۶۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «جامعه» ثبت شده است

دادگاه خانواده

-    حاج آقا هفت ماهه ازدواج کردیم؛ این مرد اصلا احساس نداره، تا حالا واسه من یه حلقه گوشواره هم نخریده. شوعرِ‌ خواهرم سرتاپاشو طلا گرفته اما منه بیچاره فقط همین حلقه ی عقدو دارم که اونم خیره سرش نگه داره واسه خواهرش! حاج آقا توی یه مهمونی خونوادگی منو دید، بعده چند وقت خونواده ش از من خواستگاری کردن... دل پدر مادرم گرم بود به اینکه با غریبه وصلت نمی‌کنیم می‌شناسیم خونوادشونا!! اما از کجا میدونستیم از صد تا غریبه بدترن اینا؟ خودش و خونواده ش از همون اولش با دروغ پا پیش گذاشتن! منو فریب دادن! من که تجربه نداشتم، نفهمیدم دارم بازی می‌خورم! پیش مشاور هم رفتیم، مشاوره هشدار داده بود که این پسره ی یه لاقبا به درد من نمی‌خوره ها، اما منه ساده گول فوق لیسانسشو خوردم! گفتم مهندسه، شغلش باکلاسه، اما این آقا بعده مراسم دیگه نرفت سر کار! می‌گه کار نیست! می‌گه همه پروژه ها خوابیده! آقای قاضی شما بگید مگه می‌شه همه پروژه ها بخوابه؟ نه آقا!! این شمایی که خوابیدی! از دامادتون یاد بگیر! هفته پیش یه گردنبند واسه خواهرت خریده همه ش برلیانت، با نگینای یاقوت! حاج آقا همه وقتی ازدواج می‌کنن به تازه عروسشون بیشتر توجه می‌کنن! اون‌وقت این پسره در قبال من هیچ احساس مسئولیت نداره!!! خرجی هم که نمیده. آخه فقط خریدِ خونه هم شد خرجی؟؟ همه ش بداخلاقی می‌کنه! مرد بودنش رو به رُخَم می‌کشه! هی می‌گه من مرد خونه ام خُردم نکن! حاج آقا شما بگید منِ ضعیف و لطیف، اصلا زورم به این غول تشن می‌رسه؟ هی میگه مرد، مرد، مرد! هه هه هه نخیر آقا! شما مرد نیستی! تو زردی! حاج آقا من اشتباه کردم، مشاورم گفت اگه ازدواج کنی باختی! منم ازدواج کردم و باختم! حالا می‌خوام جبران کنم! جلوی ضررو هروقت بگیری منفعته! حاج آقا نمی‌شه یه کاری کنید که خطبه طلاق جاری بشه؟

-    نخیر خواهرم نمی‌شه! شما بهتره که سازش کنید.

-    حاج آقا نمی‌شه شما یه کاری کنید که بشه؟

-    البته یه کارهایی میشه کرد که به خودتون بستگی داره.

چند روز بعد مرد پای تلویزیون نشسته و به نقطه ای در اعماق تاریخ خیره شده است. پشت سر هم سیگار دود می کند و به هفت ماهی که گذشت فکر می‌کند. اما زن در حالی که زیباترین لباس‌هایش را پوشیده، با عجله از خانه خارج می‌شود. فردا قرار است دادگاه حکم طلاق را صادر کند...

 

دادگاه خانواده

  • دوشنبه ۹ فروردين ۹۵

سال طرحهای بند تنبانی!

این مطلب کاملا جدی است! لطفا آن را جدی بگیرید!!!

