از یه جایی به بعد دیگه به هیچی نمیتونی پناه ببری... نه نقاشی، نه ادبیات، نه عشق، نه یار، نه سیگار...
کاش لااقل بارون میبارید
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
+ راستی من پست قبلی رو خیلی دوست میداشتم ، شاید شما هم دوست داشتید
نزدیکترین سحابی به زمین اسمش «آندرومدا» است و بیش از هزار سال پیش نخستین بار یک ایرانی رصدش کردهاست (964 میلادی). ذوق شرقی در روح مُنجمان آسیای میانه آنچنان جوشان بوده که این سحابیِ زیبا را همچون زنی در زنجیر میبینند و شاید در سلسلهی موی اون چنان اسیر میشوند که نامش را «امرأة المسلسله» مینامند. هفتصد سال بعد یک ستارهشناس آلمانی مسحور ساحرهای دلفریب در آسمان هفتم میشود و او را زیباتر از پریان دریایی توصیف میکند. شاید برای همین است که صد سال بعد از آن وقتیکه قرار میشود بنیانهای علم را محکمتر کنند به جای عبدالرحمان، مارکوس را کاشف «آندرومدهآ» معرفی میکنند و زنِ اسیر در زنجیرِ خاور میانه را بدل به آندرومدهآ، دختر زیباروی افسانههای یونان میکنند که برهنه در مقابل هیولای دریا به صخره بستند تا قربانی جهل مردم شود...
و چه وحشتناک است جهل، و چه وحشتناکتر، سقوط از آسمانِ دانش به ژرفنای درهی جهل... و هزاران افسوس که ما ایرانیها انسانهای اندیشمندی بودیم که بیش از هزار سالِ پیش سلسلهی موی دوست را در فلک هفتمین میدیدیم و حالا تمام مسائلمان خلاصه شده است در پنهان کردن تار مویی و چگونگی التذاذ از کمانابرویی... عجیب است که چنان بر سقوط اصرار داریم که بر طبل بیعاریمان میکوبیم و هر دم رسواییمان را جار میزنیم... آری «باید ببازیم» باختن حق کسانی است که این سقوط را میبینند و سکوت میکنند.
پینوشت: ممنون که کانال خمارمستی را دنبال میکنید...
سلسلهٔ موی دوست
حلقه دام بلاست
هر که در این حلقه نیست
فارغ از این ماجراست
سعدی جان جانان
آدم که خواهر نداشته باشه انگار که ماکارونی تهدیگ نداشته باشه! اونوقت نصف لذتای دنیا رو درک نمیکنی! مثل حیاطی که باغچه نداره، یا باغچهای که درخت نداره، یا درختی که میوه نداره... شایدم میوهای که انار نیست تا خواهرت برات دونش کنه...
یا مثلا نداشتن خواهر تو زندگی شبیه اینه که جعبه مدادرنگیات رنگ آبی نداشته باشه، اونوقت نمیتونی باش آسمون رو نقاشی کنی! اگه آسمون نداشته باشی کبوترا باید کجا پرواز کنن؟
آهای خواهردارا راستش حسودیم میشه بتون!!!
یا حق
من اینجا بس دلم تنگ است
وهر سازی که میبینم بد آهنگ است
+ انگار که باید به نصیحت اخوان ثالث گوش بدم و قدم در راه بی فرجام بگذارم!
خوندن پست قبلی به شدت ثواب داره...
کامنت گذاشتن اجر عمل رو بالا میبره!
احساس میکنم خمارمستی خیلی خسته است.
دیگه کسی اینجا رو نمیخونه...
قبلنا با دوستای وبلاگیم یه انس و الفتی داشتیم که تا یه مدت یکی نبود بقیه میومدن سراغ احوال میگرفتن که هی فلانی! حواست هست نیستی؟ حواست هست که ما دلنگرانتیم...
