۸۴ مطلب با موضوع «جامعه» ثبت شده است

خاطرات خوشمزه 94 - اندر حکایت ادارات

ممکنه سال 94 اصلا سال خوب و خوشی نبوده باشه براتون ولی برای رفع تلخیها و گذشتن از بدیهای زندگی و امید به زیباییهایی که در سال 95 میتونه انتظارمون رو بکشه، دعوت میکنم خاطرات خوش 94 را با هم و در گروه به اشتراک بگذاریم. در این چالش سعی کنیم زیبا ترین خاطرات 94 را با زبانی طنزآمیز و پر از اغراق های با مزه در گروه به اشتراک بگذاریم.
روش کار: خاطرات را در یک پست مستقل در وبلاگتون و یا با هشتک #خاطرات_خوشمزه_94 در فیسیوک، اینستاگرام یا تلگرام به اشتراک بگذارید. سعی کنید از تمام بامزگیها و خوش زبانیهایتان در تعریف خاطرات استفاده کنید.

پی نوشت: این مربوط به گروه تلگرامیمون بود که اینجا هم به اشتراکش گذاشتم، همراه شدن دوستان وبلاگی هم خیلی خوشحالم میکنه. خاطره ای که من به اشتراک گذاشتم رو میتونید در ادامه مطلب بخونید. اگه فرصت کنم خاطرات بیشتری می نویسم حتما. :)

 

زندگی کارمندی

 

  • پنجشنبه ۱۲ فروردين ۹۵

دادگاه خانواده

-    حاج آقا هفت ماهه ازدواج کردیم؛ این مرد اصلا احساس نداره، تا حالا واسه من یه حلقه گوشواره هم نخریده. شوعرِ‌ خواهرم سرتاپاشو طلا گرفته اما منه بیچاره فقط همین حلقه ی عقدو دارم که اونم خیره سرش نگه داره واسه خواهرش! حاج آقا توی یه مهمونی خونوادگی منو دید، بعده چند وقت خونواده ش از من خواستگاری کردن... دل پدر مادرم گرم بود به اینکه با غریبه وصلت نمی‌کنیم می‌شناسیم خونوادشونا!! اما از کجا میدونستیم از صد تا غریبه بدترن اینا؟ خودش و خونواده ش از همون اولش با دروغ پا پیش گذاشتن! منو فریب دادن! من که تجربه نداشتم، نفهمیدم دارم بازی می‌خورم! پیش مشاور هم رفتیم، مشاوره هشدار داده بود که این پسره ی یه لاقبا به درد من نمی‌خوره ها، اما منه ساده گول فوق لیسانسشو خوردم! گفتم مهندسه، شغلش باکلاسه، اما این آقا بعده مراسم دیگه نرفت سر کار! می‌گه کار نیست! می‌گه همه پروژه ها خوابیده! آقای قاضی شما بگید مگه می‌شه همه پروژه ها بخوابه؟ نه آقا!! این شمایی که خوابیدی! از دامادتون یاد بگیر! هفته پیش یه گردنبند واسه خواهرت خریده همه ش برلیانت، با نگینای یاقوت! حاج آقا همه وقتی ازدواج می‌کنن به تازه عروسشون بیشتر توجه می‌کنن! اون‌وقت این پسره در قبال من هیچ احساس مسئولیت نداره!!! خرجی هم که نمیده. آخه فقط خریدِ خونه هم شد خرجی؟؟ همه ش بداخلاقی می‌کنه! مرد بودنش رو به رُخَم می‌کشه! هی می‌گه من مرد خونه ام خُردم نکن! حاج آقا شما بگید منِ ضعیف و لطیف، اصلا زورم به این غول تشن می‌رسه؟ هی میگه مرد، مرد، مرد! هه هه هه نخیر آقا! شما مرد نیستی! تو زردی! حاج آقا من اشتباه کردم، مشاورم گفت اگه ازدواج کنی باختی! منم ازدواج کردم و باختم! حالا می‌خوام جبران کنم! جلوی ضررو هروقت بگیری منفعته! حاج آقا نمی‌شه یه کاری کنید که خطبه طلاق جاری بشه؟

-    نخیر خواهرم نمی‌شه! شما بهتره که سازش کنید.

