۶۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «جامعه» ثبت شده است

این روزها همه دروغ می‌گویند! شما باور نکنید...

بی‌برنامگی و دروغ!

در این هیاهوی پر شروشور اخبارِ انتخاباتی، روزهایی که بخشی از جامعه هنوز در بهتِ وقاحت حضورِ دروغ‌گویان دروغ‌پرور در صحنه‌ی انتخابات هستند به ناگاه خبری چشم‌ها را گرد می‌کند و توجه‌ها را به خود جلب می‌نماید. شهردار تهران که پیش ازین اعلام کرده بود در صحنه‌ی انتخابات حضور نخواهد داشت و در عوض تمام‌قد مقابل دولت کنونی خواهد ایستاد تا تدبیر و امید از جامعه رخت بربندد به ناگاه تصمیم گرفت که با حضوری طوفانی برای اهدافش تلاش نماید. قالیباف که در فاجعه‌ی پلاسکو ادعا کرده‌بود با تحصیلات مرتبتش در مدیریت بحران توانسته جلوی فاجعه را بگیرد این بار با ادعایی پیامبرگونه در عرصه‌ی اقتصادی به دنبال معجزه است. او گفته است می‌خواهد «دولت‌ مردم» را تشکیل دهد و در یک دوره چهارساله با «انقلابی اقتصادی» درآمد کشور را دو و نیم برابر افزایش دهد، آیا او به این فکر کرده‌است که چنین وعده‌ای ناممکن می‌نماید؟ او وعده داده که «۵ میلیون شغل» ایجاد کند و «نظام مالیاتی» را به نفع مردم متحول کند و مشکلات «اقشار کم‌درآمد» را «فوری» حل نماید!

بلافاصله اقتصاددان‌ها مقابل او موضع گرفتند و ازلحاظ علمی اثبات نمودند که چنین ادعایی برای برآورده شدن تنها نیاز به اعجاز دارد و چنین چیزی هم‌پایه با ادعای پیامبری در قرن بیست و یکم است.

همان‌طور که مشاهده می‌کنید این ادبیات آقای شهردار که صحبت از تحول فوری و به نفع اقشار فرو دست می‌نماید و نشانه‌ی سنگ‌هایی برای نزدن است بسیار برای مخاطب آشناست. چنین روش پوپولیستی برای پیروزی در انتخابات قبلاً توسط رئیس دولت سابق به کار گرفته‌شده و قالیباف که در انتخابات پیشین با گرفتن ژست فن‌سالاری و تکنوکراسی مدرن نتوانست در مقابل آرای مردمی اصلاحات و پشتوانه‌ی سیاسی روحانی پیروز شود حالا عزم خود را برای عوام‌فریبی و ربودن آرای مردم نا‌آگاه جزم کرده‌است. صحبت‌های او در چند ماه گذشته ناقض تمام حرف‌های انتخابات قبل است و به نظر می‌رسد که همچون احمدی‌نژاد قرار است ادعای کارشناسی در همه‌ی امور را داشته باشد.

متأسفانه عصبیت ناشی از حرص برای پیروزی بر رئیس‌جمهور محبوب و مردمی باعث شده که چهره‌های شاخص اصول‌گرایی دروغ و افترا در جهت تخریب عملکرد دولت امید را جایگزین برنامه‌های عملی نداشته‌شان نمایند و افسوس که به تأثیر چنین اقداماتی در بلندمدت بر روی جامعه توجه نمی‌نمایند.

  • چهارشنبه ۳۰ فروردين ۹۶

حل این نکته بدین فکرِ خطا نتوان کرد

 

خودمان طبیعت را تبدیل به بحران کرده‌ایم

هرروز مصیبتی بزرگ و جان‌سوز بر اثر حوادث طبیعی کاممان را تلخ می‌کند و جمعی از هم‌وطنانمان را به کام مرگ می‌کشاند و عده‌ای دیگر را داغدار عزیزانشان می‌نماید و برخی دیگر را هم بر خاک سیاهِ زندگی می‌نشاند و تنها‌ آواره‌ای از حاصل عمرشان باقی می‌گذارد.

