قفسبرای پرنده، مرگ است. وقتی پر داشته باشی و نتوانی پرواز کنی پایان می یابی... پر بی پرواز حاصلش آه جانسوز است و درد جانکاه...

دوستی می گوید: حبس نسبی است! خیلی وقتها کسانی را می اندازند زندان و فکر میکنند او را حبس کرده اند، یکی را در خانه اش حصر می کنند و به خیالشان زندانی اش کرده اند. دیگری تبعید می شود تا اسیر غربت شود...

اما بیشتر اوقات هیچ کس به این فکر نمی کند که گاهی دیوارهای شهر هم، زندان می شود برای آدمی...

و من اسیر این شهرم. و با تمامی هم بندانی که با گناه و بی گناه، دانسته و ندانسته مرا همراهی می کنند روزهای این بازداشتگاه اجباری را شب می کنیم و با هم ذره ذره می میریم...

شهری با این همه بند و سلول و زندانی... زندانیان کار اجباری...

شاید طوطی درد قفس را نچشد و چشمش به دانه های بی زحمت باشد، ولی شاهین اوج را می فهمد آسمان را می خواهد... حتی کبوتر هم ...

کاش کلاغ بودیم که هیچکس مارا به بند نمی کشید...


              والله که شهر بی‌تو مرا حبس می‌شود

                                            آوارگی و کوه و بیابانم آرزوست

مــــــــــــولانا         

                             




خنگ نوشت: فلان چیز خیلی مهم را نمی دونم کجا ولی احتمالا فلان شهر، توی فلان جا و احتمالا توی فلان اتاق جا گذاشتم... واگر اینجور باشه هیچکس نمی تونه و نباید بره و برش داره و این یعنی بد بد بد خیلی بد... خودم هم که نمی تونم 2000 کیلومتر بکوبم باز برم فلان شهر و برگردم! تازه بر فرض هم برم! دیگه منو راه نمی دن فلان جا!! تازه بر فرض هم راهم بدن! چجوری برم تو فلان اتاق؟؟؟؟ تازه بر فرض هم بتونم برم!!! از کجا معلوم که اونجا جا گذاشته باشم...

(در رسته ی خنگولانه های خمار)

 

 

هر چی آرزوی خوبه مال تو

هر چی که خاطره داریم مال من

اون روزای عاشقونه مال تو

این شبای بی قراری مال من

منمو حسرت با تو ما شدن

تویـــی و بدون من رها شد

 

شاعر:افشین یداللهی    / خواننده: احسان خواجه امیری  /لینک دانلود