همهجا پر از حرف مفته...
چرا ما آدمهایی شدیم که عادت کردیم درباره همه چی نظر بدیم؟
همهجا پر از حرف مفته...
چرا ما آدمهایی شدیم که عادت کردیم درباره همه چی نظر بدیم؟
نزدیکترین سحابی به زمین اسمش «آندرومدا» است و بیش از هزار سال پیش نخستین بار یک ایرانی رصدش کردهاست (964 میلادی). ذوق شرقی در روح مُنجمان آسیای میانه آنچنان جوشان بوده که این سحابیِ زیبا را همچون زنی در زنجیر میبینند و شاید در سلسلهی موی اون چنان اسیر میشوند که نامش را «امرأة المسلسله» مینامند. هفتصد سال بعد یک ستارهشناس آلمانی مسحور ساحرهای دلفریب در آسمان هفتم میشود و او را زیباتر از پریان دریایی توصیف میکند. شاید برای همین است که صد سال بعد از آن وقتیکه قرار میشود بنیانهای علم را محکمتر کنند به جای عبدالرحمان، مارکوس را کاشف «آندرومدهآ» معرفی میکنند و زنِ اسیر در زنجیرِ خاور میانه را بدل به آندرومدهآ، دختر زیباروی افسانههای یونان میکنند که برهنه در مقابل هیولای دریا به صخره بستند تا قربانی جهل مردم شود...
و چه وحشتناک است جهل، و چه وحشتناکتر، سقوط از آسمانِ دانش به ژرفنای درهی جهل... و هزاران افسوس که ما ایرانیها انسانهای اندیشمندی بودیم که بیش از هزار سالِ پیش سلسلهی موی دوست را در فلک هفتمین میدیدیم و حالا تمام مسائلمان خلاصه شده است در پنهان کردن تار مویی و چگونگی التذاذ از کمانابرویی... عجیب است که چنان بر سقوط اصرار داریم که بر طبل بیعاریمان میکوبیم و هر دم رسواییمان را جار میزنیم... آری «باید ببازیم» باختن حق کسانی است که این سقوط را میبینند و سکوت میکنند.
پینوشت: ممنون که کانال خمارمستی را دنبال میکنید...
سلسلهٔ موی دوست
حلقه دام بلاست
هر که در این حلقه نیست
فارغ از این ماجراست
سعدی جان جانان
بسیج مدرسهی عشق است، ولی ای کاش این عشقی را که در سراسر کشور صرف تدارک این همه پرچم، برای همین یک روزِ سالگردِ تاسیس مدرسهتان کردهاید، پولش را صرف تاسیس مدرسهای برای شهرهای زلزلهزده میکردید...
هیچ حواستان هست که چه کودکان بیپناهی در غرب کشور هستند که پدر و مادرشان را در زلزله از دست دادهاند و شبهای زمستانشان یخبندان محبت است... ای کاش عشق سوزانتان صرف روشن کردن چراغ دل اینان میشد.
بسیج لشکر مخلص خداست نه پرچمدار بندهی خدا.
جنــگ ها می آشتـی آرد درســـت
مــارگیـر از بهــر یــاری مار جست
مولانای جانان
جناب آقای حاج آقا عابربانکزادهی هدایتی
خودپرداز محترم باشگاه پرسپولیس
سلامُ علیکم
اینجانب یک عدد جوان عزب اوقلیِ بیکارِ دهه شصتی، فارغ التحصیل کارشناسی ارشد از دانشگاه سراسری بووووووق (اسمش رو نمیگم که مسئولین خجالت نکشند) با 8 عدد مقاله در طرحها و سایزهای مختلف اعم از ISI علمی پژوهشی و همایشی ولی فاقد هرگونه ژن خوب دارای سابقه همکاری با ارگانها نهادها سازمانها و... در قالب طرحهای بیگاری و سواری دادن به کارفرمایان محترم بوده و اینک با رانندگی تاکسی و دریافت مبلغ به ازای هر نفر حداکثر 1000 تومان گذران زندگی مینمایم.
از آنجا که تمام کمکهای بلاعوضی را که حضرتعالی به باشگاه معزز پرسپولیس میپردازید «خرج عطینا» میشود و محض نمونه یک میلیارد و ششصد میلیونی که باید صرف گرفتن رضایت نامه عالیجناب طارمی از ریزه اسپور میشد تبدیل به پورشهی حضرت آقای گل شده تا زیر پای مفخمشان بیندازند و در مناطق شمال تهران دور دور نمایند!!! لذا تقاضا دارم بجای چنین کمکهایی که حتی مدیران باشگاه منکر آنها میشوند نصف مبلغ مذکور را به این هوادارِ کوچک باشگاه بدهید تا علاوه بر اشتغال خودم، مقدمات کارآفرینی برای چند فارغالتحصیل نخبه را نیز فراهم آورم.