ما نیز به نشان هم‌دلی و نوع‌دوستی هرروز صفحات مجازی‌مان را پر می‌کنیم از پیام تسلیت و همدردی با حادثه‌دیدگان و عکس پروفایلمان را سیاه می‌کنیم و شاید هم چند قطره‌ای اشک در ماتَمِ این اندوه‌ِ مصیبت‌بار بریزیم. فرقی ندارد برف باشد یا باران، طوفان باشد یا سیل، رانش زمین باشد یا زلزله. فرقی ندارد شمال باشد یا جنوب، شرق باشد یا غرب، همیشه حاصلش فاجعه‌ای انسانی‌است و همیشه واکنش همه‌ی ما همدردی و همدلی و تا آن‌جا که دستمان برسد هم‌یاری؛ اما سؤالی که برای من مطرح می‌شود این است که مگر در سراسر این کره‌ی خاکی هیچ‌گاه حوادث طبیعی رخ نمی‌دهند؟ پس چرا تلفات انسانی‌ کشورهای هم‌تراز این‌قدر کم‌تر است؟ چرا با هر باد و طوفانی زیرساخت‌های ما نابود می‌شود ولی برای زیرساخت‌های کشورهای آمریکای شمالی با سالانه حداقل سه طوفان بسیار بزرگ هیچ مشکلی پیش نمی‌آید؟ چرا هر زلزله‌ی نسبتاً بزرگی که می‌آید پیش از هر چیز دل ما را می‌لرزاند که نکند زندگی آوارِ جانِ هم‌وطنانمان شده‌باشد ولی در ژاپن لرزه‌های هرروزه آب در دل مردمانشان تکان نمی‌دهد؟ هر باد و باران و طوفانی منجر به قطع برق می‌شود و سیل پُلی را از جا می‌کند و حتی در همین تهران که اغراق نیست اگر بگوییم تمام امکانات کشور در آن مجتمع است با کمی بارندگی بحران ایجاد می‌شود و حتی انسانی در کانال آب غرق می‌شود آن‌وقت در هند و بنگلادش و خیلی از کشورهای جهان‌سومی جنوب آسیا که باران‌های هرروزه‌شان بسیار مشهور است چنین اتفاقاتی نمی‌افتد؟

کمی بیندیشیم، چرا سیل و زلزله و باد و طوفان حاصلش برای ما می‌شود بحران!

این اتفاقات بیش از این‌که نیاز به همدلی‌ داشته باشد نیاز به حسابرسی دارد. این‌که به دنبال پاسخ این سؤال باشیم که در این‌همه سال چه اقداماتی برای استانداردسازی زیرساخت‌های این مرزوبوم انجام گرفته است؟ وقتی‌که به‌جای مدیریت منابع همه‌چیز را به امان خدا رها کنیم باید منتظر باشیم تا ببینیم که رخدادهای طبیعی که هریک می‌تواند موجبات خیر باشد (ازجمله تولید انرژی، افزایش منابع آب و...) تبدیل به بحران‌های فاجعه‌بار انسانی گردد.

 

سیل آذربایجان

   

      پی نوشت: من هم این فاجعه ی انسانی را خدمت همه هم میهنانم تسلیت عرض میکنم و امیدوارم که آخرین بار باشد. وقتی که چهل سال زیرساخت ها را به امان خدا رها کنی بهتر از این نمی شود.

 

 

  • سه شنبه ۲۹ فروردين ۹۶

زنی که به راستی وارث جنم پدر است...

عزم بانوی اعظم

در این چند روز که ثبت‌نام از نامزدهای ریاست‌جمهوری آغاز شده است بخش اعظم اخبار به کاندیداهای ناشناسی اختصاص‌یافته که مدعی ریاست بر کرسی دولت هستند ولی بعضاً برخی اخبار مورد تغافل واقع می‌شوند. یکی از ارزشمندترین اخبار این روزها حضور بانو اعظم طالقانی فرزند آیت‌الله طالقانی در وزارت کشور جهت کاندیداتوری انتخابات است. وی اولین کاندیدای زن در انتخابات ریاست جمهوری است، نماینده‌ی دور اول مجلس بوده و در اغلب دوره‌های انتخابات ریاست جمهوری نیز باهدف حضور یک زن در منصب ریاست جمهوری کاندیدا شده است.

اعظم طالقانی از فعالان ملی-مذهبی و نماینده دوره اول مجلس شورای اسلامی ایران بود و اکنون دبیر کل جامعه زنان انقلاب اسلامی است، وی که مدیرمسئول روزنامه توقیف‌شده‌ی «هاجر» نیز هست، برای نخستین بار در سال 1376 هم‌زمان با نامزدی محمد خاتمی در دور هفتم انتخابات ریاست جمهوری اسلامی نامزد حضور در انتخابات شد او آن زمان گفت که برای روشن کردن تفسیر رجال سیاسی و مذهبی که از شرایط ریاست جمهوری اسلامی مندرج در قانون اساسی است، پا به صحنه انتخابات گذاشته، ولی شورای نگهبان صلاحیت وی را تأیید نکرد و این اتفاق تاکنون بارها تکرار شده است.

حال پس از بیست سال باز بانوی اعظم عزم خود را برای اثبات حقانیتش جزم کرده و قصد دارد با شیوه‌ای مسالمت‌آمیز به مفسران قانون اساسی بقبولاند که از بسیاری از آقایانی که قبل‌تر توسط شورای نگهبان تأیید شده‌بودند و هشت سال با بی‌درایتی و سوءمدیریت مملکت را به‌سوی سقوط پیش بردند صلاحیت بسیار بیشتری برای این منصب دارد و یک زن می‌تواند به‌حق مصداق بارز رجل سیاسی شناخته‌شود.

