میگم: ولی شاید توجه نمیکنی...
گر چه وصالش نه به کوشش دهند
هر قدر ای دل که توانی بکوش
حافظ شیرازی
پی نوشت: این گل زیبا تقدیم به خواهر گلم...
میگم: ولی شاید توجه نمیکنی...
گر چه وصالش نه به کوشش دهند
هر قدر ای دل که توانی بکوش
حافظ شیرازی
پی نوشت: این گل زیبا تقدیم به خواهر گلم...
چیزی به نام مشکل وجود ندارد که در دستهایش برایت هدیه ای نداشته باشد...
* * *
میگم:یه چیز بگو که آرامش بریزه تو وجودم...
و ما بکم من نعمة فمن الله...آیه 53 و 54 سوره نحل رو میخونه برام:
( آنچه از نعمتها دارید همه از سوی خداست! و هنگامی که ناراحتی به شما رسد، فقط او را می خوانید! (اما) هنگامی که ناراحتی و رنج را از شما بر طرف می سازد، ناگاه گروهی از شما برای پرودگارشان همتا قائل می شوند. )
میگم: من آدم ضعیف یا حتی غرغرویی نیستم!! ولی گاهی فقط طاقت دلم تموم میشه...
میگه: آدم یعنی همین. اگه قرار بود تخته گاز بری که روبات می شدی!!!
میگم: من خودم سنگ صبور عالم و آدمم! اون وقت خودمم فقط غم و غصه هامو میارم برا تو ... بت حق میدم اگه بترکی...
میگه: ...
میگم: انگار آدما اعتباری شدن! یه دفه اعتبار همه چی تموم میشه...تو اوج تلاش برای داشتن همون چیز، همون کس، همون خاطره، حالا هرچی... مهر «باطل شد» می زنیم... یا می خوریم...
میگه: آره. یه موقعی آدما اونقدر مطمئن میان جلو که دیگه شک نداری ابطالی وجود نداره... اما زمانش که می رسه...
میگم: دوست دارم اعتبارم دائمی و همیشگی باشه... همه جا... اما نمیشه... سرشار بودن تاوان داره...
با سکوتش تایید میکنه...
میگم: چیکار کنم برای اینکه قلبم باز باشه برای همه به خصوص کسایی که دوستشون دارم... حتی اگه خیلی رنجیده باشم!!! خیلی!!!
میگه: پذیرش...
پی نوشت: تو پرانتز برای عوض شدن حال و هوای پست بخونید، دونقطه دی!
( من و جمله یاران سر به بیابان گذاردندی و جامه بدرّاندی و بگریستندی...
شیخ ابو سعید: محمد بن منور: )
چون که مستم کرده ای حدم مزن
شرع، مستان را نیارد حد زدن
چون شدم هوشیار آنگاهم بزن
که نخواهم خود شدن هوشیار من
مولانا
پستهای مرتبط: ، باتلاق
با چهارسال تاخیر:احمدی بای بای احمدی بای بای...
---
* عنوان برگرفته از شعری از مهرداد اوستا
** کاریکاتور از مجید مهجور
ستایشمحبوبى را که ھرگاه مى خوانمش، او پاسخم دھد،
اگرچه وقتى مى خواندم... به کندى به درگاھش روم...
از عاشقانه هایابوحمزه ثمالی
عادتکرده ایم که قدر خیلی چیزها را ندانیم، چیزهای کوچکی که جزئی از زندگی ما شده اند. چیزهایی که حتی به چشممان هم نمی آید.
روز شنبه روز تولد یک دوست قدیمی و صمیمی بود، همین طور روز تشییع پیکر یکی از آشنایان دور، اولی در آستانه سی سالگی آخرین سالگرد دهه سوم عمرش را جشن می گرفت و دومی در آستانه ورود به دهه سوم زندگی این جهان را وداع گفت.
خیلی حرفها دارم ولی نمی شود! یعنی نمی توانم اصل کلام را بگویم! اول که شروع به نوشتن کردم، طرح یک داستانک توی ذهنم قیقاژ می رفت بعد از چندبار بالا پایین و رنگ و پیرنگ به داستانی قوی رسیدم که زود ازش متنفر شدم!!! چون رنج پر کشیدن یک فرزند خود به اندازه کافی دردناک هست، حالا تصور کن شبی را که مادر، جای خالی جوان بیست ساله اش را کنج خانه احساس میکند! یا پدر یادش می افتد روزی را که سر فرزندش داد می زند: خبرت را بیاورند بچه...