-    حاج آقا نمی‌شه شما یه کاری کنید که بشه؟

-    البته یه کارهایی میشه کرد که به خودتون بستگی داره.

چند روز بعد مرد پای تلویزیون نشسته و به نقطه ای در اعماق تاریخ خیره شده است. پشت سر هم سیگار دود می کند و به هفت ماهی که گذشت فکر می‌کند. اما زن در حالی که زیباترین لباس‌هایش را پوشیده، با عجله از خانه خارج می‌شود. فردا قرار است دادگاه حکم طلاق را صادر کند...

 

دادگاه خانواده

  • دوشنبه ۹ فروردين ۹۵

سال طرحهای بند تنبانی!

این مطلب کاملا جدی است! لطفا آن را جدی بگیرید!!!

اکنون که در روزهای پایانی سال، به نوروز سعید باستانی نزدیک می شویم و دوره ی طلائی کنکوری ها رسیده که باید به جمعبندی بپردازند!!! ما نیز در همین راستا به جمعبندی مطالب نوروزی که این یکی دو ماهه ی اخیر در فضای مجازی منتشر شده می پردازیم! با توجه به مطالب بیان شده و ساعتها مطالعات پژوهشی و استفاده از نظریات کارشناسی اثبات شده است که: آدم ها علاوه بر کودکِ درون که مدام بهانه می گیرد و خَرِ درون که مدام لگدپراکنی می کند! یک احمدی نژاد درونی هم دارند که مهم ترین خصیصه اش علاوه بر تصمیم های غیر منطقی، رفتار غیرمعمول و لجبازانه و عملکرد نا معقول! ارائه ی طرحهای بند تنبانی است!!!! در همین راستا اگر هجوم این طرح ها و لوایح عمومی در این شبِ عیدی ادامه داشته باشد می توان سال آینده را سال "فوروارد الله بختکی و سندینگ قزن قورتکی در اجرای طرحهای بند تنبانی" نامید!!!

در ادامه مطلب دوتا ازین طرحهای بندتنبانی را بررسی کرده ایم بخوانید و لذت ببرید!!!



  • پنجشنبه ۲۷ اسفند ۹۴

از واقعیت تا مجاز

دنیای مجازی همانطور که از اسمش پیداست دنیای مجازهاست! دنیایی دور از واقعیت! دنیایی که بیشتر به توهمی می‌ماند که راه به واقعیت یافته و سعی می‌کند در دنیای واقعی سر ریز شود! اما حقیقت با آنچه واقع می شود متفاوت است!!!! دنیای مجازی وزن آدمها را به هم می ریزد!!! آدمها به صرف توان ارائه ی خود در رسانه ی شخصیشان دچار اعتماد به نفسی می شوند که سر به فلک می‌زند! هرکس با توجه به فالوورهایش دچار این توهم می‌شود که آدم مهمی است! شاعر بزرگی است! خواننده ی بزرگی است! یا مثلا حرفی که می‌زند به صرف لایکهایش حتما درست خواهد بود!!!!!!!!!!! متاسفانه سلبریتیهای دنیای مجازی بدجور در توهم "خویش مهم پنداری" گرفتارند!


پی نوشت: این پست جان کلامم از مبحثی بود که در گروه "کتابخانه ای برای زندگی بهتر" ارائه شد و  مورد بحث و گفتگوی چندجانبه ی دوستان قرار گرفت.


