۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آزادی» ثبت شده است

به خاطر یک مشت دلار...

بچه که بودیم اگرچه از #بحران_مالی و #تعدیل_اقتصادی در دوره‌ی #سازندگی سر درنمی‌آوردیم ولی از دست‌های خالیِ پدر و وصله‌پینه‌هایی که مادر به شلوارمان می‌زد می‌دانستیم «پول» هست ولی «کم» است! 

بچه‌های کم‌خرج و کم‌توقعی بودیم... از همه‌چیز آن‌قدر استفاده می‌کردیم تا تمام بشود یا دیگر قابل استفاده نباشد یا این‌که از بدِ روزگار «گم» بشود.

آن‌قدر حساب کار دست‌مان آمده بود که وقتی توی مدرسه «پاک‌کن» یا «تراش»مان را گم می‌کردیم برای جبرانش تا مدت‌ها توی خانه نمی‌گفتیم پاک‌کن نداریم مبادا کتک بخوریم! البته جُورش را بغل‌دستی‌های‌مان می‌کشیدند! چون مدام از آن‌ها قرض می‌گرفتیم! 

یا این‌که مثلا یک وقت‌هایی در راه نانوایی، توی کوچه‌پس‌کوچه‌ها آن‌قدر سرمان گرم شیطنت می‌شد که یکی از آن ده‌تومانی‌های صورتیِ  «مُدرّس‌نشان» را که می‌شد باش ده تا نان لواش خرید گم می‌کردیم! 

بعد، از ترسِ این‌که مامان یا بابا دعوای‌مان کنند تا دیروقت به خانه برنمی‌گشتیم و بعداً می‌گفتیم صفِ نان شلوغ بود و به ما نرسید! آن‌وقت‌ها آن‌قدر زندگی‌های‌مان توی صف می‌گذشت که هیچ‌کس به این #دروغ بزرگِ ما شک نمی‌کرد! با این استراتژی تا فردا که باید با همان #پول دوباره نان می‌خریدیم زمان خریده بودیم و خدا را چه دیدی شاید فرجی می‌شد... فردا می‌توانستیم بگوییم سر راه مدرسه کیک و نوشابه خریده‌ایم! شاید هم کس دیگری سر راهش به نانوایی می‌رفت و ماجرای دیروز بالکل فراموش می‌شد!

خیلی دمتان گرم! 

ما فرق کردیم، ساکت شدیم، خسته شدیم، دل از همه‌چی بریدیم ولی شما هنوز هم مثل همان‌وقت‌ها هستید! پاک‌کن‌تان را توی جیب‌تان می‌گذارید و از ما قرض می‌گیرید! 

حالا بیست و چند سال از آن زمان‌ها گذشته و ما با چشم‌های خودمان دیدیم که #دکل_نفتی را با تمام عظمتش گم کردید! 

بعدش هم دقیقا همان کاری را کردید که ما آن سال‌ها می‌کردیم! آن‌قدر طولش دادید که همه یادشان برود!

تازه مثل بچگی‌ها از پاک‌کن #ما_مردم هم استفاده می‌کنید تا پاک‌کن نو بخرید...

در این اوضاع نابسامان اقتصادی پاک‌کنی که گم کرده‌اید از «دکل» به «ارز» تغییر کرده و حسابی نان‌تان توی روغن است! اصلاً برای همین است که چشم در چشم ما از آینده‌ی درخشان صحبت می‌کنید و سخن از بستن تنگه‌ها می‌گویید در حالی‌که گشادی جیب‌هایتان برای گم کردن خیلی چیزها کافی است! در عوض ما را بشارت می‌دهید که: «چیز مهمی نیست، کمی تحریم که درد ندارد! فقط کمی اقتصادتان را به صورت مقاومتی بکنید تا جیگرتان حال بیاید _می‌گویند برای قولنج هم مناسب است!_ راستی سر راه، دلارهایتان را هم بیاورید که با هم هم‌دلی کنیم تا از بحران عبور کنیم و یک پاک‌کن جدید بخریم!» 

