دلدو حرف بیشتر نیست ولی بیشتر از همه جاهای دیگر بدن می گیرد... کمر می گیرد، عضله پا، یا دست، گاهی هم عضله گردن ، می گیرد... ولی دل بیشتر از همه جا می گیرد. هریک از اندامهای بدن وظیفه ای دارند و مشغول کاری هستند: چشم می بیند، گوش می شنود... ولی دل می گیرد... انگار که همین یک کار را بلد است.

دل دو حرف بیشتر ندارد، ولی وقتی که بگیرد خیلی بیشتر از زبان حرف دارد و شاید دلش همزبان بخواهد. شاید هم گوش بخواهد؟گوش بهتر است، خودش این همه حرف دارد، هر همزبانی که بیاید با خودش حرف هم می آورد، پس به چه درد دل پر می خورد؟ دل هم مثل کوزه است، ازو همان برون تراود که دروست. تراویدن فرق دارد با برون ریختن، تراویدن ترشح کردن است از جداری سخت و محکم. مثل سفال! دل هم شکستنی است، مثل سفال، مثل کوزه سفالی... وقتی که حرف می زنی،کار میکنی، قدم می زنی یا وقتی می نویسی، حتی وقتی که خوشحالی، به یکباره ناخودآگاه تلخی محسوسی می تراود که هم خودت، هم دیگران خوب طعمش را می چشید، شاید آنها بگذارند روی خیلی چیزهای دیگر، ولی "خودت" میگذارد پای همان کوزه ی سرشار... ناگهان خودت می ترسد از اینکه مبادا کوزه ات ترک بخورد و تلخی اش کام دنیا را تلخ کند، تو بمانی و کوزه ی بشکسته ات...

دل آدم که می گیرد، دوست دارد که کسی باشد... کسی که مثل هیچکس نیست...


گفت که « جان جان منم، دیدن جان طمع مکن»/ ای بنموده روی تو صورت جان چرا چرا؟

مــــولویـــــــــــ


تو هم که دقیقا وقتهایی که باید باشی نیستی...  مثل من...



پشت پرده همایش بهار   و   واکنش ها به آن

وبلاگ مجله داستان همشهری

شرکت در گفت وگوی پست قبل

 


زلزله پر از درد است، خدایا به باز ماندگان زلزله بوشهر صبر عنایت کن. 

بعدا نوشت:چند ساعت بعد از این پست، بزرگترین زلزله 50 سال اخیر ایران در سراوان رخ داد، از خدا برای همه اهالی بلوچستان صبر و تحمل خواستارم...