  • جمعه ۲۱ اسفند ۹۴

صد برگ

رادیو هفت را همیشه دوست داشتم، آنقدر خاص بود که می شد هرشب پای شبکه آموزش نشست و منتظر یک سورپرایز بود. بعد از تغییرات مدیریتی در صدا و سیما رادیو هفت هم مورد غضب قرار گرفت و بیش از 7 ماه تعطیل شد! منصور ضابطیان و محمد صوفی ولی کوتاه نیامدند و با پا فشاری بر خواسته هایشان، مجوز ساخت برنامه ی دیگری به نام صد برگ را دریافت کردند تا به قول حضرتِ مولانایِ جان به گلستان حقایق گل صدبرگ فشانند و طبع مردمِ افسرده را کمی لطافت ببخشند و سطح سلیقه ی مخاطبین تلویزیون را کمی بالا ببرند... صدبرگ یک مجله فرهنگی، هنری و ادبی شبانه است که با تکیه بر موسیقی و متون ادبی ، و صد البته در راستای ارزش نهادن به مستندسازی به دنبال سبک جدیدی از زندگی است. این برنامه هرشب ساعت 11 از شبکه چهار میهمان خانه های ما می شود و کافیست پنجره بگشاییم تا نسیمی از احساس به داخل خانه بِوَزَد و هرشب با موسیقی پایانی برنامه صد برگ بخوابیم و به دنیای رویا سفر کنیم.

شکرستان خیالت بر من گلشکر آرد
به گلستان حقایق گل صدبرگ فشانم



https://telegram.me/khomaremasti

کانال تلگرامی خمار مستی: من اگر مست و خرابم نه چو تو مست شرابم...دلنبشته هایی برای زندگی مستانه...
  • پنجشنبه ۲۰ اسفند ۹۴

شکست سرافرازانه

حکایت مدیریت سرافراز بر صدا وسیمای ایران، حکایت همان کفن دزدی است که آن چنان کرد که مردمِ آبادی کفن دزد قبلی را خدا بیامرزی می خواندند و طلب مغرفت برایش می کردند!!! ضرغامی که به عنوان عنصری نظامی بر زعامت بزرگترین رسانه ی ایران که متولی نشر و گسترش فرهنگ و سبک زندگی است قرار گرفته بود، کارنامه ای جز ننگ و جنگ بر جای نگذاشت و حاصلش ریزش مخاطبینی بود که علاوه بر سریالهای بی محتوا و آبکی جز دروغ و دورویی از رسانه ی ملی ندیده بودند! سران نظام با دیدن نتایج نظرسنجیها و اقبال مردم به شبکه های فارسی زبانِ خارج از مرزها، دیدند بهتر است که این افتضاح مدیریتی را با آوردن مدیری ارزشی از اصحاب رسانه سر افراز نمایند و مردم را به سوی بهشت برین رهنمون سازند!!! سرافراز که دکترای علوم سیاسی اش را از دانشگاه بیروت گرفته بود پیش ازین با پخش اعترافات زندانیان سیاسی پس از اجبار و شکنجه از شبکه پرس تی وی اسم و رسمی در جهان یافته بود و با نشستن بر مسند ریاست می خواست غسل تعمیدی بر پیکر نظام صورت دهد. در همان هفته ی نخستِ حضورش، پخش برنامه های زنده ی تلویزیونی متوقف شد. شاید بیش از هر چیزی توقف برنامه ی شاد و مفرح جمعه ایرانی و برنامه های شبکه ی آموزش سیما که تا آن زمان توانسته بود فرهیختگان بسیاری از جمله مخاطبان قدیمی شبکه چهار را به خود جذب کند به چشم آمد و اختلافاتی که بر سر اجرای برنامه ی مذهبی سمت خدا ایجاد شد بازتابی از کم تحملی رییس جدید بود. مستندهای مناسبتی با حجم بالا و در تعداد و انواع و اقسام مختلف هدیه ی سرافراز برای مردم گریزان از رسانه ملی شد. تیزهوشی سرافراز در استفاده (یا شاید سو استفاده) از آرشیو غنی صدا و سیما با توجه به مسائل روز در این مدت بسیار به چشم می آید و برنامه های عقیدتی-مذهبی با تِمِ عقاید مصباحیه نزدیکی او را با جبهه ی پایداری بیش از پیش عیان می کند. این در حالیست که تمام تلاش های بیهوده ی وی نه تنها منجر به جذب مخاطب نشد که حتی با نفرت عمومی مواجه گشت!! انتخابات اخرین می تواند محکم ترین دلیل برای شکست رسانه ای افکار جناب مدیر باشد چرا که بسیج نیروها در انگلیسی جلوه دادن فهرست امید و تشویق مردم به عدم رأی به آن عملا مقهور ویدئوئی چند دقیقه ای از سید محمد خاتمیِ ممنوع التصویر شد که دست به دست در شبکه های مجازی بین مردم گشت و عملا سببِ حذف پایداریچی های حامی مدیر و سایر دوستان تندروی ایشان شد! بلافاصله پس از اعلام نتایج انتخابات، زمزمه های استعفای سرافراز و جایگزینی حداد به گوش رسید و هرچند که با تکذیب از سوی آدمهای بی ربط مواجه شد، ولی هیچ یک از دو سر این ماجرا درباره آن اظهار نظری نکرده اند.
باید منتظر ماند و دید که چه زمان سرانِ مملکت، متوجه کاراییِ این رسانه برای جلوگیری یا کاهش سرعتِ سقوطِ جامعه ی ایران به قهقرا می شود!!!!