اما آخر یک مشکل کوچولو این وسط هست! این پاک‌کن جدید که گم کرده‌اید #نه_میلیاردی است! آن هم به #دلار! آن هم با دلار ده هزار تومانی! 

حالا می‌آیید توی روی‌مان لبخند می‌زنید و می‌گویید پاک‌کن‌هایتان را قرض بدهید، نوک تیز مدادتان را هم که توی بدنمان فرو می‌کنید! 

ولی خدایی #نه_میلیارد_دلار آخر؟

اصلا حساب کرده‌اید با این رقم چندتا نان لواش می‌شود خرید؟ آن هم نه با اسکناس‌صورتی‌های مدرس‌نشان که بچگی‌ها گم کردیم که حتی با  اسکناس‌های خمینی‌نشان این روزها!! 

آخر چندتا از آن پاک‌کن‌هایی که بچگی گم کردیم را می‌خواهید از جیب ما بکشید؟

این همه سال این یک کار را خوب یاد گرفته‌اید! 

اما یک چیز را از یاد برده‌اید، وقتی که زنگ بخورد و شما با عجله وسایل‌تان را جمع می‌کنید و می‌خواهید بدو بدو از نیم‌کتْ تا درِ مدرسه فریادزنان بدوید من و بچه‌های کلاس چنان برایتان زیرپایی می‌گیریم که پخش زمین بشوید و چنان رسوای عالم شوید که همه به‌تان بخندند... تازه بازی به اینجا ختم نمی‌شود! زنگ که بخورد خیلی‌ها پشت مدرسه منتظر شما هستند تا تلافی خیلی چیزها را دربیاورند... دیگر همه می‌دانند آن پاک‌کن‌ها توی جیب‌خودتان است... حیف که از تیزی نوک مدادتان تن‌مان زخمی‌است...

شما وسایل‌تان را جمع کنید که آخر زنگ نزدیک است...

باید فرار کنید ولی ما هم منتظریم زنگ بخورد...


این تصویر فقط یک میلیارد دلار را نشان می‌دهد که به صورت صد دلاری روی هم چیده شده‌اند

برای تصور بهتر از حجم این میزان پول به کانال تلگرامی خمارمستی بیایید :)



  • جمعه ۱۹ مرداد ۹۷

اندیشه سازان

در طول زندگی‌ام از بزرگان بسیاری تأثیر پذیرفته‌ام ولی بی‌شک موسسه اندیشه‌سازان یکی از نهادهایی بود که در سال‌های نوجوانی بیشترین نقش را در شکل‌گیری توأمان فکر و شخصیتم داشت و خود را هماره مدیون #فرهاد_میثمی و همکارانش در اندیشه‌سازان می‌دانم،  بسیاری از هم‌نسلان من با آفتابگردانِ اندیشه‌سازان به سمت آفتابِ علم و انسانیت حرکت کردند... موسسه‌ای که فراتر از کنکور، هدفش واقعا "ساختن اندیشه‌ها" بود... یکی از افسوس‌های سال‌های دانشجویی‌ام تعطیلی ناگهانی موسسه اندیشه‌سازان بود که در زمان خودش دست به نهادسازی ارزشمندی (هرچند محدود) در حوزه مخاطبین خود زد و تفکر نسلی را آن‌گونه که شایسته بود ساخت. این تعطیلی آنقدر ناگهانی و عجیب بود که ذهن پویای مخاطبان انتشارات را به کنکاش واداشت تا رد و نشانی از آن بیابند. ولی از آن به بعد نه اثری از اندیشه سازان در کتاب‌فروشی‌ها بود و نه در فضای نوپای مجازی سایت و وبلاگی از این مجموعه یافت می‌شد. تنها پای آخرین چاپ از کتاب‌ها مقدمه‌ای به قلم گرم و گیرای دکتر میثمی بود که خبر از پیله‌ای می‌داد که باید به دور کرم شبتاب تنید تا پروانه‌ای زیبا شود... اما خودش در ادامه گفته بود که شاید حوادث طبیعت نگذارند که کرم درون پیله طعم پروانه شدن را بچشد... و گویا حالا دوباره و شاید چندباره عنکبوت جهل به پیله‌ی دانایی حمله‌ور شده است. 

