۸۴ مطلب با موضوع «جامعه» ثبت شده است

سالِ بد، سالِ باد، سالِ اشک، سالِ شک. سالِ روزهای دراز و استقامت‌های کم، سالی که غرور گدایی کرد.

سال سختی بود سال اول پس از «زن زندگی آزادی»... مثل سال اول پس از «کودتای 88»... مثل سال اول «پس از کودتای 28 مرداد»... مثل سال پس از «به توپ بستن مجلس»... مثل سال اول «پس از حمله ی مغول»... 

نمی دانم شاید این سرنوشت همه ی آرش ها باشد که زندگیشان به حال و روز مام میهن گره می خورد و گویی که باید جان در چله ی کمان بگذارند و از زندگی بگذرند تا روزی باز، آزادی بازآید...

نمیدانم... مرا که دیگر بیش از این یارای ایستادگی نبود...

و این روزها شاید تاوان همین ناتوانی است...

 

 

پ.ن: ایمیل ها رو دیگه کسی نمیخونه؟ به نظرم هنوز نامه نوشتن قشنگ ترین راه ارتباطیه

  • سه شنبه ۱ اسفند ۰۲

تباهی

صبح از خواب بیدار می‌شوی و می‌بینی باز هم فاجعه‌ای دیگر رخ داده... انگارکه این روال هرروزه‌ای است در گوشه‌ای از جغرافیای تباهی. اخبار فاجعه‌بار را مرور می‌کنم باز به یاد می‌آورم که بارها و بارها در ذهن خودم برنامه‌ای برای مهاجرت چیده‌ام و هربار حساب‌کتاب‌هایم جوردرنیامده است... باخودم می‌گویم پنج سال پیش باید می‌رفتم، پنج سالی که در وطن خودم روزبه‌روز غریب‌تر و تنهاترشده‌ام. هوای دی‌ماه امسال سرد و استخوان‌سوز است. پتو را دورخودم می‌پیچم و کتفم‌ را به بخاری می‌چسبانم. 

خودم را می‌گذارم بجای آن نخبه‌ی دکترای دانشگاه تورنتو که شبانه‌روز تلاش کرده‌بود و فاند گرفته‌بود تاازاین ماتم‌کده فرارکند و شاید روزهای روشنی برای خودش بسازد... یا هرکدام ازآن فارغ‌التحصیلان شریفی که آینده‌ای جز تباهی در این جغرافیای جنگ و خون ندیده بودند و با هزار بیم‌وامید به سوی سرزمینی دیگر که شاید قدرشان را بدانند می‌رفتند، غافل ازاین‌که سوار بر ارابه‌ی مرگ‌اند و جادوی سیاه این سرزمین نفرین شده جایی میان آسمان‌ها هم زمین‌گیرشان خواهدکرد. بیچاره‌ مادرهای‌شان... یکبار وقتی فرزند برومندشان عزت غریبانه را به ماندن ذلیلانه ترجیح‌ داد از دست دادند و یکبارهم حالا... در پرواز سیاه سیاست‌زده... قلبم تیر می‌کشد‌... خودم را می‌گذارم جای ری‌را، ری‌را که در افسانه‌ها بانوی بخشنده‌ی زیبایی به جنگل‌های شمال است. ری‌رای #نیما را مرور می‌کنم، 

ری‌را…ری‌را…

دارد هواکه بخواند

در این شب سیا

اونیست باخودش.

اورفته باصدایش اما

خواندن نمی‌تواند.

ری‌رای صالحی را مرور می‌کنم باخودم:

قبول نیست ری‌را! 

بیا بی‌خبر به خواب هفت‌سالگی برگردیم، 

غصه‌هامان گوشه‌ی گنجه‌ی بی‌کلید، 

مشقهامان نوشته، 

تقویم تمامِ مدارس درباد، 

و عید… یعنی همیشه همین فردا! 

نه دوش و نه امروز، 

تنها باریکه‌ی راهی است که می‌رود … 

می‌رود تا بوسه، تا نُقل و پولکی، 

تاسهم گریه ازبغض آه، 

ها… ری‌را! 

