اشتباهپشت اشنباه

توجیه پشت توجیه

اصلا توجیه چیه؟

اگه یه موقعی وجدان درد شدیدی گریبان گیرم میشد و برای تسکینش شروع به توجیه میکردم الان دیگه عذاب وجدانی هم در کار نیست!!! نه که نباشه! هست! اصلا مگه میشه که نباشه؟ هست ولی در حد یه غر غر کوچولو بر سر نفس که اونم اگه از بیرون به خودم نگاه کنم میبینم بیشتر در حد یه " ژست" ازش باقی مونده و حتی حوصله توجیه هم باقی نمیمونه!!! انگاری که یه چیز کاملا عادی بوده که انگار اگه غیر از این  بود برات غیر عادی بود! به این میگن عادت!!! به این میگن افتادن تو دام یکنواختی!!! دیدی! دیدی!! ایناها! همین الان هم باز زدم جاده خاکی و دارم توجیه میکنم... که اگه من فلان کارا دارم انجام میدم تقصیر من نیست! به خاطر نفس ضعیف من و عدم پایبندی به اصول اولیه "زیستن" نیست بلکه فقط و فقط به خاطر افتادن تو دور باطل عادت و یکنواختیه... گند زدی آرش گند زدی...

دو ساعت بعد از نیمه شب4/1/1391

پی نوشت:حالا که اینجوریه میخوام بشکنم این روال مزخرف اشتباه / توجیه / عادت ... رو که هرچی میکشم از همین پروسه باتلاقیه که زندگیهامونا به گند کشیده...