این روزها شاهد ثبت‌نام عده‌ای تمامیت‌خواه برای ریاست‌جمهوری هستیم که طمع قدرت کورشان کرده و سرمست از سورچرانی‌های دوران مدیریت یارانه‌ای‌شان، بدون در نظر گرفتن توصیه‌های رهبری و مصالح مملکتی عزمشان را برای تسخیر دولت جزم کرده‌اند. حال باید دید که تفسیر شورای نگهبان بر کلمه‌ِی «رجل سیاسی» که باید «مدیر و مدبر» باشد چیست؟ آیا دبیر کل جامعه زنان انقلاب را رد می‌کنند یا کسانی را که هشت سال سرمایه‌های ملی و معنوی جمهوری اسلامی را بر باد دادند و با مدیریت تخاصمی و تهاجمی مملکت را در تنگنای اقتصادی قراردادند، یا هردو؟



       پی نوشت: کانال را هم دنبال می کنید دیگه؟

                     مطالب طنز ویژه ی تعبیر خواب را فقط می تونید از کانال خمارمستی بخونید... ممنون

  • يكشنبه ۲۷ فروردين ۹۶

تراژدی کاندیداتوری یا احساس مدیریت پیشرفته‌ی ایرانی!


اصلاح قانون اساسی با نگاه غیرسیاسی

 هر چهار سال یک‌بار منتظر می‌نشینیم تا موعد ثبت‌نام برای کاندیداتوری انتخابات ریاست جمهوری فرابرسد و بعد دسته‌دسته مردم‌عادی که فاقد حداقل‌های لازم اعم از سنی، تحصیلی، شخصیتی و... برای کفایت و لیاقت جهت ریاست جمهوری هستند به ستاد انتخابات کل کشور بروند و سوژه‌ی خبرنگاران داخلی و خارجی شوند.

بر اساس اصل‏ یک‌صد و پانزدهم قانون اساسی: «رئیس‌جمهور باید از میان‏ رجال‏ مذهبی‏ و سیاسی‏ که‏ واجد شرایط زیر باشند انتخاب‏ گردد: ایرانی‌الاصل، تابع ایران‏، مدیر و مدبر، دارای‏ حسن‏ سابقه‏ و امانت‏ و تقوی‏، مؤمن‏ و معتقد به‏ مبانی‏ جمهوری‏ اسلامی‏ ایران‏ و مذهب‏ رسمی‏ کشور.»

حال‌آنکه با امانت و تقوی و مؤمن بودن که متر و اندازه‌ای ندارد تا در ستاد انتخابات اندازه‌گیری شود پس هرکس شروط مذهبی و ملی را داشت و دچار این احساس درونی شد که مدیر و مدبر است و داعیه‌ی ایمان دارد می‌تواند نامزد انتخابات ریاست‌جمهوری شود. پس نمی‌توان به این افراد خرده گرفت که چرا ثبت‌نام می‌کنند. از سویی در همین قانون واژه‌ی «رجل مذهبی و سیاسی» تنها کارایی‌اش ممانعت برای شرکت بانوان کاردان و باتجربه در زمینه‌ی مدیریت کلان است و به‌هیچ‌وجه نتوانسته ممانعتی برای سیاهی‌لشکر کمدی‌های چهارساله‌ی کاندیداتوری باشد.

در ایران مسئولیت تفسیر اصول قانون اساسی بر عهده‌ی شورای نگهبان است و هرچه مجلس سعی بر تصویب قانون یا دستورالعملی برای چاره‌اندیشی برای این بلاتکلیفی داشته با سد مخالفت شورای نگهبان مواجه شده‌است.

باید توجه داشت که قانونِ مناسب قانونی است که راه را بر تفسیر و تشتت ببندد. حال‌آنکه اصل 115 قانون اساسی یکی از مصادیق بارز اختلاف‌نظر در تفسیر است، کما اینکه تنها موردِ موجود هم نیست. نگاه غیرسیاسی به اصلاح قانون اساسی می‌تواند یکی از راه‌حل‌های مهم برای نیل ایران به‌سوی توسعه‌ی سیاسی باشد.

حتی اگر در طرحی جامع با تفسیری مدون و نظام‌مند (عاری از نظرات شخصی افراد) قانونی برای انتخابات ریاست‌جمهوری تدوین گردد بی‌شک شرایطی بسیار بهتر از نابسامانی امروز برقرار خواهد بود.




  • شنبه ۲۶ فروردين ۹۶

حل شدند اگرچه منحل نشدند!

قلب بروکراتیک در ساختار شورا

در خبرهای مربوط به شهرستان‌ها به مطلب جالبی برخورد کردم که لبخندی تلخ بر لبم نشاند و باعث شد در این یادداشت نکاتی را مطرح نمایم. اصل خبر به نقل از کانال خبرگزاری خلیج‌فارس چنین است:

شهردار بوشهر در حاشیه جلسه شورای شهر در پاسخ به خبرنگار «خلیج‌فارس» درباره زمزمه‌هایی پیرامون اعلام حمایت از برخی کاندیداهای شورای پنجم، گفت: اگر تکلیف انقلابی و مصالح شهر ایجاب کرد، برای ارائه لیست کاندیداهای موردنظر جدی خواهم بود و جهت اعلام نظر شخصی منعی وجود ندارد.