امروز در خبرها خواندم دکتر فرهادمیثمی مدیر انتشارات اندیشه‌سازان، و #ضیاء_نبوی دستگیر شده‌اند. به راستی که در مملکتی که اندیشیدن جرم است و اندیشه‌سازی تاوان دارد، دزدان اختلاسگر و ظالمان جائر و حق‌خورانِ متجاهر، آزادانه زندگی می‌کنند و چه حق‌ها که از دیگران تضییع نمی‌کنند، در عوض کبوتران صلح و پیش‌قراولان دانش باید میله‌های قفس را تجربه کنند. کمتر دیده‌ام که از فرهاد میثمی بنویسند و اغلب ضیا نبوی در صدر اخبار قرار گرفته است ولی دوست دارم همینجا اعتراف کنم که من هم یک اندیشه‌سازانی هستم و امروز #فرهاد_میثمی یک نفر نیست، بلکه یک نسل است که تا جان داشته باشد در راه اعتلای هدف والای اندیشه سازان خواهد کوشید تا بلکه روزی اندیشه و قلم بر زنجیر و زندان فائق آید. به امید آن روز "که قفل افسانه ای است و قلب برای زندگی بس است".


زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست

هر کسی نغمه خود خواند و از صحنه رود

صحنه پیوسته به جاست

خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد

                                                 ژاله اصفهانی




  • پنجشنبه ۱۱ مرداد ۹۷

از شادی تا آزادی

مردم اروپا دیشب تا دیروقت منتظر اعلام نتایج نهایی مسابقات نهایی یورو ویژن بودند ٬ منصور ضابطیان دوست داشتنی که در دانمارک به سر می برد در صفحه ی فیس بوکش عکسی را منتشر کرد و نوشته ای در شرح آن گذاشت که در ادامه مطلب به طور کامل می آورمش...

کونشیتا ورست هنرمند اتریشی با ترانه "برخیز چو ققنوس" برنده مسابقات امسال شد اما این خود همزمان بود با دو خبر دیگر! که هردو را در ادامه مطلب می نویسم:

یکی این که اعلام شد: ایران از نظر شادی در میان ۱۵۷ کشور رتبه ۱۱۵ را دارد...

و دیگر این که: لباس شخصی ها به کنسرت وحید تاج و گروه مسیحا در یزد حمله کردند...

لطفا حالا ادامه مطلب را بخوانید...

حالا که این ها را خواندید بر گردید به همینجا...

این روزها م.ص.باح یزدی سخن شیخ فضل لله نوری را تکرار می کند که می گفت (کلمه قبیحه آزادی) و حالا مصباح یزدی می گوید( با مقاومت باید بت آزادی را شکست). و مخاطب این سخن مشخص است از نظر وی شیعه در درجه اول است و بقیه از اهل کتاب اهل ذمه و اهل سنت هم مسلم ناحق قلمداد می شوند که باید اصلاح شوند. مصباح یزدی در سخنان قبلی خود هم دولت اعتدال را دولت التقاط خوانده است. این دونظر مجوز به راست افراطی می دهد که به خیابان بیایید بر جامعه مدنی بشورد و به دولت فشار بیاورد...

دولت در این مورد وظایفی دارد. فعالان مدنی هم... چرا که راست افراطی خطر را حس کرده پس حمله می کند.

پس چه می توان کرد.

حالا که این را خواندید اینجا را هم ببینید: آزادی های یواشکی زنان درایران 

همه این ها را گفتم ولی نتیجه گیری با شما...

  • يكشنبه ۲۱ ارديبهشت ۹۳
اینجا دغدغه های روزانه ی یکی از اهالی ایران زمین را می خوانید