اکنون که در روزهای پایانی سال، به نوروز سعید باستانی نزدیک می شویم و دوره ی طلائی کنکوری ها رسیده که باید به جمعبندی بپردازند!!! ما نیز در همین راستا به جمعبندی مطالب نوروزی که این یکی دو ماهه ی اخیر در فضای مجازی منتشر شده می پردازیم! با توجه به مطالب بیان شده و ساعتها مطالعات پژوهشی و استفاده از نظریات کارشناسی اثبات شده است که: آدم ها علاوه بر کودکِ درون که مدام بهانه می گیرد و خَرِ درون که مدام لگدپراکنی می کند! یک احمدی نژاد درونی هم دارند که مهم ترین خصیصه اش علاوه بر تصمیم های غیر منطقی، رفتار غیرمعمول و لجبازانه و عملکرد نا معقول! ارائه ی طرحهای بند تنبانی است!!!! در همین راستا اگر هجوم این طرح ها و لوایح عمومی در این شبِ عیدی ادامه داشته باشد می توان سال آینده را سال "فوروارد الله بختکی و سندینگ قزن قورتکی در اجرای طرحهای بند تنبانی" نامید!!!

در ادامه مطلب دوتا ازین طرحهای بندتنبانی را بررسی کرده ایم بخوانید و لذت ببرید!!!



  • پنجشنبه ۲۷ اسفند ۹۴

شکست سرافرازانه

حکایت مدیریت سرافراز بر صدا وسیمای ایران، حکایت همان کفن دزدی است که آن چنان کرد که مردمِ آبادی کفن دزد قبلی را خدا بیامرزی می خواندند و طلب مغرفت برایش می کردند!!! ضرغامی که به عنوان عنصری نظامی بر زعامت بزرگترین رسانه ی ایران که متولی نشر و گسترش فرهنگ و سبک زندگی است قرار گرفته بود، کارنامه ای جز ننگ و جنگ بر جای نگذاشت و حاصلش ریزش مخاطبینی بود که علاوه بر سریالهای بی محتوا و آبکی جز دروغ و دورویی از رسانه ی ملی ندیده بودند! سران نظام با دیدن نتایج نظرسنجیها و اقبال مردم به شبکه های فارسی زبانِ خارج از مرزها، دیدند بهتر است که این افتضاح مدیریتی را با آوردن مدیری ارزشی از اصحاب رسانه سر افراز نمایند و مردم را به سوی بهشت برین رهنمون سازند!!! سرافراز که دکترای علوم سیاسی اش را از دانشگاه بیروت گرفته بود پیش ازین با پخش اعترافات زندانیان سیاسی پس از اجبار و شکنجه از شبکه پرس تی وی اسم و رسمی در جهان یافته بود و با نشستن بر مسند ریاست می خواست غسل تعمیدی بر پیکر نظام صورت دهد. در همان هفته ی نخستِ حضورش، پخش برنامه های زنده ی تلویزیونی متوقف شد. شاید بیش از هر چیزی توقف برنامه ی شاد و مفرح جمعه ایرانی و برنامه های شبکه ی آموزش سیما که تا آن زمان توانسته بود فرهیختگان بسیاری از جمله مخاطبان قدیمی شبکه چهار را به خود جذب کند به چشم آمد و اختلافاتی که بر سر اجرای برنامه ی مذهبی سمت خدا ایجاد شد بازتابی از کم تحملی رییس جدید بود. مستندهای مناسبتی با حجم بالا و در تعداد و انواع و اقسام مختلف هدیه ی سرافراز برای مردم گریزان از رسانه ملی شد. تیزهوشی سرافراز در استفاده (یا شاید سو استفاده) از آرشیو غنی صدا و سیما با توجه به مسائل روز در این مدت بسیار به چشم می آید و برنامه های عقیدتی-مذهبی با تِمِ عقاید مصباحیه نزدیکی او را با جبهه ی پایداری بیش از پیش عیان می کند. این در حالیست که تمام تلاش های بیهوده ی وی نه تنها منجر به جذب مخاطب نشد که حتی با نفرت عمومی مواجه گشت!! انتخابات اخرین می تواند محکم ترین دلیل برای شکست رسانه ای افکار جناب مدیر باشد چرا که بسیج نیروها در انگلیسی جلوه دادن فهرست امید و تشویق مردم به عدم رأی به آن عملا مقهور ویدئوئی چند دقیقه ای از سید محمد خاتمیِ ممنوع التصویر شد که دست به دست در شبکه های مجازی بین مردم گشت و عملا سببِ حذف پایداریچی های حامی مدیر و سایر دوستان تندروی ایشان شد! بلافاصله پس از اعلام نتایج انتخابات، زمزمه های استعفای سرافراز و جایگزینی حداد به گوش رسید و هرچند که با تکذیب از سوی آدمهای بی ربط مواجه شد، ولی هیچ یک از دو سر این ماجرا درباره آن اظهار نظری نکرده اند.
باید منتظر ماند و دید که چه زمان سرانِ مملکت، متوجه کاراییِ این رسانه برای جلوگیری یا کاهش سرعتِ سقوطِ جامعه ی ایران به قهقرا می شود!!!!