عموم رسانه‌ها و فعالین اجتماعی مجازی این حرف‌ها را جدی نگرفته و انعکاس چندانی نیافت که البته طبیعی هم بود که در بین این‌همه اخبار جنگ سوریه‌ و کشمکش‌های سیاسی بر سر دوقطبی‌سازی انتخابات ریاست جمهوری چنین خبر کوچکی از شهرستانی دور بازتاب چندانی نیابد ولی باید توجه داشت این خبر بیان‌گر تمام آن‌ بلایی است که در طول این سال‌ها بر سر ساختار شوراهای شهر در کل کشور رفته است باید به بررسی و تحلیل آن پرداخت.

منطقاً (و قانوناً) شورا شهردار را تعیین می‌کند و در واقع نهاد بالادستی آن است و اساساً تشکیل شورا هم به‌منظور کنترل شهردار و شهرداری است؛ اما در اغلب شهرها با روی کار آمدن شورایی ضعیف، ظاهراً داستان برعکس است و به‌مرور زمان اعضای فعال شورا به کارمندان شهردار تبدیل می‌شوند. تا آنجاکه در یک قلب بوروکراتیک شهردار وقیحانه دم از حمایت از لیستی خاص برمی‌آورد. در اغلب موارد دیده‌شده‌است که شورای شهر هم تا پایان دوره هیچ اعتراضی به تصمیمات شهردار ندارند و عملاً همه تصمیمات اجرایی در ید قدرت شهرداری قرار دارد.  

شهرداری بودجه‌ی سالانه را خرج پروژه‌های به‌شدت گران و پرزرق‌وبرق می‌نماید تا بتواند به اعتبار آن افکار عمومی را فریب دهد و بتواند برای لیست موردنظر که عموماً از اعضای شورای قبلی شهر هستند رأی بخرد! و طبیعی‌است که حاصلش ابقای شهردار (یا نیروهای وابسته به او) در سمتش می‌باشد. باید توجه داشت که شهرداری‌ها پردرآمدترین سازمان‌های مردم‌نهاد کشور هستند که علی‌رغم تبصره‌ی قانونی بر این مبنا عملاتً هیچ نشانی از مردم‌ئهاد بودن برایشان باقی نمانده است. اغلب این حکومت‌های خودمختار شهری با بالاترین درآمد از غیرشفاف‌ترین وضعیت مالی برخوردارند و شورای شهر هم نتوانسته ترمزی برای مهار آن‌ها باشد.

    پ.ن: خلاصه اینکه با این ساختار فعلی شوراها در شهرداری حل شدند اگرچه منحل نشدند!



  • جمعه ۲۵ فروردين ۹۶

مرگ کودکان در نبرد خون‌خواران

گاهی آدمی دوست دارد چشمانش را ببندد تا شاید این‌همه خشونت را نزد فرزندان آدم نبیند. کاش می‌شد با چشم‌پوشی تمام جنگ‌ها را نادیده گرفت و از صحنه‌ی تاریکِ تاریخ پاکشان کرد. انگار که این روزها جنون و خیره‌سری بیش از هر زمان و زمانه‌ای بر بنی‌بشر مستولی گشته است. این‌روز‌ها کودکان بی‌گناه قربانیِ خودکامگی تشنگان قدرت می‌شوند و دنیا تنها به نظاره نشسته‌است. به‌راستی‌که سوریه نماد شرمساری 20 قرن تمدن بشری است. به‌راستی‌که ما -همه‌ی مردمان دنیا- سرافکندگان تاریخ خواهیم بود در برابر خون این‌همه مظلوم و بی‌گناه. دیگر فرقی نمی‌کند که مقصر کیست و چه‌کسی بر روی مردم آتش می‌گشاید. وقتی‌که در یک جنگ (آن‌هم داخلی) خون ریختن امری متداول شود هر دوسوی نبرد باید تاوان ظلمشان را بپردازند. یکی سال‌هاست برای حفظ جمهوریت موروثی و نمادینش از خون مردمان خودش گذشته و دیگری در شهوت قدرت دشنه از رو بسته و در طمع ملک شام خواب مردمان را ناآرام نموده‌است.

