💢 این متن حاصل درد دل‌های یک مستمری‌بگیر تأمین اجتماعی است که سال‌ها با شرافت زندگی کرده‌است.



چهل سال پیش هم گزینه‌ی دیگری در کار نبود...

جمهوری اسلامی، آری؟ یا خیر! 

اگر جمهوری مسلمانان و مستضعفان را نخواهی حتما طرفدار شاه پولدارهایی! 

قرار بود حکومتی از آن کوخ‌نشینان و پابرهنگان و مستضعفان جهان برپا گردد. 

همان هم شد. 

جیب‌ها خالی شد... 

حکومت بر مستضعفان جهان محقق گردید. 

راه دیگری نبود... 

امروز هم اگر بلا بیاید هیچ راه دیگری نیست جز ابتلا!

درد به این است که چهل سال بی‌وقفه کار کرده باشی و به خاطر خرج زندگی هرگز بازنشستگی‌ات ممکن نشده‌باشد، سیل بیاید، زلزله بیاید، بیماری بیاید، تمام زورت را بزنی و نتوانی مبلغی پول برای نجات خانواده‌ات از بحران جمع و جور کنی! درد این است و نوکیسگان پشت میز نشین چه می‌دانند که درد چیست؟

 سیل بزند... 

زلزله بیاید... 

بیماری و از کار افتادگی امانت را ببرد... 

تورم کمر بشکند... 

در هر صورت، نوکیسگان پشت میز نشین لبخند می‌زنند و عکس یادگاری برای ثبت در تاریخ می‌گیرند و سخنرانی‌های پرطمطراق می‌کنند و برای سرنوشت تو تصمیم می‌گیرند... 

و تو به جبر جباران، مجبور باشی که چشمت به یارانه و کمک بلاعوض پانصدهزار تومانی باشد و غصه‌ی اولاد فوق لیسانس بیکارت را بخوری...

راه دیگری پیش پایت نیست... 

تو محکومی به زجر ابد... 

به فقر، به درد...

و او حق تو را با خود تا کانادا می‌برد...

و تو ساکت می‌نشینی و به ویرانه‌های زلزله‌ای می‌نگری که چهل سال است لرزه به زندگی‌ات انداخته... 

و تو ساکت می‌نشینی و به خانه‌های آب گرفته‌ در سیل مدیریت بحرانی چشم می‌دوزی ... 

و تو چشم بر خویش می‌پوشانی و بیماری‌ات را فراموش می‌کنی... 

بیماری سکوت... 

بلایی سهمگین‌تر از سیل... 

و تو مبتلایی... مثل من... 

چه می‌گفتم؟ پیاز کیلویی پانزده هزار تومان شد!

پابرهنگان نون و پیاز هم 

نمی‌توانند بخورند...

درد را می‌فهمی؟

بعید می‌دانم آن‌ها که پشت میزهایشان سفت چسبیده‌اند این حرفها را بفهمند... 

این‌ها همان ابتلاء است... 


💢 دغدغه‌های یک شهروند معمولی را در کانال خمارمستی بخوانید، ممنون