نه اشتباه نکن، حرفم این ها نیست... حرفم چیزهایی است که قدرشان را نمی دانیم، فراموششان کرده ایم، برایمان عادی شده اند! می دانی مثل چی؟ مثل همین که الان "هستی"! همین رو به رو نشسته ای و داری نوشته های مرا می خوانی... همین که "هستم"... نعمت بودن را مدتهاست فراموش کرده ایم! تا به حال چقدر"قدر" بودنت را دانسته ای؟
"حیات" یکی از نعمتهایی است که اصلا متوجهش نمی شویم، اینکه می شد نباشیم! ولی حتی اگر بر اثر یک اتفاق(!!) الان هستیم، و نعمت زندگی از سوی منبع لایزال هستی به ما عطا شده، ولی انگار این لطف دادار هستی را فراموش کرده ایم. انگار نه انگار که هستیم تا "بشویم"!
دریغا عیش شبگیری که در خواب سحر بگذشت
ندانیقدروقت ای دل مگر وقتی که در مانی
امروز در خبرها آمده بود که در آستانه شبهای قدر خانواده ای از خون فرزند مقتول خود گذشتند و قاتل از پای چوبه دار پایین آمد. چه خوب که این اتفاق افتاد. همیشه معتقد بودم که نعمت حیات، هدیه ای است از جانب پروردگار که فقط او می تواند آن را از بندگانش بگیرد و بنده ای که خود خطاکار است و امکان لغزش دارد به هیچ وجه نه تنها حق گرفتن جان همنوعش را ندارد که به زعم بنده حق قضاوت در مورد این نعمت را نیز ندارد.
بگذریم...
در شبهای قدر بیایید قدر چیزهایی که داریم را بیشتر بدانیم، بیایید بدون حساب و کتاب صواب و عذابهایمان با خودمان خلوت کنیم و خودمان را اندازه بگیریم، ببینیم اگر قرار باشد بنشینیم در یک کفه ترازو کفه ی دیگر را باید با چه چیزی پر کنیم؟؟؟؟؟؟
شبی که "قدر" همدیگر را بدانیم، "قدر" زندگی و ما یتعلق به را ... و "قدر" خودمان را... مطمئن باشید از هزار شب بهتر خواهد بود...
+ وقتی با خدا تنها شدید مرا هم دعا کنید.
در شب قدر ار صبوحی کردهام عیبم مکن
سرخوش آمد یار و جامی بر کنار طاق بود
حافظ
رمضان نوشت:
1- شبی که قرآن را نخواندند و بر سر گرفتند و گریستند…
2- رمضان هم دارد می رود، به همان سرعت که ناغافل از راه رسید
3- دوست دارم در قاموس واژگانم، رمضان، فصل عاشقی باشد
عکس نوشت: به جای کتاب هدایت، دعا می خوانیم و قران به سر میگیریم و می گرییم...
لیستمنتخب جمعیت موتلفه اسلامی در انتخابات مجلس ششم... بی هیچ توضیح اضافه به آدمهای عکس نگاه کنید...
+ اینها را هم بخوانید:
نامه کوچکترین کاندیدای ریاست جمهوری به روحانی
پ.ن: مدتها پیش، در بالا و پایین های تبلیغات انتخاباتی می خواستم این عکس را برایتان بگذارم که فراموشم شد. گذشت تا این نامه هم بعد از پیروزی روحانی منتشر شد که خواندنی است. در مطلب سوم هم که پیش رویتان قرار دارد حکایتی از پدرها و پسرهای تاریخی ایران زمین آورده شده است، پدرها و پسرهایی که شاید از چشم شما پنهان نگاه داشته شده اند! رییس جمهور منتخب هم یکی ازین پدرهاست!!!!
