امروز فیسبوک یادآوری کرد که چهار سال پیش تصمیم گرفته بودم با چند تا از دوستان هم‌رشته‌ای یه کسب و کار راه بندازیم و سری توی سرها در بیاریم برای خودمون، چقدر تلاش برای مجوزها، چقدر شور و نشاط، و چقدر موانع سنگین اقتصادی، و چقدر افسردگی بعده شکست...  خیلی زود گذشت...

چهار سال گذشته! من روزنامه‌نگار شدم! پایان‌نامه نویس شدم! راننده تاکسی شدم! توی این مدت دو بار دکترا قبول شدم و دو تا آزمون استخدامی قبول شدم ولی آخرش هم هیچی نشدم!
آن‌وقت‌ها فکر می‌کردم در سرزمینی که تنها راه درآمدش نفت است! سرتاسرش پر از ذخایر گسترده‌ی معدنی است و زلزله هم که هرسال جان شمار زیادی از هموطنانمان را می‌گیرد، باید ژئوفیزیست‌ها گل سرسبد فارغ‌التحصیلان دانشگاهی باشند! اگر کمی توانا باشی آینده‌ات را حتما می‌سازی! 
ولی خب! مسئولان به فکر رقصیدن دختربچه‌های کوچولو هستند و جوشکاری سطح شیبدار روی سکوهای خیابان انقلاب...


انقلاب یه نفر ... انقلاب

انقلاب حرکته آقا...

3D Seismic modelling Oil and Gas reservoir
پی‌نوشت: مطلبی برای روز زن در نظر داشتم که حقیقتش نه وقت و نه اعصاب تکمیل و انتشارش را داشتم. هرچند که اگر از روزش بگذرد مزه‌اش می‌رود ولی خب... شاید بعد...

اگر دستم رسد روزی که انصاف از تو بستانمقضای عهد ماضی را شبی دستی برافشانمچنانت دوست می‌دارم که گر روزی فراق افتدتو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم
                                             حضرت سعدیِ عشق