  • کانال خمارمستی را در تلگرام دنبال کنید، دلنبشته هایی از روزگاری که می گذرانیم...
  • پنجشنبه ۱۳ اسفند ۹۴

کبوترهای سقاخانه ی «اسمال طلا»

هنوز مشق های مدرسه‌اش تمام نشده که مادر، چادرِ سپیدِ گلداری که برای جشن تکلیفش دوخته را می‌دهد دستش و دوتایی راه می‌افتند به سمت حرم تا از امام رضا بخواهند کمکشان کند.
وقتی به صحن «اسمال طلا» می‌رسند اشک در چشم‌های مادر جمع می‌شود و می‌نشیند روبروی «پنجره فولاد» و با خدا درددل می‌کند؛ از پول کرایه خانه می‌گوید که چند ماهیست عقب افتاده و از ماشین اصغرآقا _پدر دخترش_ که به روغن سوزی افتاده و نمی‌شود دیگر با آن مسافرکشی کرد... از دست‌های خالی یک مرد که وقتی شرمنده ی زن و بچه اش می‌شود جز به کمربند و سیگارهای شبانه برای تسکین حس شرمساری نمی‌رود...
از پول خرج عملی که مدتهاست نادیده گرفته شده حتی اگر به قیمت جان مادر تمام شود و آینده ی دختر...
از دختر همساده بالاییشان که بچه اش نمی‌شود و آمیزقاسم بنا می‌خواهد سرش هوو بیاورد! ... می‌گوید و می‌گوید و می‌گوید...
چشم‌های مادرش خیره به پنجره فولاد پر از اشک شده و مرواریدهایش می‌پاشد روی صورت او، ولی چشم‌های او دنبال کبوترهای صحن ازین سو به آن سو می‌دود. یکی از خدام شروع می‌کند به پاشیدنِ گندم برای کبوترها، همه شان دور او جمع می‌شوند و مردم هم دور آن‌ها حلقه می‌زنند. او هم دست مادر را رها می‌کند و کنار آن‌ها می‌رود. خط نگاهش کبوتر طوقداری را دنبال می‌کند که تا نوک گنبد می‌پرید و حالا کنار بقیه نشسته و دارد از زمین دانه می‌چیند، چقدر دوست داشت که او هم پر داشت تا کبوترها او را هم بین خودشان راه می دادند، آن وقت می‌توانست تا پیش خدا پرواز کند و غم‌های مادرش را به او بگوید. با هر دانه که طوقی برمیدارد حرف‌های مادر در ذهنش مرور می‌شود و با خودش فکر می‌کند: کاش خدا هم برای ما دانه بپاشد تا مادر دیگر گریه نکند...
 
 
مشهد - حرم رضوی - زمستان 94
عکس هم از خودم ;-)
 
  • شنبه ۱ اسفند ۹۴

دقیقا کجایی؟؟؟؟

آدم  بعضی وبلاگارو می بینه فقط دوست داره سر بذاره بمیره!!! کجان نسل طلایی وبلاگنویسای دهه هشتاد؟


(احتمالا موقتی!)