اما ری‌را... ری‌رای کوچک حامد، ری‌رای اسماعیلیون که دیگر نخواهدتوانست ازخاطرات هفت سالگی برای کسی قصه بگوید... خودم راجای آقای نویسنده می‌گذارم، #حامد_اسماعیلیون که ری‌رایش درآن هواپیمای کذایی بود. خودم راجای حامد می‌گذارم و نویسنده‌ای می‌شوم که آنقدر کتاب‌هایش مجوز نگرفته‌اندکه مجبور به جلای وطن می‌شود. این اگر نفرین تباهی و مرگ نیست پس چه بایدش نامیدکه آقای نویسنده حالاباید باز به وطن خویش بازگردد ولی این بار در عزای همسر و دخترکش ری‌را... این چه نفرینی است که حتی وقتی از این سرزمین فرار هم می‌کنی سایه‌ی سیاهی و مرگ آسوده‌ات نمی‌گذارد... دی‌ماه سردی است. پتو را دور خودم محکم‌تر می‌پیچم و به بخاری می‌چسبم. به مهاجرت فکر می‌کنم و به پنج‌سالی که می‌توانست جور دیگری باشد...

  • جمعه ۲۰ دی ۹۸

خرداد

خردادِ پر حادثه، خردادِ پُر شور، خردادِ پر خاطره...

ماهِ خاطرات، خردادِ مُخاطرات، خرداد‌ِ خونِ دل... خرداد که می‌‌رسد، دل پَر می‌‌کشد به روزهای پُر امید، روزهای پُر نشاط، پَر می‌‌کشد به آسمانِ رویا، رویای آزادی. دل پر می کشد به هوایی که قرار بود نفس کشیدن آسان‌‌تر باشد...

روزهای جَدَل برای جامعه ی مدنی. روزهای میتینگ‌‌های سیاسی، لبخندهای مرموزِ دموکراسی، گریه های از سرِ شوق، خنده‌‌های از سر ذوق...

روزنامه‌‌های دوم خردادی، شهیدانِ راهِ آزادی...

دل پر می‌‌کشد و وقتی از میانه‌ی راه می‌‌گُذرد، پَر پَر می‌‌شود... دل کبوتری می‌‌شود که پَرَش را چیدند. آزادی می‌‌شود آهویی که کفتارها دریدند. جامعه مدنی می‌‌افتد کنجِ قَفَس. نفس کشیدن سخت می‌‌شود وقتی که یک دوی دیگر می‌‌نشیند کنار دوم محبوبمان (اصلا بخوانش بیست و دو)...

محبوب؟ محبوب بودن جرم می شود! مثلِ یادِ سال‌‌های عاشقی که رقیبی غدار، تمام خاطراتش را به تباهی کشیده است. یک شبه محبوب، می‌‌شود مغضوب...

سال‌‌ها قبل‌‌تر، خردادِ مهربان از پَسِ جنگ و خون، فتح و آزادی برایمان هدیه آورده بود. اما این بار، خرداد روی دیگرش را نشان می‌‌دهد، خردادِ بیداد، خردادِ کودتا...

سکوت کفِ خیابان‌‌ها می‌‌ریزد. سکوت کفِ خیابان جان می‌‌دهد، کنارِ نعشِ «حمهوری»... بُغضِ خرداد می‌‌تَرَکَد. خرداد فریاد می‌‌شود، خرداد اسیر می‌‌شود، خرداد شهید می‌‌شود...

و ما دوباره بغض می‌‌شویم، خاکستر می‌‌شویم و آتشِ خرداد را در دل‌‌هایمان پنهان می‌‌کنیم مبادا زنجیر تاوان‌‌مان باشد...

حالا سال‌هاست خرداد از زیرِ خاک و خاکستر فریاد می کشد، نیمچه «امید»ی می‌‌دهد تا برای آزادی‌‌اش «تدبیر»ی بیندیشیم... اما نمی‌‌داند ما سال‌‌هاست خود را به فراموشی زده‌‌ایم. ما را به تیرباران عادت داده‌‌‌اند... به «حبس» نفس... به «حصر» امید...

خرداد هرسال خودش دست به کار می‌شود و می‌‌گوید: من هستم! زنده‌‌ام! هرسال می‌‌آیم تا یادِ آن روزها بیفتید. یادِ پرواز... من پرنده نبودم که بمیرم، من پرواز بودم...

دل نبندید به جاعلانِ طریقتِ خردادی و لاف‌‌زنانِ رؤیای آزادی... من هنوز زنده‌‌ام... ولی... ما آن‌قدر دروغ شنیده‌ایم که حتی خودمان را باور نداریم چه رسد به خردادمان، تنها نومیدانه با خود زمزمه می‌کنیم که ما هنوز هم به خردادِ پر از حادثه «ایمان» داریم...

.