با تشکر فراوان اعلام میدارد آمادگی پذیرش هرنوع شغلی وجود دارد، کار خود را به ما بسپارید! تا حقوقتان را به بهترین نحو برایتان خرج نماییم!!!
ضمناً پایان نامه مینویسیم مقاله استخراج میکنیم، شما را دربست تا مقصد میبریم آب حوض میکشیم آهن پاره، مس قراضه خریداریم...
رونوشت:
1. حضرت وزیر الورزشین و سلطان الگردشین بدون عکس با شرت و کفش ورزشی و قس علی هذا مسعودخان سلطانی فر!
2. مفخرالاولیا مشفق العلما رئیس الروسای فوتبال ایران تاج ورزش کشور و به ویژه اصفهان حفظه الله!
3. خندان المعاونین فی امور المشفقین و الکفاشین استاد کفاشیان زاده
4. تقی تاکسی کارشناس مسائل سیاسی خاورمیانه
وقتی که یه روزنامه توقیف میشه هیئت تحریریهش کجا باید برن؟
چیکار باید کنن؟
کی باید ازشون حمایت کنه؟
کی قراره این ضربهی روحی و مالی رو که به هیئت تحریریه وارد میشه رو جبران کنه؟
بابا روزنامهنگار جماعت چندرغاز بیشتر درآمدش نیست...
هیچ مدیرمسئولی حتی دلش واسه هیئت تحریریهش نمیسوزه چه برسه به مسئولای مملکتی
بعضی مدیرمسئولا حتی بابت شوی تبلیغاتی هم شده عاشق توقیف شدن روزنامههاشونن!
خبر کوتاه و وحشتناک است. حتی برای ساختن فیلمهای ژانر وحشت هم هیچ کارگردانی به سراغ چنین سوژهای نمیرود. مرکز فوریتهای پزشکی زنجان اعلام کرده است که: «دست کارگر، در دستگاه گیر کرده و در تلاش برای درآوردن دستش، سر او هم گیر میکند و تقریباً سر این کارگر قطع شده است.» ناگهان قلبت از کار میایستد! مگر میشود چنین اتفاقی بیفتد؟ وزیر کار بیاید و در عوض تمام سوالهایی که جواب نداده دربارهی سطح ایمنی و میزان آموزش پرسنل در شرکت راشا کاسپین زنجان توضیحاتی ارائه دهد. اصلا مگر میشود چنین فاجعهای را توضیح داد یا توجیه کرد؟
وقتی که پیگیر ماجرا میشوی درد دیگری هم بر دلت مینشیند تا بیش از این وزیر رفاه، کار و تامیناجتماعی را بازخواست نکنی! چرا که اگر مردم در رفاه بودند که به هرکاری تن نمیدادند! این روزها هرکسی به هرکاری تن میدهد. مثلا مرحوم محمد جعفری ۲۸ ساله، همان کارگری است که در کارخانهی مذکور، جان خود را به فاجعهبارترین شکل ممکن از دست دادهاست. او قهرمان ووشو بوده و دارای عنوان قهرمانی ملی و یک مقام بینالمللی از کشور ایتالیا است. آقای وزیر ورزش و رؤسای فدراسیونهای رزمی بیایند و بگویند برای ورزشکارانمان چه کردهاند و چه حقی از قهرمانان بر گردن خود میدانند که هنوز ادا نشدهاست؟ اصلا خبر دارند که چنین بلایی بر سر یک ورزشکار آمده یا خود را به خواب زدهاند؟
مرحوم «محمد جعفری» با مدال طلای ۲۰۰۵ در ایتالیا، داور و مربی فعال در زنجان، نسبتی با "محمدرضا جعفری" ملیپوش شاخص ووشو ندارد. محمدرضا جعفری اهل کاشان است اما محمد جعفری ووشوکار استان زنجان بود.
فاجعه به همینجا ختم نمیشود. این بار بیمسئولیتی و کمتوجهی دامان اهالی رسانه را میگیرد و چند رسانه مجازی به اشتباه عکس «محمدرضا جعفری» قهرمان شناختهی ووشو را به جای آن مرحوم منتشر میکنند. محمدرضا جعفری هم فیلمی در اینستاگرام میگذارد و خبر از سلامتی خودش میدهد. این فیلم در کانالهای میلیونی منتشر شده و جای خبر اصلی و فاجعه را میگیرد. حالا بسیاری به اشتباه تصور میکنند، مرگی در کار نبوده و کل خبر، کذب است.
