آقا به مناسبت هفته دفاع مقدس به ما یه خیر و برکتی رسیده که نگو و نپرس! از اونجایی که اینجانب فعلا در اداره ی بوق مشغول خدمت صادقانه و خالصانه بوده و درحال درآوردن سری مابین سرها می باشم!!! پس کت و شلوار پوشیده و اتوکشیده وقتی هنوز اهالی بیکار نت در خواب ناز به سر می برند ٬ تشریفم را می برم همان اداره ی بوق تا اموراتم را بگذرانم تا این دو سال کوفتی بگذرد! روز دوشنبه که رفتم اداره دیدم بععععععععععله اداره تبدیل به میدون جنگ شده و کلی مین و گونیهای شن و جعبه های گلوله راهرو را تبدیل به خط مقدم نبرد حق علیه باطل کرده و به لطف بچه های بالا ما مستقیم تو حس و حال جنگ فرو آمدیم و کم مونده بود مثل حسین فهمیده خودمونا بندازیم زیر تانک!!! که خدا رو شکر بچه ها مانع این کار شدند و ازونجایی که یکی از خانومای همکار که شباهت ظاهری بی نظیری با تانک داشتند رو اشتباه گرفته بودم ممکن بود که الان توسط شوهر ایشون مورد ترکیدن واقع شده باشم و باید از عالم برزخ آن لاین می شدم و در صورت قطعی وایرلسِ جهنم شما از خواندن این سطور محروم بودید!!!!!
بگذریم! داشتم از خیر و برکت هفته ی دفاع مقدس براتون می گفتم! به یمن و منزلت این روز بزرگ و خجسته٬ بچه های بالا زحمت کشیده بودن و از پول من و شما ٬ چندتا جعبه شیرینی و شیر پاکتی و یک عالم شکلات تهیه فرموده بودن که کام مارا به شدت برآورد و سر صبحی دلی از عزا در آوردیم و آی چسبید!!! آی چسبید!!! آی چسبید!!!
حالا فهمیدم چرا بچه های بالا اینقدر شکم هایشان گنده می شود و بیشتر بالا می روند!!!
از اونجایی که شکمبارگی سبب غفلت می شود!!! من هم فراموش کردم از بچه های بالا بپرسم که: کدوم احمقی سالگرد حمله به خاک مملکتش رو جشن می گیره و شیرینی پخش میکنه؟؟؟ ها؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

 عکس تزئینی است و حاصل سرچ در اینترنت می باشد! بگم بعدا فک نکنید مثلا کجا کار می کردم!

 

پی نوشت: این نوشته مربوط به سال 93 بود که من در اداره ی بوق مشغول بودم! و اول هفته دفاع مقدس هم دوشنبه بود! اما به لطف بلاگفای بی مسئولیت منهدم شده بود! فعلا این مطلب را در همان تاریخ درج کردم و بالای صفحه چسباندم شاید دوستان جدید هم دوست داشته باشند بخوانند!wink

الان هم دارم یه مطلب مناسبتی تایپ می کنم اگه تموم شد بلافاصله می فرستمش همینجا... angel