  • کانال خمارمستی را در تلگرام دنبال کنید، دلنبشته هایی از روزگاری که می گذرانیم...
  • پنجشنبه ۱۳ اسفند ۹۴

قصاص

دخترک زیبا و مظلوم بود ٬ از آنهایی که آزارش حتی به مورچه هم نمی رسید. از یک خانواده ی خوب و با آبرو ٬ پدرش پیرمردی مومن از رزمنده های جنگ بود و برادرش هم در جبهه شهید شده بود ٬ خانواده ای سنتی که پیش مردم آبرو داشتند...
14 سالگی شوهرش دادند ٬ داماد توزرد از آب در آمد ٬ مردی لاابالی که از مرد بودن فقط اسمش را با خود یدک می کشید ٬ معتاد ٬ بی قید و عیاش ٬ همه درآمدهایش را صرف عطینا می کرد و در فقر دست و پا می زدند... از همه این ها بدتر بد دهن و بی آبرو...
دخترک با همه چیز شوهرش می ساخت ٬ نباید آبروی خانواده را به خطر می انداخت...
دخترک طبق معمول اکثر خانواده های ایرانی که هیچ هدفی از بچه دار شدن جز سرگرمی و گرم تر کردن کانون خانواده ندارند ٬ باردار شد و دختری به دنیا آورد تا شاید در قلب شوهر چراغی روشن کند و شاید مردش با پدر شدن ٬ کمی مسئولیت پدری را بیاموزد...
از سر بی پولی ٬ پدر و خواهرهای دختر خرج زندگیشان را تامین می کنند... شوهر دست بزن هم داشت و وقتی عملش بالا می گرفت به جان دخترک می افتاد ٬ یک بار دخترک از دستش شکایت می کند ولی با قوانین دادگاه و پادرمیانی های فامیل و هزار عرف و سنت دست و پاگیر ایرانی دستش به جایی بند نمی شود و روز از نو روزی از نو...
در تمام این سالها دخترک آنقدر اذیت شد ٬ آنقدر تحقیر شد که جانش به لبش رسیده بود ٬ ولی خانواده اش از دختر با لباس سفید میره خونه بخت و با لباس سفید بر » ... ترس آبرویشان نمی گذاشتند طلاق بگیرد این حرفها در گوشش پر شده بود و دور سرش «؟؟ می خوای آبرومونا ببری » ...«؟ مردم چی میگن » ...«. میگرده می چرخید...
همه این سال ها خودشان خرجشان را می دادند ٬ ولی مگر زندگی فقط پول بود؟ خیلی تحقیر آمیز است که خانه ی شوهر بروی و سالها پدرت خرجت را بدهد... دخترک از لحاظ عاطفی در هم شکسته بود ٬ دل به حمایت چه کسی ببندد؟
دخترک بدبخت ٬ بعد از 17 سال زندگی ملامت بار ٬ به بن بست می رسد و تصمیم می گیرد خودش به این جهنم پایان دهد...
و اتفاقی که نباید می افتاد... افتاد.
دخترک باید ٬ به جرم قتل همسرش قصاص شود...
الان چهار سال شده که در زندان است ٬ و چند وقتی است که حکم اعدامش آمده. دخترک حالا مدتهاست که دیگر دخترک نیست...
اگر چه این وسط خیلی حرف ها پیش امد و مثلا دخترک را متهم به خیانت کردند و گفتند به کمک یک مرد ٬ شوهرش را کشته و...
ولی از ابتدا تا کنون ٬دخترک خودش اعتراف کرده بود که به تنهایی شوهرش را کشته تا از آن زندگی نکبت بار خودش را خلاص کند. اما حالا که به اجرای حکم نزدیک شده ایم دخترک لب باز کرده و فصل های جدیدی بر این رمان تلخ افزوده است.
دخترک گفته: برادر شوهرش علی رغم این که ازدواج کرده بود ٬ به دخترک چشم داشته و بارها و این موضوع را به خانواده اش گفته ٬ ولی باز هم این آبروی خانواده است که نباید برود!
به نظر می رسد توافقی در کار بوده که دخترک شوهرش را بکشد و برادر شوهر به عنوان یکی از اولیای دم ٬ رضایت بدهد و اورا بیرون بیاورد ٬ که البته حالا زیر همه چیز زده است و قرار است که دختر بیچاره را اعدام کنند. نمی دانم چه کسی شوهر را کشته و اصل ماجرا چه بوده است ٬ ولی به نظر شما واقعا حق این دختر بدبخت اعدام است؟
به نظرم حتی اگر دخترک خیانت کرده باشد که مدرکی هم دال بر آن نیست ٬ خدا بر اینکه چه اتفاقیافتاده عالم است ٬ نباید او را کشت! مگر نه این که خدا نعمت حیات را به بنده هایش داده است؟ چرا انسانی که خودش ممکن الخطاست ٬ جان انسان دیگری را که مرتکب خطا شده است (تازه اگر شده باشد) بگیرد؟ اگر همان که این حکم را صادر کرده درموقعیتی مشابه قرار بگیرد چه میکند؟ آیا او مرتکب به جنایتی بزرگتر نمی شود؟
دخترک حالا می گوید من نکشتم! چرا اورا اعدام می کنید؟
فقر فرهنگی و فقر مالی ٬ در شهری کوچک و جامعه ای سنت زده از دختری زیبا و مظلوم ٬ چه چیزی ساخت؟
موجودی هولناک که برچسب قاتلی خائن بر پیشانیش خورده و روزهای آخر زندگی را به انتظار نشسته تا سحرگاه یکی از همین روزها در شهر کوچک و زیبایشان ٬ از بالای چوبه ی دار مردمی را که برای تماشایش می آیند نظاره کند.
پی نوشت: تقاضا دارم در کامنتها بحثی پیرامون این پرونده اجتماعی جدید آغاز کنیم و نکاتی که در این پرونده به نظرتان مهم جلوه می کند را با هم بررسی کنیم ٬ از همه شما دوستان عزیز سپاسگزارم.
برچسب ها: پرونده اجتماعی, اعدام, قصاص, دار