در این صحنه‌ی شوم همه‌ی دخالت کنندگان خارجی پایشان گیر است. وقتی‌که عکس‌های جان‌دادن کودکان ادلب در اثر گاز سارین در رسانه‌ها منتشر می‌شود چطور می‌توان در سوگ انسانیت نگریست؟ چطور برخی قلم به دست می‌گیرند و اسد را آماج فحش‌هایشان قرار می‌دهند. برخی روسیه را لعنت می‌فرستند که چرا این سلاح‌های کشتارجمعی را وارد بازی کرده‌است. عده‌ای تحلیل استراتژیک می‌دهند علیه النصرت و داعش و تروریست‌ها و مخالفان و حامیان مالی‌شان و آمریکا و که و که و که... این وسط یک روانی هم برای جبران یک جنایت دستور حمله‌ی هوایی آمریکا به سوریه را صادر می‌کند تا جنایتی را با جنایتی دیگر جبران نماید. نخیر آقایان و خانم‌های عصبانی و نوع‌دوست؛ اینجا پای همه‌ی ما گیر است. اینجا دیگر مسائل سیاسی و اعتقادی مطرح نیست. اینجا اتفاقاً همه‌ی تقصیر بر گردن ماست که چرا مسائل انسانی را همیشه سیاسی و اعتقادی دیدیم. نبرد سوریه سال‌ها پیش باید متوقف می‌شد. ما مردم‌عادی در سراسر جهان باید دولت‌هایمان را از سهم‌خواهی در سوریه بازمی‌داشتیم. سال‌ها پیش اسد و مخالفانش (اعم از گروهک‌های تروریستی و غیر تروریستی) باید مجازات می‌شدند ولی ما مردمان عادی دنیا ترجیح دادیم مثل سازمان ملل خودمان را به خواب بزنیم و چشم بر تمام کودک‌کشی‌ها ببندیم تا دولت‌هایمان به دنبال قدرت‌نمایی در فراسوی مرزهایشان باشند...

چند روز بعد بازهم مرگ کودکان ادلیب را فراموش خواهیم کرد، شک نکنید انسانیت اگر نمرده‌باشد به خوابی طولانی رفته‌است.



        پی‌نوشت:  برای خواندنستون طنز جدید تعبیر خواب،  کانال را دنبال کنید، پشیمان نخواهید شد.

  • يكشنبه ۲۰ فروردين ۹۶

جمهوری در سوگ جمهور...

پلاسکو سوخت، جمهوری شکست و فروریخت... 

امروز جمهوری میان ازدحام آن همه دود و آتش کمر خم کرد و اشک در چشمانش حلقه زد. نگاهش به فروریختن تمام آن چیزهایی بود که به شهادت تاریخ، یک «جمهور» بدان می‌بالید... روزهایی را به یاد می‌آورد که تهران به عالم فخر می‌فروخت و راسته‌ی خیابان شاه از تقاطع لاله زار تا چهار راه پهلوی و بعدش خیابان فردوسی و بعدتر ساختمان پلاسکو نور چشمی تهران بودند. هنر و صنعت به هم گره خورد و معماری نوکلاسیک خردگرا، پای مدرنیته را به شهری با آدم‌های سنتی باز کرد. مردمی که هرچه بودند زود با مدرنیته اخت گرفتند و عجولانه از شهرِ پیشرفته‌شان هم پیشی گرفتند! فرهنگ و هنر و سینما و تئاتر و مایه کوبی و بهداشت و سلامت و سواد و بُرج برایشان کافی نبود... حالا به جای «مُدرنیته» انقلاب «مُد» شده‌بود...

اسم خیابان‌ها عوض شد و شاید تنها جایی بود که به اسم شاه بود و وقتی انقلاب کردند امام نشد. با افتخار و به افتخار جمهور، جمهوری‌اش نام نهادند... و او همچنان سرش را بالا گرفته بود تا به امروز.... سال‌ها گذشت و گذشت، شاه رفت، امام رفت، کاستروی انقلابی رفت -در یک زمستان سرد- هاشمی هم رفت... ولی پلاسکو سرجایش ایستاده بود، پیر و خسته، مثل پیش‌قراول سپاهی که هیچ‌گاه به آرزوهایش نرسیده به مردمی که هنوز هم شهوت تکنولوژی دارند پورخند می‌زد. همین چندروز پیش بود که وقتی پدافند هوایی به سوی آسمان جمهوری آتشِ رگبار گشود، عده‌ای رفتند بالای ساختمان پلاسکو تا عکس بگیرند و در شبکه‌های اجتماعی‌َشان بگذارند... هیچ‌کدام فکر نمی‌کردند امروز که آتش‌نشان‌ها برای نجات آن‌ها به پلاسکو آمده بودند عده‌ای برای پُرکردنِ صفحات اجتماعی‌شان با آخرین داغِ سینه‌ی جمهوری باز به آن‌جا بیایند.

جمهور قلبش به درد آمد اما جمهوری فراموش نمی‌کند که سال‌ها پیش تنها بیست دقیقه کافی بود تا صاحب پلاسکو شبانه محاکمه شود و صبحِ فردا به تیربار بسته شود، هیچ‌گاه هیچ‌کس فکر نمی‌کرد این خون فراگیر شود و سرنوشتِ ساختمانِ پانزده طبقه‌ی سوگلیِ خیابانِ جمهوری در تاریخِ تهران با خون و ننگ گره بخورد. 

