گاهی یک پنجره کافی است رو به حیاط ، یک پنجره و یک صندلی و یک میز، پشت پنجره ؛ و یک قلم و تکه ای کاغذ تا قلم اشک بریزد بر آن ... پشت پنجره ای که برگریزان پاییزی را به اتاق هدیه می دهد...
آسمان نیمه ابری است... غروب و گرفته و غمگین

گاهی یک پنجره کافی است اگر باز شود رو به - نم نم باران و - آسمانی که می بارد...
باران عشق

این روزها برگ میبارد از درختان پشت پنجره...
 و من ... نشسته بر صندلی، از پنجره اتاق خویش، به آسمان می نگرم 

پ.ن: این متن را هفته پیش نوشته بودم (روز 24 مهر) و تو وبلاگم گذاشته بودم، ولی امروز عمومیش کردم اون روز خیلی دلم هوای بارون داشت و یه غروب پاییزی را داشتم به شب می رسوندم . چندروزی هست که ذهنم در گیری زیاد داره!!! (شاید هم دچار خود درگیری شده ام) روز جمعه مشهد بارون بارید، و من تا اوج رفتم بر عکس قطره ها که از اوج می آمدند!!!!