ای ساربانآهسته ران کآرام جانم میرود
وآن دل که با خود داشتم با دلستانم میرود
من ماندهام مهجور از او بیچاره و رنجور از او
گویی که نیشی دور از او در استخوانم میرود
غزلیات سعدی
منبراز پشت شیشه ی مسجد
چشمش اُفتاد و دید چوبه ی دار
عصبی گشت و غیضی و غضبی
بانگ بر زد که ای خیانت کار
تو هم از اهل بیت ما بودی
سخت وحشی شدی و وحشت بار
نرده ی کعبه حرمتش کم بود؟
که شُدی دار شحنه، شرم بدار
ما سرو کارمان به صلح و صلاح
تو به جُرم و جنایتت سر و کار
دار، بعد از سلام و عرض ادب
وز گناه نکرده استغفار
گفت ما نیز خادم شرعیم
صورت اخیار گیر، یا اشرار
تو قلم می زنی و ما شمشیر
غِلظت از ما قضاوت از سرکار
تا نه فتوی دهند منبر و میز
دار کی می شود سر و سر دار
هر کجا پند و بند درماندند
نوبتِ دار می رسد ناچار
منبری را که گیر و دارش نیست
همه از دور و بر کنند فرار
باز منبر فرو نمی آمد
همچنان بر خرِ ستیزه سوار
عاقبت دار هم ز جا در رفت
رو به دَر تا که بشنود دیوار
گفت اگر منبر تو منبر بود
کار مردم نمی کشید به دار
محمد حسین بهجت تبریزی- شهریار
قریحه ی شهریار مناظره ای بین منبر و دار ترتیب می دهد که ، منبر چوبی به چوبه ی دار فخر می فروشد، و چوبه ی دار در پاسخ، آنچه را که باید می گفت می گوید تا منبر بداند که آن چه را نشاید می گفت نباید می گفت!
فَسَد العالِم فَسَد العالَم
میدونم که از خوندن این شعر تعجب کردید و اصلا فکرشو نمیکردید که از شهریار باشه...
سن کشیدن سیگار به 13 سال رسیده...
سن بیوه گی به 17 سال رسیده...
سال 92-91 با وجود کاهش آمار ازدواج طلاق 6.2 رشد مثبت داشته ...
سن روسپی گری در سال 47 بالای 29 سال بوده، اما امروز این سن به 14 سالگی رسیده ...
با وجود اینکه زندان برای برخی از جرایم حذف شده، سالانه 600 هزار ورودی به زندان ها را داریم ...
خدایا جا نداره گریه کنم؟؟؟؟
همهاین ارقامی که بالا گفتم آمار تاسف باریه که در نشستی تخصصی با موضوع تقویت فرهنگی و کاهش آسیبهای اجتماعی توسط موسسه خیریه حمایت از آسیب دیدگان اجتماعی سرای احسان برگزار شده و می تونید با یه سرچ ساده خبرهاش رو حتی از خبرگزاری مهر بکشید بیرون. نمیدونم حاصل این هم اندیشی ها و نشستها و بررسیهای فوق تخصصی چیه؟
خدایا کمکمون کن...
أَللَّهُمَّ فَرِّج عَن کُلِّ مَکروبٍ بارالها ! گرفتاران را آسوده و راحت نما
أَللَّهُمَّ أصلِح کُلَّ فَاسِدٍ مِن امورِ المسلمینَ بارالها ! مفاسدِ امورِ مسلمانان اصلاح کن .
اگه به من باشه که میگم امور همه آدما نه فقط مسلمونا...
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ جَنِّبْنَا الْإِلْحَادَ فِی تَوْحِیدِکَ، وَ الْتَّقْصِیرَ فِی تَمْجِیدِکَ، وَ الشَّکَّ فِی دِینِکَ، وَ الْعَمَى عَنْ سَبِیلِکَ، وَ الْإِغْفَالَ لِحُرْمَتِکَ، وَ الِانْخِدَاعَ لِعَدُوِّکَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ
دوستدارم در قاموس واژگانم، رمضان، فصل عاشقی باشد، فصل عشق بازی بنده با محبوبش! روزهایی که بی هیچ چشم داشتی آنچه مطلوب محبوب است انجام می دهی و آنچه نمی خواهد را با کمال میل بر خود حرام میداری؛ عاشقانه مطیع و فرمان برش میشوی تا مبادا یار از تو دلگیر شود! آری خدا هم که خود گفته همه چیز را حتی پیش از وجودت، پیش کش حضورت کرده و این غایت عشق است!
رمضان را دوست دارم چرا که دلها هوای خوبی و مهربانی به سرشان میزند، هر چند این ماه برای اکثر مردم خلاصه شده است در زاری زود گذری برای طلب مغفرت ایشان و گاه هم ادای تکلیف، برای رفع مجازات و طلب ثواب از بارگاه حضرت باری تعالی؛ گویا دِینی بر گردن خداست برای بخشایش و پاداش... ، که این روزها در سایه ی حکومت ایدئولوژیک اسلامی، از چاشنی تقوا و اعتقادش کاسته شده است و بر اجبارش افزوده...