  • جمعه ۲۳ بهمن ۹۴

37سال

مردم همه یکپارچه ومتحد بودند، همه تحول میخواستند: سرنگونی حکومت طاغوت هدف همگانی شده بود! مردم ایران همواره در تمام طول تاریخ می دانستند چه چیزهایی را نمی خواهند! اما همیشه آنقدر عجله داشتند که هرگز نشد بنشینند و درست و حسابی فکر کنند ببینند چه میخواهند!!! اصلا چطور باید به آنچه می خواهند برسند!
بالاخره یک هواپیما بر زمین نشست و فجر پیروزی دمیده شد، با بلیزرِ نمره غربی(!) مشت محکمی بر دهان استکبار کوبیده شد و مردم یکهو به خودشان آمدند دیدند «انقلاب» شده! آن وقت بود که: «ده بیست سی چهل کردند و دولت موقت انتخاب شد!» هیچکس خبر نداشت که بعد از چند سال، آوردن نام آن دولت نیز گناهی نابخشودنی خواهد بود!!!
حال نوبت به مجازات عُمّالِ طاغوت و دشمنان انقلاب رسید! به لطف دادگاههای انقلابی راه بهشت هموار می شد و مدینه ی فاضله با سرعتی مهار ناشدنی به سوی فضل می تاخت!! …
و بعد: انقلاب دوم!!! از دیوار سفارت آمریکا بالا کشیدند و لانه ی جاسوسی تسخیر شد تا نام ایران با تروریسم عجین شود! دولت بازرگان که بسیار اخلاق مدار بود، چون نمی دانست این کار سی سال بعد مُد می شود استعفا کرد…
گفتند: انقلاب ما انفجار نور بود! و لاجَرَم ترکش های این انفجار به پای دانشگاه هم خورد و مجبور شد چند سالی مرخصی استعلاجی بگیرد...
روزها می گذشت و قطار انقلاب هرکه را نمی خواست، در ایستگاه های خود پیاده می کرد…
چپ و مارکسیست، لیبرال و ملی و ملی- مذهبی و ...
گذشت وگذشت تا از پس سال ها جنگِ نفت وخون،  روزهای خوش سازندگی و اصلاحات و مهرورزی هم گذشت و مردم همه خوشحال، نه فقری باقی ماند نه فحشا، نه تورم و نه حقوق کسی پایمال شد و نه خیلی چیزهای دیگر...
سی و چند سال گذشت و انقلابمان همچنان انقلابی ماند! حتی نفت 120 دلاری قیمت آسایش را نپرداخت و چراغهایی که به خانه روا بود را نه فقط به مسجد بلکه راهی جیب آقایان کرد!
شکوفه های سپیدِ تغییر و نهال سبزِ خِرَد را با باتومِ مهرورزی و کرامت انسانی کبود کردند تا با ریختنِ بنفشه های تدبیر در صندوقهای رأی، به رفتن زمستان امید داشته باشیم!
برجام هم به فرجام رسید! نفت، رفت و از آب هم ارزان تر شد!
حصر هم نشکست! نخست وزیر امام و رئیس چند دوره ی مجلس و آنها که اولین بار از دیوار سفارت بالا رفته بودند و آنها که نرفته بودند! فتنه گر و انحرافی و نفوذی همه از قطار پیاده شدند و نوه ی آن سیدی که از هواپیما پیاده شده بود مثل همه آدمهای معروف در آن عکس معروف! ناخودی شد و صلاحیتش زیر سوال رفت!!! و ما باز هم رای می دهیم حتی اگر ناخودی باشیم! در این مقطع حساس کنونی که سی و هفت ساله شده است، من رای می دهم تا علاوه بر صلاحیت، حق نفس کشیدنم را از دست ندهم! تا ساپورت که می پوشم فیلمش در مجلس عامل تحریک نشود! من رأی می دهم تا شادی های کوچک و یواشکی ام بهانه ی به خطر افتادن اسلام نباشد! تا قوانینی بر ضد حقوق اولیه انسانی من تصویب نشود! نماینده های کشورم به من و بقیه دنیا فحاشی نکنند! تا لازم نباشد کسی را در صحن مجلس بتون بگیرند!! تا با حضور حداکثری پایه های نظام را استحکام ببخشم که دفعه ی بعدی برچسب ضد نظام و ضد انقلاب به پیشانی ام نچسبد!!! تا دوباره جنگ و تحریم و صادرات انقلاب، دلیل عقب ماندگیمان نباشد که آن وقت ببینم بهانه ی بیکاری و فقر و فساد چیست!!! 
حالا مردم به یُمن این سی و هفت سال همه موبایل دارند و با شبکه های اجتماعیشان جوک ها و تصاویرِ لامپ و کمک فنر برای هم می فرستند و خوشحالند ازینکه همه ی خانه ها برق کشی شده اند و همه ی جاده ها آسفالت هستند!!! انرژی هسته ای داریم! ایرباس داریم! با دنیا روابط معقول داریم و اگر کمی تلاش کنیم می رسیم به همان سی و چند سال قبل! خلاصه ملالی نیست جز دوری شما…
راستی، در این مقطع حساس کنونی همه رأی می دهند، شما چطور؟
 