  • سه شنبه ۲۵ شهریور ۹۳

خمار مستی - بدون شرح!

حاصل

مهندس مهدی بازرگان / ماهنامه کیان ۱۳۷۲


,
  • سه شنبه ۱۹ آذر ۹۲

خمار مستی - زندگی ادامه دارد...

صبح که از خواب بیدار می شوم سمفونی دلنواز قطره های باران که روی نورگیر اتاق همنوازی می کنند با فریادهای گزارشگر والیبال تلویزیون در هم می آمیزد و راه گوشم را پیدا می کند. توی رخت خواب غلت می زنم، ازین پهلو به آن پهلو می شوم و سعی میکنم روی  صدای چک چک قطره های باران تمرکز کنم، تصور می کنم زیر باران قدم می زنم و خیس می شوم، مثل بچگی ها _فارغ از ترس اسیدی بودن باران و مسمومیت!_ سرم را بالا می گیرم و با همه وجود باران را حس می کنم...کمی سرما توی وجودم رخنه می کند، زیر پتو جمع می شوم و حس آدمهایی را به خودم می گیرم که روی صندلی چوبی قدیمی جلوی شومینه لم داده و از پنجره به باران نگاه می کند و سیگار می کشد.... ساز کوبه ای باران روی شیشه ضرب گرفته است که فریاد گزارشگر ته مانده های خواب را از سرم می پراند...ست پنجم شروع شده و ما چهار امتیاز از ایتالیا جلو هستیم...