ای کاش محمدرضا جعفری در ویدیوی خودش، مرگ دلخراش ورزشکار همرشتهای را به خانواده داغدارش تسلیت میگفت و ای کاش اهالی رسانه بیشتر دقت میکردند و ای کاش وزارت ورزش حواسش به قهرمانانش بود و ای کاش وزارت کار حواسش به کارگرانش بود... ای کاش...
کانال خمارمستی با مطالب متنوع به روز می شود...
المنة لله که در میکده باز است
زان رو که مرا بر در او روی نیاز است
خمها همه در جوش و خروشند ز مستی
وان می که در آن جاست حقیقت نه مجاز است
حضرت حافظ
یک خبر کوتاه لابلای اخبار فدراسیون کشتی چشمم را گرفت: کشتی کلاسیک بانوان و مقررات آن به تصویب هیئت رئیسه اتحادیه جهانی رسید.
کشتی بانوان در همهجای دنیا طرفداران خودش را دارد و خانمهای علاقمند بسیاری سالانه در سرتاسر دنیا به آن مشغولند. اما در ایران به دلیل حساسیتهایی که بر پوشش ورزشکاران وجود دارد، علاقمندان به کشتی ترجیح میدهند به ورزشهای دیگر بپردازند. از سوی دیگر فدراسیون جهانی کشتی به دلیل شرایط خاص این ورزش حاضر نمیشد که یک کشتیگیر با پوشش سرتاسری و دیگری با دوبنده با هم مبارزه کنند. لذا فدراسیون کشتی ایران در اقدامی هوشمندانه صورت مسئله را به کلی تغییر دارد و به فکر تاسیس سبک خاصی از کشتی ویژهی کشورهای مسلمان افتاد. با پیگیری فدراسیون کشتی ایران، و پس از تایید اولیه "کمیته اجرایی" اتحادیه جهانی کشتی، موضوع "کشتی کلاسیک بانوان"، در دستور کار هیات رئیسه "اتحادیه جهانی کشتی" قرار گرفت و در نهایت شیوه "کشتی کلاسیک بانوان" به عنوان یکی از شیوههای کشتی به تصویب رسید.
فدراسیون کشتی ایران در نخستین گام میبایست قوانین و مقررات این سبک را تدوین و به ثبت برساند و همانطور که حدس زدهاید مهمترین اختلاف این سبک با کشتی زنان همهی دنیا لباس کشتیگیران است. ذیل شرایط لباس کشتیگیر در قوانین تدوینی آمدهاست:
الف: لباس بادی(قرمز- آبی) که از دو تیکه شامل شلوار رکاب دار و بالا تنه آستیندار، تشکیل شده است، و کلاه بادی که به لباس بادی آستیندار متصل بوده و کاملا موهای سررا پوشش میدهد.
ب: بلوزو شلوارک( قرمز- آبی) مناسب.
ج:گوشبند استاندارد کشتی، که فاقد هرگونه فلز و یا جسم سخت بوده و بروی کلاه بادی بسته میشود تا ضمن مراقبت از سر و گوشهای کشتیگیر، موجب نگه داشتن و ثبات کلاه بادی گردد.
د:کفش استاندارد کشتی.
در ذهن خودم کشتیگیرانی با چنین پوششی را تصور میکنم که همچون زنان قاجار بلوز و شلوار گشادی به تن کرده، روی آن جلیقه و شلیته پوشیدهاند و لچک بهسربستهاند و روی تشک کشتی میخواهند زیر یک خم بگیرند... این سوال برای من پیش میآید که آیا آنان که این قوانین را تصویب کردهاند خودشان تا بحال یک بار کشتی گرفتهاند که با شرایط خاص آن آشنا باشند؟ آیا نمیشد قوانین مربوط به پوشش را طوری با موازین اسلامی تطبیق داد تا ورزشکاران مسلمان بیشتری با فراغ بال و آسایش خاطر به این سبک بپیوندند؟
پینوشت: ممنون که کانال خمارمستی را دنبال میکنید...
کاش مهرت به دلم نمینشست
تا که مبتلای پاییز نشم
عشق من، کاش ندیده بودمت
تا با تنهایی گلاویز نشم...
شعر: حسین صفا
با صدای محسن چاوشی