خاکی، چرا که دل از خاک نیست که بر خاک شود، دل ، گرمای نفس محبوب  است که هماره در اشتیاق وصال دوست پرواز می کند...
از آنجا که گویند ترک عادت موجب مرض است ، باز ، هر از چندگاهی دست بر قلم، مست کرده و نگاره ای می نویسم تا نمودی از خماری ایام جوانی ام به یادگار بر دفتر ایام بماند... می نویسم می نویسم و باز می نویسم این بار در خمار مستی...
همه عمر بر ندارم سر ازین خمـــــار مستی
 که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی... 

  • دوشنبه ۲۴ مرداد ۹۰

خمار مستی -


از کجا آمده ام؟ آمدنم بهر چه بود؟    به کجا می روم آخر؟ ننمایی وطنم   

  • دوشنبه ۲۴ مرداد ۹۰

خمار مستی - خمار مستی II

  • يكشنبه ۲۳ مرداد ۹۰

خمار مستی - خمار مستی I

همه عمر بر ندارم سر از این خمارمستی

که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی


تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد

دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی

 

چه حکایت از فراغت که نداشتم ولیکن

تو چو روی باز کردی ، در ماجرا ببستی


 نظری به دوستان کن که هزار بار از آن به

 که تحیتی نویسی و هدیتی فرستی

 

دل دردمند ما را که اسیر تست یارا

به وصال مرهمی نه ، چو به انتظار خستی

 

نه عجب که قلب دشمن شکنی به روز هیجا

تو که قلب دوستان را به مفارقت شکستی

 

برو ای فقیه دانا به خدای بخش مارا

تو که زهد و پارسایی ، من و عاشقی و مستی


دل هوشمند باید که به دلبری سپاری

که چو قبله ایت باشد ، به از آن که خودپرستی

 

چو زمام بخت و دولت نه به دست جهد باشد

چه کنند اگر زبونی نکنند و زیردستی

 

گله از فراق یاران و جفای روزگاران

نه طریق توست سعدی ، کم خویش گیر و رستی

                   

                                ( سعدی )

  • يكشنبه ۲۳ مرداد ۹۰
اینجا دغدغه های روزانه ی یکی از اهالی ایران زمین را می خوانید