۸۴ مطلب با موضوع «جامعه» ثبت شده است

خمار مستی - ناگهان زنگ می زند تلفن...

نه اینکه در سال 1355 در تهران شلوغ و دلگیر به دنیا بیایی  و در کرج بزرگ شوی و بعد بروی مشهد اتفاق مهم زندگی من است نه داشتن یک عدد دکترای داروسازی که گاهی که به بی پولی می خورم مرا مجبور به کار کردن می کند! گفته اید از زندگی شخصی و شعری ام بگویم... اما اصلا زندگی شخصی چیست؟! وقتی صبح با کتاب بلند می شوی و شب روی کتاب خوابت می برد، وقتی بیرون رفتنت از خانه برای حضور در کارگاه ها و انجمن های شعر و داستان است، وقتی سر زدنت به اینترنت برای اداره ی وبلاگ ادبی ات یا خواندن آخرین مقالات منتشر شده است، وقتی سفرهایت برای حضور در جشنواره های شعری است، وقتی مهمترین تفریحاتت فیلم دیدن و شعر گفتن است و وقتی تلفن هایت درباره ی ساختارشکنی در غزل پست مدرن و آخرین فیلم دیوید لینچ است! دیگر زندگی شخصی چه معنایی دارد؟!اینکه به ادبیات چسبیده ام فقط یک تصادف و انتخاب است به همین راحتی می توانستم امروز بازیگر، موسیقی دان یا قهرمان دوی استقامت باشم... اما همیشه ترجیح داده ام که در یک چیز بهترین باشم تا در هزار تا چیز، متوسط! چند تا کتاب چاپ کرده ام که نصفشان بدون مجوز بوده و نصفشان هم توقیف شده اند یا اجازه ی چاپ مجدد ندارند. اما خوشحالم... زیرا ادبیات را دارم و مخاطبینی که در بدترین شرایط و روزها در کنارم بوده اند و به عشق آنهاست که ادامه می دهم...

(بخشی از مصاحبه ی روزنامه ی کارگزاران با سید مهدی موسوی)

این روزها دیگر نه خبری از روزنامه کاگزاران است و نه کسی از دکتر موسوی خبری میگیرد، اما شعرهای ایشون از زبان شاهین نجفی به گوش ایرانیان میرسد و بسیاری غمهای وجودشان را با کلماتش تسکین میدهند...

سید مهدی موسوی (متولد 1355در تهران -) از دیدگاه بعضی از منتقدین، بنیانگزار غزل پست مدرن و جنبش شاعران پیرو پست مدرنیسم در ایران است.مطرح‌ترین کتاب او «فرشته‌ها خودکشی کردند» می‌باشد که به‌صورت زیرزمینی در سال1381 به چاپ رسیده و نایاب می‌باشد. نسخهٔالکترونیکی آن در اکثر سایت‌های دانلود کتاب موجود است.

وبلاگ او از وبلاگ های پرطرفدار شعر فارسی بوده و در نظرسنجی‌های پرشین بلاگ و بلاگفا همیشه در رده‌های نخست قرار داشته است.او هم‌چنین در زمینه‌های نقد، داستان و سینما هم به فعالیت مشغول است و آثار و مقاله هایش در تعدادی از نشریات به چاپ رسیده است.

او بعد از انتخابات ریاست جمهوری ایران (۱۳۸۸) در حمایت از اعتراضات مردمی و جنبش سبز ایران وبلاگش را بست؛ اما بعد از شش ماه دوباره به نوشتن پرداخت. بسیاری از کتاب‌های او توسط وزارت ارشاد ایران برای چاپ در ایران نامناسب تشخیص داده شده و ممنوع می‌باشد.

یکی از مهم‌ترین فعالیت‌های او ایجاد کارگاه‌های شعر و داستان در شهرهای مختلف ایران نظیر کرج،تهران، شاهرود، مشهد و... در طی سال‌های ۱۳۷۶ تا به امروز بوده است. هم‌چنین او در سال‌های ۱۳۸۶ و ۱۳۸۷ سردبیری نشریهٔ«همین فردا بود» (نشریهٔتخصصی غزل پست مدرن) را به عهده داشت که با استقبال خوبی روبه‌رو شده اما پس از انتخابات لغو مجوز شد.

جریان «غزل پست مدرن» و شعرهای او، در بین اساتید ادبیات، طرفداران و مخالفین زیادی دارد. اساتیدی نظیر محمد علی بهمنی از حامیان این جریان و بعضی دیگر مانند علی باباچاهی از مخالفان آن می‌باشند.برگزاری «جشنواره غزل پست مدرن» که با حمایت و نظارت «مهدی موسوی» صورت گرفت در سال ۱۳۸۶ بازتاب‌های مثبت و منفی در رسانه‌های مختلف داشت. بسیاری از آثار برگزیده این جشنواره بعدها به‌صورت زیرزمینی در مجموعه ای تحت عنوان «گریه روی شانه‌های تخم مرغ» منتشر شد.

در سال ۱۳۸۹ وبلاگ او با نام «غزل پست مدرن و» ابتدا فیلتر و سپس با حکم قضایی مسدود شد. بعد از چند مرحله فیلترینگ بالاخره در آدرسی جدید وبلاگی با همین نام ایجاد کرد که به صورت پیوسته هر جمعه به روز می شود.