پ.ن: بازنشر متن چند سال پیش


#دوم_خرداد

#بیست_و_دوم_خرداد

#خرداد_پر_حادثه

  • جمعه ۳ خرداد ۹۸

استغاثه بر پیاز!

✅   امروز حضرت پیاز دامت برکاته که سابقاً به دلیل بوی بدشان از سیر طعنه می‌شنیدند، گوی سبقت و رکورد قیمت را از پسته‌ی رفسنجان و پرایدِ عزرائیل‌نشان ربودند و با ثبت قیمت کیلویی 13000 تومان، رکوردی تاریخی برای تورم بر جای گذاردند تا شاید پس از قتل خاشقچی و حذف فردوسی‌پور از نود این بار نگاه فعالان مجازی به سفره‌های خالی‌ مردم بیفتد! اما زهی خیال باطل که همه‌ی آن‌ها که سال‌ها بود صدا و سیمای میلی را تحریم کرده بودند در شیش و بش تماشای عصر جدید و برنده باش فرصت نکردند هشتک #freePIAZ بزنند!

✅  حال که به لطف پروردگار و با اذعان به بی‌اثر بودن تحریم‌ها، به خودکفایی در ایجاد تورم بدون وابستگی به ارز و طلا رسیده‌ایم، به نظر می‌رسد که با توجه به خشم طبیعت و طمع دلالان بی‌مروت، همچنین خروج گوشت و مرغ و حالا پیاز از سبد غذایی ملت، و این حجم عظیمِ بیخیالی دولت! با این آمار رو به رشد بیکاری و تورم و اختلاس(که همه‌ش تو پاچه‌ی خود ماس!) در آینده‌ای نزدیک خود به خود منقرض می‌شویم و دیگر نیازی نخواهد بود که همه چیز را به گردن دشمن خارجی بیندازیم!

✅  در کتاب رستم‌التواریخ شرح احوالات مردم در هنگامه‌ی قحطی و هرج و مرج ناشی از جنگ‌های فئودالی حکام پس از مرگ نادر چنین شرح داده است که بی‌شباهت به اوضاع امروز ما نیست که هرچند به ظاهر جنگی نیست ولی فئودالهای نوین به جان هم افتاده‌اند و بیچارگی‌اش برای ما مردم است:

« و جمیع مأکولات در آن خطه فردوس مانند، چون وفای نازنینان نایاب، و آرام و امنیت در آن، چون وعده ماه‌جبینان نقش بر آب بود و محجوبان بیحساب از نیافتن قوت، بی‌قوت بر خاک راهها افتاده، با کمال افتضاح، و مردمان قوی بازوی چست‌وچالاک از نخوردن غذا سست و ناتوان و بیجان شده میل می‌نمودند به عالم ارواح، و گندم و جو چون قرص صورت دلبران گندم‌گون، کم و گران‌بها، و عدس و ماش و نخود و حبوب دیگر مانند نقطه خال رخسار مشکین مویان، بسیار عزیز القدر و دلربا. 
صدای الجوع الجوع ناز و نعمت پروردگان پرنیان‌پوش به ذروه فلک هفتم به گوش کیوان، و آواز فزع و استغاثه نمودن برنا و پیر و کبیر و صغیر از بی‌قوتی به سمع کروبیان می‌رسید...»

💢 دغدغه‌های روزانه‌ی یک آدم معمولی را هرشب در کانال خمارمستی بخوانید...
  • جمعه ۹ فروردين ۹۸

سیل بنیان‌کن

شاید فقط چند ثانیه طول کشیده باشد...

شاید تا همین چند دقیقه قبل، همه در تکاپوی نوروز بودند و خودشان را برای شب عید آماده می‌کردند... اما یکهو همه چیز زیر و رو شد. سیل آمد و همه‌چیز را با خود برد...

سیل که مثل زلزله نیست !

مقدمات دارد! می‌شود مدیریتش کرد. کنترلش کرد. می‌شود پیشگیری کرد! اگر حواست نباشد وقتی که از آسمان رحمت ببارد هم غافلگیر می‌شوی...


سیل بنیان‌کن می‌آید و خانه‌خرابت می‌کند...

بیچاره مردم...

هیچکس هم به دادشان نمی‌رسد 


سیل مهیب مشکلات مردم هم بالاخره مقدماتی دارد... اگه به‌شان رسیدگی نشود چنان طغیان می‌کند که در چند ثانیه تمام ابهت پوشالی را فروریزد.