قسم به اسم آزادی به لحظه‌ای که جان دادی
به قلبِ از هم پاشیده شهیدِ در خون غلتیده
که راه ما باشد آن راه تو، ای شهید
 
 
12بهمن فرودگاه
  • دوشنبه ۱۲ بهمن ۹۴

آه، اسفندیار مغموم...

 
16 آذر 1332
 
روزهای پس از کودتاست...
شهریور 1332 ، گرم و کسل کننده، دلها پر از حسرت، چشمها اشک، اشکها خون... اعلامیه ای دستنویس در بازار تهران دست به دست می چرخد و برقی در چشمها می درخشد، لبها زیر لب زمزمه می کنند: "نهضت ادامه دارد"... 
نهضت مقاومت برای زنده ماندن جبهه ملی، نهضتی برای اعاده ی حیثیت و استقلالِ ایران، نهضتی برای مبارزه با حکومتهای دست نشانده، آمدند تا آن زمان که باز حکومت ملی برقرار شود، در برابر کودتاچیان مبارزه کنند.
محمد نخشب، علامه زنجانی، مهندس بازرگان، علامه طالقانی، دکتر یداله سحابی و بعدها فرزند خلفش عزت، رحیم عطایی، عباس رادنیا، حسن ترمه، عباس شیبانی و... همه بودند و از همه ی احزاب ملی و افراد آزاده تقاضای همکاری کردند و بقیه هم قبول کردند و دست بر زانو گذاشتند تا برخیزند... ولی مگر می شود در فضای پلیسی و امنیتی و خطرات جانی، با دولت کودتا مبارزه کرد؟
12 نفر از اساتید دانشگاه _عضو "نهضت مقاومت ملی"_ نامه ی اعتراض آمیزی برای کمیسیون نفت مجلسین فرستادند و دستمزدشان با اخراج پرداخت شد، ناچار یازده استاد دانشگاه رفتند و شرکت یاد را تأسیس کردند که بعدها شد پایگاهی برای نهضت آزادی ایران....
در 16 مهر 1332 در اعتراض به محاکمه ی دکتر مصدق و دکتر شایگان، و به خواست نهضت مقاومت، دانشجویانِ دانشگاه تهران تظاهرات وسیعی در خیابانهای شهر بر پا کردند، و این سبب شد شعبان جعفری ها به یاد کودتای چند ماه پیش باز به خیابانها بریزند و خنجرِ جهل و توحّش را در قلبِ دانش و آگاهی فرو کنند... پلیسِ کودتا به جانِ مردم افتاد و با سرکوبی وحشیانه، حدود 600 نفر را دستگیر کرد.
21 آبان باز مردم در ادامه اعتراضات به محاکمه ی دکتر مصدق به خیابان آمدند و درگیری ها شدید شد، هرکه را می گرفتند، بدون محاکمه به شهرهای دور تبعید می کردند... فردای آن روز، چاقوکش‌های حکومتی کسبه‌ای را که مغازه‌های خود را بسته بودند غارت کردند و بدین ترتیب دردی دیگر بر سینه ی مردم تلنبار شد، چه سرنوشت شومی است که ایرانی جماعت بعد از هر دوره ی شکوه و شکوفایی باید در چاه ظلمت و خفقان سقوط کند؟
محمدرضا پهلوی فکر می کرد حالا دیگر هیچ کس مقابلش قد علم نخواهد کرد، غافل از اینکه هر بغض فروخفته ای لاجَرَم روزی خواهد ترکید...
۷ آذر ۱۳۳۲ مصدق در جلسه هفدهم دادگاه بدوی اش، فریاد می زند: آنجایی که حق در کار باشد، با هر قوه‌ای مخالفت می‌کنم؛ از همه چیزم می‌گذرم. نه زن دارم، نه پسر دارم، نه دختر دارم؛ هیچ چیز ندارم مگر وطنم را در جلوِ چشمم دارم و تا نفس دارم، دنبال عقیده ی صحیح خود هستم...
بازگشایی سفارت انگلیس و سفر نیکسون بهانه بود، مگر می شود بعد از کودتا سکوت کرد؟ مگر می شود بر آتش زیر خاکستر دمید و شعله ای بلند نشود؟
در ۱۴ آذر، دانشجویان فعال به سخنرانی در کلاس ها پرداختند و نا آرامی تمامیِ محوطه ی دانشگاه تهران را فرا گرفت. دولت کودتا تصمیم به سرکوب اعتراضات گرفت. در 16 آذر سربازان و نیروهای ویژه ارتشی پس از هجوم به دانشگاه، به کلاس های درس حمله کرده و صدها دانشجو را بازداشت و زخمی نمودند. نیروهای امنیتی در دانشکده ی فنی، به روی دانشجوها اسلحه کشیدند و سه آذر اهورائی در تاریخ ایران جاودانه شدند!!
احمد قندچی، آذر شریعت‌ رضوی، مصطفی بزرگ‌ نیا...
سه قطره خون...
 