همان سال پلاسکو مصادره شد، سندش را به نام بنیاد مستضعفین زدند و تقدیر چنان بود که بُرجِ پیر، روزی‌دهِ مستضعفانی شود که از خروس‌خوانِ سحر تا بوقِ سگ کار می‌کردند تا سودش به جیبِ کسانی برود که از پلاسکو جز پول نمی‌خواستند! سال‌های سال صاحبِ جدید و طماع، سبیلِ مأمور ِ فاسدِ شهرداری را چرب کرد، هشدار و ایمن‌سازی و قانون فرمالیته فرض شد! شهرداری بودجه‌ی آتش‌نشانی را نداد و به جایش خیابان‌ها پر شد از بَنِرهای ضدِّ برجام و اعلانِ حرام‌زادگیِ ملتِ عموسام. تهرانِ مخوف زیر چکمه‌های سردار در فقر و فساد فرو رفت و در عوض زمین‌هایش به عنوان باجِ انتخاباتی حاتم‌بخشی شد... 

جمهور قلبش به درد آمد اما جمهوری فراموش نمی‌کند که رأیِ خائنانه‌ی حسنکِ راستگو* بود که خلبانِ چشم‌آبی را دوباره بر عرشِ بهشت نشاند تا ننگِ این روزها علاوه بر اصولگرایان دامانِ اصلاحطلبان را هم بگیرد. ننگی که خودمان، همان مردمِ سنتی و فراموشکار و نادان –پناه آورده به مُد و مُدرنیته و فناوریِ انقلاب- رقم زدیم. ما، مردمی که سی و هشت سال پیش شهرداری را به جُرمِ عدمِ حلِ معضل ترافیک و آلودگی هوا اعدام کردیم** و 20 سال پیش شهردار دیگری را به جرمِ ناپدید شدن دویست و پنجاه میلیون تومان محاکمه کردیم***  و از آن به بعد به فناوریِ فراموشی مسلح شدیم! شهرداری تبدیل شد به سیاهچاله‌ی اموال و اسناد. هر خبرنگاری که موضوع را پیگیری کرد متهم شد! ما، همان مردمی که زمانی می‌خواستیم سرنوشتمان را خودمان انتخاب کنیم! سرنوشتمان را خودمان انتخاب کردیم. حقمان است که در آتش بسوزیم. یادمان باشد شورایِ شهرمان را خودمان انتخاب کردیم تا شهردارمان انتخاب کنند! شورای شهرمان را با رنگ مدال‌های المپیکشان انتخاب کردیم و شباهتشان به چهره‌ی برادرشان! خودمان کسانی را انتخاب کردیم که توی چشمانمان زل بزنند و به ما دروغ بگویند و ما سکوت کنیم. خودمان کسانی را انتخاب کردیم که کرسیِ رأیِ ملت را به مطاع قدرت فروختند تا پشت میز نشینی‌شان بیشتر طول بکشد و ما سکوت کنیم! خودمان انتخاب کردیم که وقتی که جمهوری سوخت ما هم سکوت کنیم! خودمان انتخاب کردیم که وقتی شهردار، پارک‌های عمومی را برای عروسیِ دخترش غصب کرد سکوت کنیم. خودمان انتخاب کردیم که وقتی مهم‌ترین عملکرد شهرداری کتک زدن دستفروش‌ها شد، سکوت کنیم. خودمان انتخاب کردیم که حتی در اوجِ نداری از غذاهای لوکسمان عکس بگیریم و بگذاریم توی اینستاگرام، خودمان انتخاب کردیم که از اعدام‌ها عکس بگیریم و بگذاریم اینستاگرام، خودمان تصمیم گرفتیم که برای گربه‌های روز افزونِ پارک‌ها غذا ببریم ولی گرسنگان و کارتون‌خواب‌های همان پارک را نبینیم! خودمان انتخاب کردیم که بزرگترین دغدغه‌ی اجتماعی‌مان بشود کمپین ماهی قرمزِ شب عید! خودمان همه‌ی این‌ها را انتخاب کردیم تا جای هیچ اعتراضی باقی نمانَد....

شاید ما همه فراموش کنیم، اما جمهوری فراموش نمی‌کند روزی را که پلاسکو فرو ریخت. روزی که شهوتِ ثبت و تماشای مرگ تا ابد بر قلبِ جمهور و جمهوری داغ گذارد. روزی که صدای آژیرِ ماشینِ آتش‌نشانی گوشِ فلک را کر کرد. روزی که ترافیک امدادرسانی را مختل کرد! روزی که سرخیِ آتش و خون در هم‌آمیخت. روزِ چهره های در هم فرو رفته، روزِ تن‌های سوخته، جان‌های افروخته. روزی که دود و خون بر چهره‌ی «اَبَرقهرمانانِ آتش‌نشان» نشست تا همه‌ی ما روسیاهیِ تاریخی‌مان را راحت‌تر پنهان کنیم. 

