" و  آنگاه آفتابگردانی از گوشه ای طلوع کرد و به میان کارهای ما سرک کشید. و ما هیچ ندانستیم آمدنش از کدامین سو بود. می دیدیمش که هر روز از سحرگاهان یکجا می نشیند و بالا آمدن خورشید را نظاره می کند، و تا شامگاهان همچنان روی بر او می دارد و با او می گردد. آنگاه تازه دانستیم که چرا به او می گویند "آفتابگردان"!

و از آنجایی که خورشید در اسطوره ها نماد "حقیقت" بود، آفتابگردان را نکو داشتیم و خواستیم تا با ما بماند و نشان ما باشد؛ نه به آن نشان که خود را حقیقت پنداریم و نه حتی به آن توهم که روی خود را به سوی حقیقت بدانیم؛ بلکه تنها به نشان آرزویی که در سویدای قلبمان روئیدن گرفته بود، که: "ای کاش می توانستیم آنگونه باشیم".

و اگر غیر از این بود او هرگز نمی پذیرفت!"


درطول زندگی ام از بزرگان بسیاری تاثیر پذیرفته ام ولی بی شک موسسه اندیشه سازان یکی از نهادهایی بود که در سالهای نوجوانی بیشترین نقش را در شکل گیری توامان فکر و شخصیتم داشت و خود را هماره مدیون فرهادمیثمی و همکارانش در اندیشه سازان میدانم،  بسیاری از همنسلان من با آفتابگردان اندیشه سازان به سمت آفتاب علم و انسانیت حرکت کردند... موسسه ای که فراتر از کنکور بود و هدفش واقعا "ساختن اندیشه ها" ...

یکی از افسوس های سالهای دانشجویی ام تعطیلی موسسه اندیشه سازان بود که در زمان خودش دست به نهادسازی ارزشمندی (هرچند محدود) در حوزه فعالیتش زد و تفکر نسلی را آنگونه که شایسته بود ساخت.

زین پس من نیز آفتابگردان را نماد وبلاگ خمارمستی قرار می دهم و ای کاش بتوانم در اینجا ادامه دهنده راه استاد فرهادمیثمی و دوستانش باشم با این باور که "تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف" .دوست دارم بتوانم در راه اعتلای هدف والای اندیشه سازان بکوشم و شاید روزی این مهم محقق شود وبا این آرزو که: "ای کاش می توانستیم آنگونه باشیم". وگرنه ما کجا و اساتید اندیشه سازِ مان کجا؟ به امید آن روز "که قفل افسانه ای است و قلب برای زندگی بس است".


زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست

هر کسی نغمه خود خواند و از صحنه رود

                 صحنه پیوسته به جاست 

                                                       خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد




***

ای نسیم سحـــــــــر از من به دلارام بگوی

 که کسی جز تو ندانم که بود محرم دوست

                                                (غزلیات سعدی)