دریغا که بار دگر شام شد  سراپای گیتی سیه‌فام شد
همه خلق را گاهِ آرام شد  بجز من که درد و غمم شد فزون
جهان را نباشد خوشی در مزاج  بجز مرگ نَبْوَد غمم را علاج
ولیکن در آن گوشه در پای کاج  چکیده ست بر خاک سه قطره خون *
 
 فردای آن روز نیکسون به ایران آمد و دکترای افتخاری حقوق را در دانشگاه تهران که در اشغال نیروهای نظامی بود، دریافت کرد.
آذر ۱۳۳۲، نماد فریاد میهن پرستی دانشجویان ایران، و نمایانگر واکنش دولت کودتا به فعالیتهای دانشجویی بود که به دنبال آن سرکوب نظام‌مند تمامی فعالیتهای اجتماعی، روی داد...
16 آذر نماد حق طلبی دانشجویان ایران زمین است... از آن به بعد دانشجویان مبارز ایران، هر سال یاد یاران دبستانی خود را گرامی می دارند و فریاد دانشگاه را به گوش مستبدین تمامیت خواه می رسانند...
سه روح آزاده ی آذرفام بیش از شصت سال است که شبها خواب از چشم دیکتاتورها می ربایند...
 
و
 
تو را آن به که چشم
            فرو پوشیده باشی!!
 
 
16 آذر
 
* شعری از صادق هدایت است در داستان سه قطره خون.
** استادِ گرانقدر دکتر شریعتی درباره ی این رویداد گفته است: اگر اجباری که به زنده ماندن دارم نبود، خود را در برابر دانشگاه آتش می‌زدم، همان جایی که بیست و دو سال پیش آذرمان در آتش بیداد سوخت، او را در پیش پای نیکسون قربانی کردند. 
*** عنوان و خط پایانی از سرودِ ابراهیم در آتش سروده ی شاملوی بزرگ وام گرفته شده است.
 
  • سه شنبه ۱۷ آذر ۹۴
اینجا دغدغه های روزانه ی یکی از اهالی ایران زمین را می خوانید