گاهی زمان به توانِ ابدیت می‌رسد، نه آغازی دارد و نه انجامی. بیست و چهار ساعت برای زیر آوار بودن برزخی است رو به محشر! انتظارِ کُشنده‌ی معشوقه‌ای چشم به راهِ محبوبش را تصور کن. گریه‌های مادری که یک چشمش اشک است یک چشمش خون. پدری که اندوهگینِ پسر چشم به اخبار دوخته. دخترکی که از مامان سراغ بابا را می‌گیرد... روزی که همه چیز به خون ختم می‌شود. سرخیِ ماشین‌های امدادی، بی خیالیِ پلیس‌هایی با دغدغه‌های گشت ارشادی. مدیریتِ بحران با ژست‌های جهادی، همه و همه بوی خون می‌دهد... حتی مردمی که صبح تجمعشان مانعِ امدادرسانی شده بود شب به صفِ خون‌دهندگان پیوستند تا امروز همه چیز به خون ختم شود...

با اینکه خیلی وقت است جمهوری زوارش در رفته اما در خاطرش می‌ماند روزی که سرفکنده شد، قلبش گرفت، از درونش آتشی سوزان زبانه کشید و فرو ریخت، جوانانی از جنسِ نور و ایثار جانشان را در کف دست گرفتند و انسانیت را باز معنا کردند تا شاید ما به خود آییم.

شاید فردا که بیاید هیچکدام از قهرمانانمان زنده نباشند. اما ای کاش از هر قطره‌ی خون آن‌ها قهرمانی بروید تا شاید نسلِ نو ننگ از ما سرافکندگانِ سرگردانِ تاریخ بشوید... قهرمانانی که خودشان تصمیم بگیرند و عزتمندانه این مُلکِ ویران را دوباره اعتلا بخشند...


    پاورقی:

 * اشاره به ماجرای رأیِ الهه راستگو

** اشاره به غلامرضا نیک پی شهردار دورانِ طاغوت

*** اشاره به ماجرای کرباسچی شهردارِ تکنوکراتِ تهران


  • جمعه ۱ بهمن ۹۵

زمستان

زمستان سرد تر شد...

  • دوشنبه ۲۰ دی ۹۵

وقتی که ما راه می جوییم آنها راه می یابند!!!!

حالا که اوضاع جهان دوباره رو به غاراشمیش شدن گذارده و از نوکِ برجِ ترامپِ کله شق، بوی باروت بلند شده! دیگر سکوت جایز نیست!! باید بپا خیزیم و جَنَمِ انقلابیمان را به منصه ی ظهور بگذاریم!! اگر به امید خدا و به لطف این کاسه های همیشه داغ تر از آشِ داخلی که صدایشان از انکرالاصوات هم بلندتر است موردِ هجومِ بیگانه قرار گرفتیم از همین تریبون اعلام می کنم که من هم پوتین های سربازی ام را از انباری در می آورم و به جبهه های نبردِ حق علیهِ باطل می روم! هرچه نباشد بهتر از این است که با هفت تا مقاله یISI  و علمی پژوهشی و یک عالمه رزومه ی صنعتی تحقیقاتی یک سال دنبالِ کاری با حداقل حقوق بگردی و بیکار بمانی!!!! اینجوری لااقل می روی و کمی ادای قهرمان ها را در می آوری دیگر! آن وقت این شکم گنده هایی که پشتِ میز نشسته اند و فرزندانِ اغلب لاابالیشان با پُزِ جنگ رفتن و خون دادن نمی توانند برای غصبِ موقعیت شغلیِ ما دلیل تراشی کنند! در هر صورت ما برنده ایم!!! اگر بدشانس بودیم و شهید شدیم که در جنات تجری من تحته الانهار جاودانه ایم و با حوری های بهشتی عشق و حال می کنیم، بازماندگانمان هم هرچه سهمیه هست بزنند به بدن نوشِ جانشان!!! اگر هم زنده ماندیم احتمال اینکه روزی نویسنده ی بزرگ و معروفی شویم بالا می رود!!! بهترین نویسنده های دنیا که بیشتر دوستشان دارم هروقت جنگی پیش آمده داوطلبانه به صفِ سربازان پیوسته اند و بعد از بازگشت بهترین آثارشان را خلق کرده اند و تبدیل شده اند به محبوب ترین نویسندگان دنیا!!! ارنست همینگوی، جروم دیوید سلینجر، ویلیام فاکنر، جورج اورول، گابریل گارسیا مارکز ، جورج گربنر و خیلی های دیگر !!!!!

با این حساب من هم در این اثنای بیکاری پوتین های سربازی را برق می اندازم تا هرموقعی که این مفت خورهای کیهان صفت به آرزویشان رسیدند از میز ایشان ذفاع کنم ...

                                                                                                     و من الله توفیق!

 

صدای پای فاشیسم

اشیاِ از آنچه در آینه می بینیم به ما نزدیکترند!

