در حافظه تاریخی ما ایرانیان 9 دی یک نقطه بازگشت است! نقطه عطف! عطف بر هر آنچه اسمش آرمان بود و خواسته! ناگهان شجاعت جای خودش را به ترس و نخوت داد! به یک باره ایران که قرار بود قیامت شود به عالم ناسوت رفت! تجرید محض! خواسته های نافرجام و رأیی که پس داده نشد! و عده ای که همچنان در خواب بودند!!!

ضربه های باتوم جوانه های سبز را کبود کرد، ‌آزادی هتک حرمت شد، عمال قدرت، آن چپاولگران فرهنگ و انسانیت، دریدند و بر حرمت انسان (و انسانیت) تاختند و لکة ننگی بر پیشانی ایران و ایرانی برای همیشه به یادگار ماند!!! دین داری و آزادگی را افسار زدند و آرای عمومی خدشه دار شد!!! چماقداران مدافع فاشیسم بلند خندیدند و چنین بود که شیفتگان قدرت، عنان حکومت را چنان سفت کشیدند و به ماجراجویی پرداختند که نان و فرهنگ زیر سٌم مرکب لجام گسیختة قدرتشان لگدمال شد و دنیا، هراسناک، خندقی عمیق پیرامون مزرعة سبز تمدن ایران زمین کشید!!!

و  خوشا عده ای که همچنان در خواب بودند...

سرمایه های ملی به یغما رفت! ‌فرصتهای آشتی و وفاق جای خود را به حسرت و نفاق داد!!

حسرت برای نسلی که جوانیش را بر سر آرمان هایش داده بود...

نفاق  سهم نسلی که برای آرمان هایش، نسل بعدی را سوزانده بود...

و چنین بود که گردِ سردِ افسردگی بر بارقه هایِ امید نشست!!!

و خوشا عده ای که همچنان در خواب بودند!!!!

در حافظه تاریخی ما ایرانیان 9 دی یک نقطه بازگشت است! نقطه عطف! عطف بر هر آنچه اسمش آرمان بود و خواسته! افیون ترس و تردید بر پیکر جامعه نشست و همه فراموش کردند عهدی را که شیخ با میر بسته بود، خواص بی بصیرت به حصر کشیده شدند و بی آن که خبری از قیامت باشد سرو های سبز، در برزخ ماندند که در سرای شیران خفته، خواب را برگزینند یا نئشگی تدبیر را ؟!؟!؟ و چه خوش آنان که در رؤیای نجات، خفتن را برگزیدند!!!

و در این برزخ، خوشا عده ای که همچنان در خواب بودند...

خودکامگانِ افسارگسیخته، از پس سال ها، همچنان می تازند و نعش آزادی را لگدکوب می کنند. خفتگانِ خفته زیرِ بارِ فشارِ اقتصادی و ندانم کاری های بزرگانِ بزرگ زاده یِ بزرگ ادعا(!) کمر خم کرده و کابوس فردا می بینند!!!

9 دی حماسه می شود و نماد بصیرت!!! همه باور می­کنند که در این سال ها آتش فتنه زندگیشان را سوزانده است! دزدی و فساد فراگیر می شود! هرکسی می خواهد حق خویش را از حلقوم دیگری بیرون بکشد بلکه دود خوش بهمن دوباره تخدیرش کند و رؤیای خوش 57 را باز بیند! آب و برق و گاز مجانی با شیب ملایم نان را از دستشان دور می کند و خوشا آن جماعت که همچنان در خواب بودند...

بعد از فالگیر و رمَال، نوبت به کلید ساز می رسد تا قهوة قجری بنوشد و لبخند تحویل شکوفه های کبود بدهد! غافل از این که کلید او حتی اگر به در باغ سبزمان هم بخورد، باغ سوخته دیگر نهال سبزی ندارد که غرقابش کنند!!! این آب سرد، فقط شعله های زیر خاکستر را خاموش می کند!!!

باغبانی باید تا بذر امید بپاشد و دم مسیحایی بر جسد جامعه بدمد...

بعد از گذشت این همه سال این رسانه ی چموش میلی که با مدیریت جدیدش سرافرازانه حیا را قورت داده و آبرو را به تاراج گذاشته است، مدام داغ از ما تازه می کند! واقعا به نظر شما این همه اصرار بر مشتی محملات برای چیست؟ آیا بهتر نیست که این لجن زار را چندی به هم نریزند تا کمتر گندش بالا بیاید و رفته رفته از حافظه ی ضعیف مردم فراموش شود؟

 

 

پ.ن: ممنون از ساقی سیمین ساق که در این مدت نبودِ من به دردِ دل خمارمستی می رسد و بزرگوارانه جام اهل خمار را به بادة کلام و اندیشه سرشار می کند.

 

باران تویی به خاکِ من بزن /  باز آ ببین که بی مهِ تو من / هوایِ پر زدن ندارم  ] گروه چارتار [