اما هرچه باشد، باز همان رمضانی میشود که ماه خوبی و مهربانی است ، حتی با عصبیت خشک دم افطار و یکنواختی پخش دعاهای روزانه ...
رمضان یک جورهایی "شکستن همه عادتهای روزانه" است، و شاید "بحران عقلانیت سرمایه داری" است ماهی که نمایی ازین واقعیت است که «جهان دیگری هم ممکن است، جهانی که می تواند بهتر از این جهان باشد. جهانی توأم با نظمی عادلانه و زندگی ای انسانی».
پروردگارا بر محمد و دودمانش درود فرست و ما را از الحاد در توحیدت، کوتاهی در ثنا و ستایشت، و تردید در آیین و شریعتت، و کوری و بی بصیرتی از راهت، و سهل انگاری و بی مبالاتی در اکرامت و فریب دشمنت شیطان رانده شده، دور دار...
صحیفه سجادیه از آن کتابهایی است که از آن درس ها باید آموخت، کتابی که تنها دعا و نجواهای شبانه یک شخص خاص در 1400 سال پیش نیست، بلکه روش است. آیین است. به قول شریعتی، مکتب سجاد، آگاهی، عشق، نیاز و جهاد در نیایش است. و ای کاش درک کنیم...
متن فوق در ذیل دعای ورود به ماه رمضان آورده شده است.
ما ز خراباتعشقمست الست آمدیم
نام بلی چون بریم چون همه مست آمدیم
ما همه زان یک شراب، مست الست آمدیم
ما همه زان جرعهی دوست به دست آمدیم
عطـــــار
قفسبرای پرنده، مرگ است. وقتی پر داشته باشی و نتوانی پرواز کنی پایان می یابی... پر بی پرواز حاصلش آه جانسوز است و درد جانکاه...
دوستی می گوید: حبس نسبی است! خیلی وقتها کسانی را می اندازند زندان و فکر میکنند او را حبس کرده اند، یکی را در خانه اش حصر می کنند و به خیالشان زندانی اش کرده اند. دیگری تبعید می شود تا اسیر غربت شود...
اما بیشتر اوقات هیچ کس به این فکر نمی کند که گاهی دیوارهای شهر هم، زندان می شود برای آدمی...
و من اسیر این شهرم. و با تمامی هم بندانی که با گناه و بی گناه، دانسته و ندانسته مرا همراهی می کنند روزهای این بازداشتگاه اجباری را شب می کنیم و با هم ذره ذره می میریم...
شهری با این همه بند و سلول و زندانی... زندانیان کار اجباری...
شاید طوطی درد قفس را نچشد و چشمش به دانه های بی زحمت باشد، ولی شاهین اوج را می فهمد آسمان را می خواهد... حتی کبوتر هم ...
کاش کلاغ بودیم که هیچکس مارا به بند نمی کشید...
والله که شهر بیتو مرا حبس میشود
آوارگی و کوه و بیابانم آرزوست
مــــــــــــولانا
خنگ نوشت: فلان چیز خیلی مهم را نمی دونم کجا ولی احتمالا فلان شهر، توی فلان جا و احتمالا توی فلان اتاق جا گذاشتم... واگر اینجور باشه هیچکس نمی تونه و نباید بره و برش داره و این یعنی بد بد بد خیلی بد... خودم هم که نمی تونم 2000 کیلومتر بکوبم باز برم فلان شهر و برگردم! تازه بر فرض هم برم! دیگه منو راه نمی دن فلان جا!! تازه بر فرض هم راهم بدن! چجوری برم تو فلان اتاق؟؟؟؟ تازه بر فرض هم بتونم برم!!! از کجا معلوم که اونجا جا گذاشته باشم...
(در رسته ی خنگولانه های خمار)
هر چی آرزوی خوبه مال تو
هر چی که خاطره داریم مال من
اون روزای عاشقونه مال تو
این شبای بی قراری مال من
منمو حسرت با تو ما شدن
تویـــی و بدون من رها شد
شاعر:افشین یداللهی / خواننده: احسان خواجه امیری /لینک دانلود