یکی از شعرهای مجموعهٔ«پرنده کوچولو؛ نه پرنده بود! نه کوچولو!» در سال ۱۳۸۹ توسط شاهین نجفی به نام «شاعر تمام شده» به صورت موزیک اجرا شد و مورد استقبال زیادی واقع شد

این هم آدرس سایت دکتر موسوی:

http://www.mehdimoosavi.com/


یادم هست  که این پست متنش چیز دیگری بود، برای برادر شاعرم این پست را نوشته بودم و در ادامه مطلبش این نوشته را برای آشنایی مخاطبان با شاعر درج کردم. بعد از حذف مطالب در آن حذف اجباری از بلاگفا امکان آوردنش از آنجا به اینجا پیش نیامد.

  • دوشنبه ۷ فروردين ۹۱

خمار مستی - میپوی گرچه راه تو در کام اژدهاست


۲۸ آذر؛ مقاومت عباس امیرانتظام سی و دو ساله می‌شود...
عباس امیرانتظام خود درباره زندانی شدنش می‌نویسد: «در تاریخ بیست و هشتم آذر سال پنجاه و هشت، اولین روز زندان را تجربه کرده و وارد دنیایی شدم که هیچ شباهتی با دنیای آشنای من نداشت. از همان لحظه‌ی اول خیالات زیادی با تنهایی من همراه شد. گذراندن ۵۵۰ روز در سلول انفرادی زندان، لحظات با خود زیستن را به من آموخت. با فضای فیزیکی زندان به سرعت کنار آمدم. روحم اما از فراز سر نیزه‌های زندانبانان به پرواز درآمد و آزادی مرا بیمه کرد.
من آزاد بودم چون روحم آزاد بود، آزاد بودم چون شرف و غرور انسانیم در مسلخ خصم ذبح نشده بود. نبرد سرنوشت‌ساز و طاقت فرسای من با دست‌های خالی با زندانبانان آغاز شده بود. فریاد خشن و زمخت کارگزاران جهل و جور در گوشم طنین انداخت، تسلیم شو ای اسیر، تو هیچ نیستی و من ایستادم چون اسیر نبودم بلکه کسی بودم آری یک ایرانی بودم. بارها و بارها مرا در فضای اعدام‌های ساختگی قرار دادند و شب‌های زیادی را در سلول مخصوص زندانیان سپری کردم.
شکنجه از پس شکنجه، ضرب و شتم، تحقیر و توهین، ناسزا، انفرادی و محرومیت از دیدار فرزندان را تحمل کردم.
دفاع از شرف انسانی هزینه سنگینی دارد و من آماده پرداخت آن بودم و پرداختم و تا نفس دارم از پرداخت هیچ هزینه ای برای دفاع از شرف ایرانی و انسانی خود دریغ نخواهم کرد. من ایستادم و پایداری را آموختم. با عشق و پایداری به دل‌ها راه یافتم و عزیزترین عزیزانم را در سخت‌ترین روزهای زندان و در میان سلول‌ها یافتم.»
 

  • دوشنبه ۲۸ آذر ۹۰

خمار مستی - وقتی زور جامه ی تقوا به تن میکند بزرگترین فاجعه در تاریخ اتفاق میافتد!




حافظا

می خور و رندی کن و خوش باش

                     ولی

                         دام تزویر مکن چون دگران قرآن را


  • پنجشنبه ۲۶ آبان ۹۰

خمار مستی - کو؟ دتا

مرداد هم مثل خرداد!!! بوی خون می دهد...

چه فرقی می کند؟ 22؟ نه28؟ روز و ماه و سال ندارد!!! خورشیدکه نباشد همیشه تاریک است!!!!



پی نوشت : ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ به حکم زاهدی شعبان جعفری از زندان آزاد شد و هدایت گروهی به رهبری نوری و بهبهانی به همراهی – طیب حاج رضائی و حسین رمضون یخی و تعدادی دیگر بعهده میگیرد و از میدان امین الدوله و گمرک شروع کرده از سبزه میدان به طرف بالا ( ؟ ) راه افتاده و با تخریب کیوسکها و دفتر روزنامه ها به سوی خانه دکتر مصدق می روند، شعبان جعفری (بی مخ) بهمراه حمید رضا پهلوی به خانه مصدق وارد می شوند ولی محمد مصدق از حیاط پشتی به خانه دکتر معظمی رفته بود . دسته دیگرهم به رهبری خانم ملکه اعتضادی و رقیه آزادپور به همراه روسپیان شهرنو (قلعه) از میدان گمرک راه افتادند و در خیابانهای شاه آباد – استامبول – نادری و سراسر خیابان شاه شعار می دادند و  در میدان ارک به مابقی گروه ها پیوستند .کودتاگران هم به رهبری ارتشبد فضل ا… زاهدی ، با کمک سرتیپ گیلانشاه و ۳۵ تانک و گارد ارتش،  مراکز مهم تهران را تحت کنترل گرفته و روانه مرکز بیسیم تهران (پیچ شمرون) می شوند. اردشیر زاهدی به اصفهان رفته با همراهی سرهنگ ضرغامی مقرر می شود در صورت شکست کودتا لشکر اصفهان وارد عمل شود . سپهبد تیمور بختیار هم یک تیپ به حمایت کودتا از لشکر کرمانشاه را به تهران میفرستد . سر انجام کودتا پیروز می شود و مصدق و یارانش در دادگاه نظامی ناصالح محاکمه میگردند... به همین سادگی... 

  • جمعه ۲۸ مرداد ۹۰
اینجا دغدغه های روزانه ی یکی از اهالی ایران زمین را می خوانید