شاید فقط چند ثانیه طول بکشد، ولی سال‌هاست مقدماتش فراهم شده... 

آن‌وقت هیچ‌کس هم به دادشان نخواهید رسید!

چیزی که عوض دارد، گله ندارد...


دغدغه‌های یک آدم معمولی را در کانال خمارمستی دنبال کنید... ممنون 

  • يكشنبه ۴ فروردين ۹۸

کار دگر، بار دگر، در گوشه ی غار دگر

بعده مدت‌ها یکی از وبلاگهای آشنا را باز کردم و خیلی اتفاقی دیدم که دوست بلاگرمون کسب و کار جدیدی راه انداخته و گرفتاری‌هاش خیلی زیاد شده! من هم به گرفتاری‌های کسب و کار جدیدم فکر کردم و بازار شب عید!! البته چند خط که خوندم متوجه شدم آقای بلاگر شرکت خودش را تأسیس کرده و در سمت مدیرعاملی در حال رتق و فتق امور هست!! هرجوری حساب کتاب کردم دیدم کسب و کار من با کسب و کار آقای مدیرعامل تومنی هفت صنار غرق می‌کنه، دستفروشی کجا و مدیرعاملی کجا؟
حالا که نمایشگاه تموم شده دستفروشی تنها راه تبدیل تی‌شرت‌ها به پول نقد و احیاناً درآمد شب عید هست و باید هرچه زودتر همه را بفروشیم وگرنه روی دستمون می‌مونه!
اگر این روزها کسی از اقوام خیلی اتفاقی از سر گذر رد شود حضرت عجل، سلطان تی‌شرت را سر بازار در حال دستفروشی ببینه طرح و نقشه‌ام برای ایام عید نقش بر آب می‌شه! چرا؟ چون من با اعتماد به نفس خودم را آماده کرده‌ام که درهنگام اعمال سؤال همیشگی «خب چیکار میکنی؟ کجا مشغولی؟» بگم توی ستاد تنظیم بازار مدیر بخش البسه هستم! 
  • چهارشنبه ۲۲ اسفند ۹۷

به خاطر یک مشت دلار...

بچه که بودیم اگرچه از #بحران_مالی و #تعدیل_اقتصادی در دوره‌ی #سازندگی سر درنمی‌آوردیم ولی از دست‌های خالیِ پدر و وصله‌پینه‌هایی که مادر به شلوارمان می‌زد می‌دانستیم «پول» هست ولی «کم» است! 

بچه‌های کم‌خرج و کم‌توقعی بودیم... از همه‌چیز آن‌قدر استفاده می‌کردیم تا تمام بشود یا دیگر قابل استفاده نباشد یا این‌که از بدِ روزگار «گم» بشود.

آن‌قدر حساب کار دست‌مان آمده بود که وقتی توی مدرسه «پاک‌کن» یا «تراش»مان را گم می‌کردیم برای جبرانش تا مدت‌ها توی خانه نمی‌گفتیم پاک‌کن نداریم مبادا کتک بخوریم! البته جُورش را بغل‌دستی‌های‌مان می‌کشیدند! چون مدام از آن‌ها قرض می‌گرفتیم! 

یا این‌که مثلا یک وقت‌هایی در راه نانوایی، توی کوچه‌پس‌کوچه‌ها آن‌قدر سرمان گرم شیطنت می‌شد که یکی از آن ده‌تومانی‌های صورتیِ  «مُدرّس‌نشان» را که می‌شد باش ده تا نان لواش خرید گم می‌کردیم! 

بعد، از ترسِ این‌که مامان یا بابا دعوای‌مان کنند تا دیروقت به خانه برنمی‌گشتیم و بعداً می‌گفتیم صفِ نان شلوغ بود و به ما نرسید! آن‌وقت‌ها آن‌قدر زندگی‌های‌مان توی صف می‌گذشت که هیچ‌کس به این #دروغ بزرگِ ما شک نمی‌کرد! با این استراتژی تا فردا که باید با همان #پول دوباره نان می‌خریدیم زمان خریده بودیم و خدا را چه دیدی شاید فرجی می‌شد... فردا می‌توانستیم بگوییم سر راه مدرسه کیک و نوشابه خریده‌ایم! شاید هم کس دیگری سر راهش به نانوایی می‌رفت و ماجرای دیروز بالکل فراموش می‌شد!

خیلی دمتان گرم! 

ما فرق کردیم، ساکت شدیم، خسته شدیم، دل از همه‌چی بریدیم ولی شما هنوز هم مثل همان‌وقت‌ها هستید! پاک‌کن‌تان را توی جیب‌تان می‌گذارید و از ما قرض می‌گیرید! 