 

   پی نوشت: حالا که وضعِ دانشگاه ها اینقدر وخیم است و روز دانشجو اینقدر راحت تخطئه شده پستی را که پارسال برای معرفی این روز نوشتم تا اطلاع ثانوی می چسبانم بالای صفحه ی وبلاگ! شاید اتفاقی باشد هرچند کوچک در جهت شفافسازی!!! والاااااااا

  • يكشنبه ۱۴ آذر ۹۵

آزمون استخدامی

روز جمعه آزمون استخدامی برگزار شد، با وجود سابقه ی بسیار خرابِ برگزاریِ این آزمونها که همیشه همه را دست خالی برمیگرداند و سهمیه داران و برخی قراردادیهای معطل برای رسمی شدن را به مقصد مقصود می رساند، من هم شرکت کردم، وقتی که دفترچه ها توزیع شد بیش از هرچیز بخشی از نامه حضرت علی به مالک اشتر به چشمم آمد که بزرگ بالای دفترچه نوشته بودند:
«در کارهای کارگزارانت بنگر! و آنها را با آزمودن به کار بگمار! و به میل خود و بدون مشورت دیگران آنها را سرپرست کاری مکن!!!»
الحمدلله به صورت تخصصی همه جا بهانه های دینی می تراشیم و برای حفظ ظاهر هم که شده حدیثی، آیه ای چیزی می چسبانیم بر کارنامه ی ضعیفمان تا صحه بگذاریم بر عملکردی که آنقدرها هم علیه السلام نیست!!!!! راستی راستی اگر به همین حرفها و ادعاهایمان هم عمل میکردیم چقدر وضعیت مملکتمان بهتر می شد! اصلا همین نامه ی 53 حضرت امیر به مالک اشتر! اگر به جای این همه جار و جنجال و 40 سال داعیه ی مدیریت جهانی و عزم جزم کردن برای صدور انقلاب و مشت بر دهان استکبار کوبیدنتان، از کلِّ ادعای دین و دین داری فقط همین یک نامه را هم درست اجرا می کردید وضع مملکتمان اینجور نبود که الان هست! از این همه فساد اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی بگیر تا معضل بیکاری و تورم و رکود همه محصول اشتغال مسئولین در حوزه ی ریا و کوبیدن بر طبل خالیِ ادعاست! 
همین نامه ی 53 حضرت امیر خودش درس مملکت داریست و حق و حقوق مردم را در برابر حاکم بازگو می کند: از مبارزه با گرانفروشی، احتکار، ربا، دزدی، خیانت، دستهای پشت پرده و... تا بسط عدالت و اعتدال بین مردم!!!! و خیلی چیزهای دیگر...

نوشته ی بالای دفترچه اما تا پایان امتحان ذهنم را به خودش مشغول کرده بود و عمیقا دلم را می سوزاند که کاش به تمام صحبتهای امیرالمونین عمل می شد؛ پشت برگه ی شماره داوطلبی که روی صندلی چسبانده بودند عین عبارت را یادداشت کردم و وقتی به خانه رسیدم با متن نهج البلاغه تطبیقش دادم تا ببینم قبل و بعدِ آن توصیه دقیقا چه نوشته؟ نتیجه حیرت انگیز بود... باورتان نمی شود!
در متن نهج البلاغه هم دخل و تصرف کرده اند... کلمه ای را که به مذاقشان خوش نیامده قلم گرفته بودند!!!

انگار خودشان هم می دانند که قرار است نتایج این آزمون هم بر اساس دوستی مشخص شود... شاید هم ولایت مداری...

آخر در فراز زیر دوستی از ترجمه ی تولا و ولایت آمده...

 

 

ثُمَّ انْظُرْ فى اُمُورِ عُمّالِکَ، فَاسْتَعْمِلْهُمُ اخْتِباراً، وَ لاتُوَلِّهِمْ مُحاباةً وَ اَثَرَةً، فَاِنَّهُما جِماعٌ مِنْ شُعَبِ الْجَوْرِ و الْخِیانَةِ

 

در کار کارگزارانت بنگر و پس از آزمایش به کارشان برگمار ، نه به سبب دوستى با آنها . و بى‏مشورت دیگران به کارشان مگمار، زیرا به رأى خود کار کردن و از دیگران مشورت نخواستن ، گونه ‏اى از ستم و خیانت است .

 

 

و ما هم پیر پسرانی بودیم همگی مو ریخته! کز پسِ سالیانِ دانشگاه و پادگان و بیکارِگی
 بر درگاه آزمون همی به پناه آمده امیدی واهی همی داشتیم...

 

پ.ن: پست آزمون استخدامی2 رمزدار است و رمزش هم نام وبلاگ سالیان دورم هست به فارسی و بدون فاصله! اگر هم یادتون نمیاد بپرسید! چون بعضی نوشته ها خودمانی تر است و فقط برای دوستان نزدیکتر نوشته شده...

  • دوشنبه ۲۴ آبان ۹۵
اینجا دغدغه های روزانه ی یکی از اهالی ایران زمین را می خوانید