کورمال کورمال خودم را جلوی تلویزیون می رسانم و پهن می شوم روی زمین!!! چه حس خوبی است بعد از مدتها زندگی در«خانه»!! خیره می شوم به صفحه تلویزیون، هنوز هم صدای باران می آید... غرق می شوم در باران... باران یعنی عشق...یاد «آوین» می افتم... عروس 17 ساله..._دیشب ماجرا را خواندم_  آوین در کردی یعنی «عشق» ، همنوازی منظم باران به فکرهایی که به مغزم هجوم می آورد ریتم می دهد... چرا عشق را کشتند؟چه کسی عشق را می کشد که ما کشتیم؟ زندگی بدون عشق هم مگر می شود؟ آن هم عشق 17 ساله...

مادر صدایم می کند که صبحانه آماده است... به خودم می آیم...

هنوز باران می بارد؛ والیبال تمام شده است و ما از غولی به نام ایتالیا بردیم! اخبار ساعت نه برای هزارمین بار چهره ی خندان ظریف را نشان می دهد، گزارشگر از محکومیت عملیات انتحاری در لبنان می گوید و هیچکس از عشق نمی گوید، از آوین...

امروز صبح خوبی است، باران می بارد، ایتالیا را بردیم، ظریف لبخند می زند و زندگی ادامه دارد... اما بدون عشق...


پ.ن1: ماجرای آوین رااینجابخوانید.

پ.ن2:به خیلی چیزها عادت کرده ایم، به مرگ عادت نکنیم، آن هم ازین دست... اگر حوصله تان سر نرفته لطف کنید و این مطلبرا هم بخوانید عنوان سلاخی انسانیت را برایش انتخاب کردم، خودتان قضاوت کنید.


,
  • چهارشنبه ۲۹ آبان ۹۲

خمار مستی - نوشته ی مهمان/ بحث درباره پوشش در ایران

تن برای لباس یا لباس برای تن؟

متنی از وبلاگ ننه قدقد 


خوشحال میشم در این باره با هم صحبت کنیم، نه فقط درباره خانوم ها که بحث درباره پوشش در ایران... اتفاقا صحبت درباره پوشش آقایون هم مسئله ایه که مغفول مانده...  راستشمن واقعا از خوندن این متن لذت بردم و متوجه نکاتی شدم که شاید قبلا کمتر بشون توجه می کردم، برای همین تصمیم گرفتم اینجا درباره پوشش باهم صحبت کنیم و نظرات همدیگه رو بدونیم...



روز نوشت: بعده سی و چند سال، برای اولین بار ج ا ا  اعتراف به یکی از اشتباهاتش کرد،

سلام آقای اوباما!! 

روحانی مچکریم!!!

کامنتها را تایید نمی کنم تا بحث شکل بگیره، پس لطفا دیگران را هم به شرکت در این بحث ترغیب کنید... ممنون 




بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است..... 

همچو شهری که به روی گسل زلزله هاست.

فاضل نظری                         





  • يكشنبه ۷ مهر ۹۲

خمار مستی - شرح در کلام نگنجد...






  • پنجشنبه ۴ مهر ۹۲

خمار مستی - أَللَّهُمَّ فَرِّج عَن کُلِّ مَکروبٍ

سن کشیدن سیگار به 13 سال رسیده...

سن بیوه گی به 17 سال رسیده...

سال 92-91  با وجود کاهش آمار ازدواج طلاق 6.2 رشد مثبت داشته ...

سن روسپی گری در سال 47 بالای 29 سال بوده، اما امروز این سن به 14 سالگی رسیده ...

با وجود اینکه زندان برای برخی از جرایم حذف شده، سالانه 600 هزار ورودی به زندان ها را داریم ...


                                                                خدایا جا نداره گریه کنم؟؟؟؟

همهاین ارقامی که بالا گفتم آمار تاسف باریه که در نشستی تخصصی با موضوع تقویت فرهنگی و کاهش آسیبهای اجتماعی توسط موسسه خیریه  حمایت از آسیب دیدگان اجتماعی  سرای احسان برگزار شده و می تونید با یه سرچ ساده خبرهاش رو حتی از خبرگزاری مهر بکشید بیرون.  نمیدونم حاصل این هم اندیشی ها  و نشستها و بررسیهای فوق تخصصی چیه؟

خدایا کمکمون کن...