حالا بیست و چند سال از آن زمان‌ها گذشته و ما با چشم‌های خودمان دیدیم که #دکل_نفتی را با تمام عظمتش گم کردید! 

بعدش هم دقیقا همان کاری را کردید که ما آن سال‌ها می‌کردیم! آن‌قدر طولش دادید که همه یادشان برود!

تازه مثل بچگی‌ها از پاک‌کن #ما_مردم هم استفاده می‌کنید تا پاک‌کن نو بخرید...

در این اوضاع نابسامان اقتصادی پاک‌کنی که گم کرده‌اید از «دکل» به «ارز» تغییر کرده و حسابی نان‌تان توی روغن است! اصلاً برای همین است که چشم در چشم ما از آینده‌ی درخشان صحبت می‌کنید و سخن از بستن تنگه‌ها می‌گویید در حالی‌که گشادی جیب‌هایتان برای گم کردن خیلی چیزها کافی است! در عوض ما را بشارت می‌دهید که: «چیز مهمی نیست، کمی تحریم که درد ندارد! فقط کمی اقتصادتان را به صورت مقاومتی بکنید تا جیگرتان حال بیاید _می‌گویند برای قولنج هم مناسب است!_ راستی سر راه، دلارهایتان را هم بیاورید که با هم هم‌دلی کنیم تا از بحران عبور کنیم و یک پاک‌کن جدید بخریم!» 

اما آخر یک مشکل کوچولو این وسط هست! این پاک‌کن جدید که گم کرده‌اید #نه_میلیاردی است! آن هم به #دلار! آن هم با دلار ده هزار تومانی! 

حالا می‌آیید توی روی‌مان لبخند می‌زنید و می‌گویید پاک‌کن‌هایتان را قرض بدهید، نوک تیز مدادتان را هم که توی بدنمان فرو می‌کنید! 

ولی خدایی #نه_میلیارد_دلار آخر؟

اصلا حساب کرده‌اید با این رقم چندتا نان لواش می‌شود خرید؟ آن هم نه با اسکناس‌صورتی‌های مدرس‌نشان که بچگی‌ها گم کردیم که حتی با  اسکناس‌های خمینی‌نشان این روزها!! 

آخر چندتا از آن پاک‌کن‌هایی که بچگی گم کردیم را می‌خواهید از جیب ما بکشید؟

این همه سال این یک کار را خوب یاد گرفته‌اید! 

اما یک چیز را از یاد برده‌اید، وقتی که زنگ بخورد و شما با عجله وسایل‌تان را جمع می‌کنید و می‌خواهید بدو بدو از نیم‌کتْ تا درِ مدرسه فریادزنان بدوید من و بچه‌های کلاس چنان برایتان زیرپایی می‌گیریم که پخش زمین بشوید و چنان رسوای عالم شوید که همه به‌تان بخندند... تازه بازی به اینجا ختم نمی‌شود! زنگ که بخورد خیلی‌ها پشت مدرسه منتظر شما هستند تا تلافی خیلی چیزها را دربیاورند... دیگر همه می‌دانند آن پاک‌کن‌ها توی جیب‌خودتان است... حیف که از تیزی نوک مدادتان تن‌مان زخمی‌است...

شما وسایل‌تان را جمع کنید که آخر زنگ نزدیک است...

باید فرار کنید ولی ما هم منتظریم زنگ بخورد...


این تصویر فقط یک میلیارد دلار را نشان می‌دهد که به صورت صد دلاری روی هم چیده شده‌اند

برای تصور بهتر از حجم این میزان پول به کانال تلگرامی خمارمستی بیایید :)



  • جمعه ۱۹ مرداد ۹۷

خبرنگاری؛ از خبر تا خطر...

به مناسبت گرامی‌داشت 17 مرداد روز خبرنگار


خبر‌نگاری در واقع گردآوری، تجزیه و تحلیل، تأیید و ارائه اخبار مربوط به حوادث جاری، روندها و مسائل مرتبط با مردم است، در طول سالیان طولانی باب شده است افرادی را که به این حرفه اشتغال دارند خبر‌نگار می‌گویند. امروزه با گسترش امکانات ارتباطی و شبکه‌های اجتماعی روزنامه‌نگاری و در مقیاسی بزرگتر خبرنگاری در دنیای وسیع ارتباطات، علی‌رغم تاثیرگزاریِ ویژه‌اش رو به اضمحلال گزارده است. در عوض این روزها پدیده‌ای به نام شهروند-خبرنگار که محصول دنیای مدرن و افزایش دسترسی به اینترنت است وارد عرصه‌ی عمومی شده و نتیجه‌ی مهم این پدیده، تسهیل گردش آزاد اطلاعات و به تبع آن، شفافیت در عملکرد مسئولین در حوزه‌های مختلف است. 

این اتفاق اگرچه میمون و مبارک است اما از سویی باعث شده تا خبرنگاری حرفه‌ای در ایران رو به ورطه‌ی نابودی گذارد. خبرنگاری که تا پیش ازین نماد شجاعت و جسارت بود و برای کسب اخبار روز به هر سوراخ ماری سرک می‌کشید، در اتاق کار پشت لپتاپش می‌نشیند و ایده‌های شهروند خبرنگاران را در قالب خبر تنظیم می‌نماید و به خورد خبرگزاری مربوطه‌ می‌دهد یا در کانال تلگرامی‌اش منتشر می‌کند!‌ همین می‌شود که حرف‌های خاله‌زنکی تلگرام بیشتر از خبرگزا ری‌های رسمی مشتری دارند!

موضوع تنها به از دست رفتن کارکرد اصلی خبرنگاری (به ویژه از نوع مطبوعاتی) محدود نمی‌شود. مسئله این است که آیا ما به عنوان شهروند، به اخبار و اطلاعات مستقل که امکان مشارکت در حاکمیت را فراهم می‌سازد، دسترسی داریم؟ آیا موج‌های جریان‌ساز در فضای مجازی منطبق با واقعیت‌های جامعه‌ی بیرون هستند؟ آیا با تحلیل‌های سطحی بر هیاهوهای دست چندم خبری می‌توان انتظار داشت جامعه به بلوغی که مورد نیازِ یک کشورِ درحال توسعه است برسد؟ آیا وقت آن نرسیده که خبرنگاران باز پیش‌غراولان عرصه‌ی خطر باشند نه دنباله‌روان فضای مجازی؟

هر نسل از روزنامه نگاران دستِ کم تا هنگامی که به دوران فترت برسد، دچار این وهم است که با چالش‌های ناشناخته‌ای در این حرفه روبرو بوده است که نسل پیشین به هیچ روی آن چالش‌ها را تجربه نکرده‌است. از نظر کسانی که گذشته را نماد گندیدگی و عقب‌ماندگی برشمرده و تنها آینده را در خورِ برنامه‌ریزی دقیق و ارزشمند می‌دانند، تاریخ در مجموع چیز چندانی برای فراگیری ندارد. روزنامه‌نگاران دیروز، به ویژه آنان که بیش از شصت سال پیش کار کرده‌اند و پر کار هم بوده‌اند، این حرفه را چنان دشوار نمی‌یافتند؛ نه چون هموندان امروزی‌شان مجبورند با رقیبان خود در رسانه‌های دیگر هماوردی کنند بلکه از آن مهم‌تر، امروزه در عصر فناوری اطلاعات رقیبی قدرتمند و بی‌تعهد به نام شبکه‌های اجتماعی عنانِ اخبار را در دست گرفته است و مطبوعات و مکتوبات را در رقابتی نابرابر قلع و قمع می‌کند.

در این بین، تمرکز بر اخلاق حرفه‌ای و متعهدانه وجه تمایز رسانه‌های مکتوب از رسانه‌های مجازی است. اخلاق در این حوزه را می‌توان به طور خلاصه در چارچوب موارد ذیل بیان کرد: بررسی دقیق هر مطلبی که به عنوان واقعیت عنوان می‌شود؛ جستجو و نقل تمامی تعبیرات ممکن از یک موضوع؛ گزارش منصفانه و دور از جبهه گیری و به تصویر کشیدن جوانب مختلف یک موضوع بدون طرفداری از یکی؛ انجام تحقیق و ارائه گزارش با رعایت توازن میان واقع نگری و شک‌گرایی. قضاوت دقیق در هنگام تنظیم و گزارش اطلاعات. دقت در محرمانه نگاه داشتن منابع، رد کردن هرگونه هدیه یا لطف از طرف مورد گزارش، و حتی جلوگیری از هرگونه تحت تأثیر واقع شدن؛ جلوگیری از تهیه گزارش یا شرکت در تحقیق و نگارش در مورد موضوعی که خود خبرنگار نسبت به آن نفع شخصی و یا تعصبی دارد که کنار گذاشتن آن برایش امکان بذیر نیست.