أَللَّهُمَّ فَرِّج عَن کُلِّ مَکروبٍ         بارالها ! گرفتاران را آسوده و راحت نما

أَللَّهُمَّ أصلِح کُلَّ فَاسِدٍ مِن امورِ المسلمینَ   بارالها !  مفاسدِ امورِ مسلمانان اصلاح کن .


اگه به من باشه که میگم امور همه آدما نه فقط مسلمونا...


,
  • پنجشنبه ۲۰ تیر ۹۲

خمار مستی - دزد جماعت

1

ضرب المثلیهست که حتما شنیده اید... نمی دانم از کی باب شده است ولی حکایتش حکایت این روزهای خودمان هم هست...

حکایت مردی را می گویم که از راه دزدیدن کفن مردگان، قوت روزانه کسب می کرد و هر کس که می ‌مرد، او شب می ‌رفت و قبرش را می‌ شکافت و کفنش را می ‌دزدید... وقتی در بستر بیماری افتاده بود و مرگ را نزدیک می دید، پسر را نزد خودش خواند و نصیحتش کرد که من در تمام عمر، لعن و طعن همه را برای خود خریدم. هیچ کسی نیست که بعد از مرگ ذکر نیکی از من کند و فاتحه ای نثار روحم... از تو می‌ خواهم کاری کنی که همه ذکر خیر تو را بر زبان داشته باشند. پسر قبول کرد و قول داد کاری کند که پدر بیامرزی از جانب مردم درست کند برای اَبَوی...

پس از چندی کفن دزد مُرد و پسر شغل پدر پیشه کرد، با این تفاوت که  پس از نبش قبر، نه تنها کفن مردگان را می دزدید که چوبی هم به ماتحت اجساد فرو می بُرد...

از آن پس مردم میگفتندخدا کفن دزد اولی را بیامرزد که فقط می دزدید و چنین با مردگان نمی کرد .


2

در کتابخانه سلطنتی عهد قاجار در کاخ گلستان گنجینه ارزشمندی از کتب و نسخ خطی گردآمده بود، در کش و قوس انقلاب مشروطه، دزدی سازمان‌یافته‌ای در طی بیش از ده‌سال از کتاب‌خانه در جریان بوده و چندین‌نفر به ریاست لسان‌الدوله، شاید تا بیش از چهارهزار مجلد از کتاب‌خانه خارج کرده اند اما همه‌ی آن‌چه درنهایت بعد از دوازده‌سال برگردانده می‌شود، کمتر از صد جلد است. دست آخر، محاکمه‌ها به‌دلیل بیماری و پیری لسان‌الدوله و به دستور احمدشاه ختم می‌شوند و لسان‌الدوله آزاد می گردد.

شرح یکی از استنطاقاتی که از شخص لسان الدوله و اهل منزلش می شود در مجله همشهری داستانآمده است. حتما بخوانید، جالب اینکه این اتفاق هم خیلی شباهت دارد با این روزهای مملکت. بیخود نیست که می گویند گذشته چراغی است فراروی آینده... 

ازو می پرسند: هفت جلد کلام‌الله برای خواندن چه ضرورت داشته است؟ یک جلد برای قرائت کافی است.

می گوید: در رمضان‌ها تمام کلام‌الله‌ها را متدرجا می‌دادیم قرائت می‌کردند، این چند کلام‌الله از آن‌وقت مانده بود.

آقا هفتاد جلد کتاب را برای خواندن برده بودید؟


3

در یادباد بخوانید

عالیجناب سرخ پوشرد صلاحیت شد.

آیا ایندروغگوی کثیفمی داند چه بر سرملتآورده؟

علی افشاری ازسردار خلبانمی گوید.

او اگر کمی صادقانه فکر کند همین فردا انصراف می دهد.



  • چهارشنبه ۱ خرداد ۹۲
اینجا دغدغه های روزانه ی یکی از اهالی ایران زمین را می خوانید