آری همه‌ی این‌ها سبب شده است که در صد سال گذشته اعتمادی جهانی بین مردم و خبرنگارانِ مستقل ایجاد گردد و اینک ما رسالتی بزرگ برای جلب این اعتماد و حفظ این خوشنامی بر دوش داریم.

خبرنگار، بیش از همه، به شهروندان وفادار است. تعهد در قبال شهروندان، مقوله‌ای فراتر از خودخواهی حرفه‌ای است. این تعهد، نوعی پیمان متعهدانه با مردم است که به مخاطب می‌گوید: خواننده‌ی عزیز! عملکرد مسئولین زیر ذره بین قرار دارد. نقد فیلم‌ها با صراحت همراه است، ارزیابی کار رستوران‌ها تحت تاثیر آگهی‌دهندگان نیست! و از همه مهم‌تر اینکه پوشش خبری در راستای منافع شخصی یا سمت‌گیری به نفع دوستان قرار ندارد. این نکته که گزارش‌دهندگان خبر باید بتوانند بدون هیچ‌گونه عامل بازدارند‌ه‌ای حتی ملاحظات مربوط به منافع مالک سازمان خبری، به کندوکاو و بازگویی حقیقت بپردازند، پیش‌شرط لازم نه فقط برای گزارش دقیق، بلکه به منظور متقاعدکننده ساختن رویدادهاست. این موضوع، شالوده اعتماد شهروندان به یک خبرنگار را شکل می‌دهد و چنین اعتمادی از سوی مخاطب، بی‌شک منشاء اعتبار آن خبرنگار (و به تبع آن خبرگزاری) خواهد بود. خلاصه این که اعتقاد به بازگویی بی‌غرض و بی‌قضاوت حقیقت، سرمایه اصلی رسانه‌های خبری و کارکنانشان است. وفاداری به شهروندان پایه و بنیان «استقلال روزنامه نگاری» را استوار می‌سازد.

با گذشت زمان، با افزایش مناقشه بین روزنامه‌های مستقل و نهادهای دولتی، این نقش دیده‌بانی مطبوعات بود که سبب شد دیوان عالی آمریکا بارها و بارها بر نقش محوری مطبوعات در جامعه آمریکا تاکید کند. با گذشت ۲۰۰ سال از انقلاب آمریکا، هوگر بلک، قاضی دیوان عالی آمریکا در تشریح مسئولیت نظارتی مطبوعات می‌نویسد: روزنامه‌ها تحت حمایت قرار دارند تا بتوانند مردم را از اسرار دولتی آگاه کنند. تنها روزنامه‌های آزاد هستند که می‌توانند به گونه‌ای موثر، فریبکاری‌های دولت را افشا نمایند.

همین نقش دیده‌بانی بود که سبب شد روزنامه نگاری به دژ آزادی تعبیر شود و خبرنگاران، به عنوان سربازان این دژ استوار همچنان اعتبار آن را حفظ نموده‌اند.


به کانال خمارمستی بپیوندید


جستارنویسی پیرامون مسائل روز ایران و جهان

  • پنجشنبه ۱۸ مرداد ۹۷

اندیشه سازان

در طول زندگی‌ام از بزرگان بسیاری تأثیر پذیرفته‌ام ولی بی‌شک موسسه اندیشه‌سازان یکی از نهادهایی بود که در سال‌های نوجوانی بیشترین نقش را در شکل‌گیری توأمان فکر و شخصیتم داشت و خود را هماره مدیون #فرهاد_میثمی و همکارانش در اندیشه‌سازان می‌دانم،  بسیاری از هم‌نسلان من با آفتابگردانِ اندیشه‌سازان به سمت آفتابِ علم و انسانیت حرکت کردند... موسسه‌ای که فراتر از کنکور، هدفش واقعا "ساختن اندیشه‌ها" بود... یکی از افسوس‌های سال‌های دانشجویی‌ام تعطیلی ناگهانی موسسه اندیشه‌سازان بود که در زمان خودش دست به نهادسازی ارزشمندی (هرچند محدود) در حوزه مخاطبین خود زد و تفکر نسلی را آن‌گونه که شایسته بود ساخت. این تعطیلی آنقدر ناگهانی و عجیب بود که ذهن پویای مخاطبان انتشارات را به کنکاش واداشت تا رد و نشانی از آن بیابند. ولی از آن به بعد نه اثری از اندیشه سازان در کتاب‌فروشی‌ها بود و نه در فضای نوپای مجازی سایت و وبلاگی از این مجموعه یافت می‌شد. تنها پای آخرین چاپ از کتاب‌ها مقدمه‌ای به قلم گرم و گیرای دکتر میثمی بود که خبر از پیله‌ای می‌داد که باید به دور کرم شبتاب تنید تا پروانه‌ای زیبا شود... اما خودش در ادامه گفته بود که شاید حوادث طبیعت نگذارند که کرم درون پیله طعم پروانه شدن را بچشد... و گویا حالا دوباره و شاید چندباره عنکبوت جهل به پیله‌ی دانایی حمله‌ور شده است. 

امروز در خبرها خواندم دکتر فرهادمیثمی مدیر انتشارات اندیشه‌سازان، و #ضیاء_نبوی دستگیر شده‌اند. به راستی که در مملکتی که اندیشیدن جرم است و اندیشه‌سازی تاوان دارد، دزدان اختلاسگر و ظالمان جائر و حق‌خورانِ متجاهر، آزادانه زندگی می‌کنند و چه حق‌ها که از دیگران تضییع نمی‌کنند، در عوض کبوتران صلح و پیش‌قراولان دانش باید میله‌های قفس را تجربه کنند. کمتر دیده‌ام که از فرهاد میثمی بنویسند و اغلب ضیا نبوی در صدر اخبار قرار گرفته است ولی دوست دارم همینجا اعتراف کنم که من هم یک اندیشه‌سازانی هستم و امروز #فرهاد_میثمی یک نفر نیست، بلکه یک نسل است که تا جان داشته باشد در راه اعتلای هدف والای اندیشه سازان خواهد کوشید تا بلکه روزی اندیشه و قلم بر زنجیر و زندان فائق آید. به امید آن روز "که قفل افسانه ای است و قلب برای زندگی بس است".


زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست

هر کسی نغمه خود خواند و از صحنه رود

صحنه پیوسته به جاست

خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد

                                                 ژاله اصفهانی




  • پنجشنبه ۱۱ مرداد ۹۷

مشکلات عرضی

نودوهفت برای من دقیقا با وضعیتی شبیه به وضع بازار دلار شروع شد!
مشکلات من مثل قیمت ارز سر به فلک کشید و من هم مثل آقای نوبخت خیلی شیک و مجلسی لبخند می‌زدم و تکذیب می‌کردم! حتی یه عده چماق به دست ریختن وسط مشکلات و تا تونستن دلال‌های عرض و طول زندگی من را مورد عنایت قرار دادند ولی مشکلات حل نشد که نشد!
حالا از شانس گند ما با این سقوط ارزش پول، قیمت پول رایج در اقصی نقاط جهان از بورکینافاسو تا گینه‌ی بیسائو، از جزایر لانگرهاوس تا دماغه امیدنیک(!) از شرق بوتان تا غرب بولیوی سر به فلک کشیده و تنها روزنه‌ی امید برای من که همانا پرواز از این سوی آب به آن سوی آب و فرار از این جهنم‌دره بود به طور رسمی گل گرفته شد!
الان هم منتظرم تا اسحاق جهانگیری درونم از یکی از سوراخای رایج و حتی قاچاقِ وجودم دربیاد و بگه: مردم عزیز نذارید یه چیزایی رو بگم! «باطل السحر دروغ و فریب، آگاهی مردمه!»، «در مسائل اجتماعی، با برخوردهای گازنبری مسائل حل نمی‌شه!»، اما شانس که نداریم!!! جهانگیریِ درونِ من تو موقعیت‌های بحرانی جوّ می‌گیردش، فردین‌بازی درمیاره و خودش رو می‌ندازه جلو تا ارز رو تک نرخی کنه! تازه اعلام می‌کنه که هرکی بالاتر بخره یا بفروشه حسابش با کرام‌الکاتبینه! خب پدربیامرز اگه قرار بود با دستور و گازانبر مشکل حل بشه خب از اولش حل می‌شد!
الان فقط منتظرم ببینم قیمت قبر بعده بحران ارز چقدر خواهد بود! آخه لامصب مردن هم صرف نمی‌کنه! البته از اتاق فرمان اشاره می‌کنند که عوضش امنیت داریم!!!!



  • سه شنبه ۲۱ فروردين ۹۷
اینجا دغدغه های روزانه ی یکی از اهالی ایران زمین را می خوانید