دروغ چرا منم دیگه خیلی وقته سراغ کسی رو نمیگیرم
چقدر درد دلایی که تو وبلاگستان برای هم مینوشتیم! آدمایی که هیچوقت همو ندیده بودیم و همدیگه رو دوس داشتیم
منم مث خمار خسته ام. اونقدر بالا پایین چشیدم این چندسال اخیر که واقعا نیاز دارم تغییرات اساسی تو زندگیم رخ بده
فردا یه روز سرنوشت سازه واسه من. شاید جوری که مسیر زندگیم کلا عوض شه، نمیدونم چی پیش بیاد
توکل به خدا
دعام کنید
در حالی نزدیک مهر ماه و بازگشایی مدارس میشویم که اتوبوسی از دانش آموزان هرمزگانی دچار حادثهای دلخراش میشود و تعدادی از بهترین دانش آموزان کودک ایران زمین پر کشیدند و الباقی مصدوم شدند. این حادثه برای دانش آموزان اولین بار و آخرین بار نخواهد بود. هرچند این ماجرا به دانش آموزان هم ختم نمیشود. اینجا ایران است. سرزمین شاگرد اولهایی که اگر ژن خوب نداشتهباشند، میهمان سنگ لحد میشوند. اینجا بختک سیاه نکبت در جادهها کمین میکند و دامنگیر بهترین جوانان این مرز و بوم میشود. اینجا چراغی که به منزل رواست را به مسجد میسپارند. دیو مرگ در جادهها خرناسه میکشد تا دغدغهی مسئولان ما معامله با کشورهای همسایه باشد و در اندیشهی صدور انقلاب از شهر و دیار خویش باز مانند. اینجا سالهاست که به حوادث جادهای عادت کردهایم و اصلا برایمان مهم نیست که تلفات جادهایمان سالانه بسیار بیشتر از تلفات جنگ در نوار غزه است. سالهاست به داغ دیدن عادت کردهایم و هر از چندگاهی چو رخدادی تلخ کاممان را در هم میکشد در بوق و کرنا میکنیم که طرحها داریم و مقصرین را مجازات خواهیم کرد... آخرش هم همهی کاسه کوزهها را بر سر راننده میشکنیم چرا که دیواری کوتاهتر از او پیدا نخواهد شد.
برای اثبات این مدعا چند نمونه از حوادث جادهای را که در آنها اتوبوس اتوبوس جوانانمان را به کام مرگ فرستادهایم بر میشماریم، نمونههای پایین صرفا شامل تصادفاتیاست که به صورت دستهجمعی تعدادی از جوانان عزیزی که مجبور به استفاده از دستگاههای حمل و نقل عمومی بین شهری استفاه کنند میباشد:
26 اسفند 1376: اتوبوس حامل دانشجویان دانشگاه شریف به ته دره سقوط میکند که در پی آن هفت نفر از دانشجویان در مسیر بازگشت به تهران از بیست و دومین دوره مسابقات ریاضی که در دانشگاه شهید چمران اهواز برگزار شده بود کشته شدند.
مریم میرزاخانی، ریاضیدان نابغهی جهان از بازماندگان این سانحهی غمبار بود بود که در اسفند 76 رخ داد.
28 مهر 1391: در اثر واژگونی اتوبوسی حامل 40 نفر از دانشجویان دختر دانشگاه ملایر، 25 نفر به شدت مجروح شدند. اما این روز آنقدر شوم بود که حادثهای دیگر در جادهها کمین کرده بود تا بخشی دیگر از جوانان این مرز و بود را به کام مرگ بفرستد.
28 مهر 1391: 26 دانشآموز دختر دبیرستانی که در حال بازگشت از اردوی راهیان نور بودند نزدیکی خانه دچار سانحه شدند و شهر بروجن را غم و اندوه فراگرفت.
2 اردیبهشت 1395: واژگونی اتوبوس حامل 44 دانش آموز از هنرستان کوثر شهرکرد منجر به فوت 2 دانش آموز و زخمی شدن 24 تن دیگر شد.
2 تیر 1395: در ساعت ۱:۲۰ دقیقه بامداد چهارشنبه۲ تیرماه ۱۳۹۵ در محور نیریز به فارس اتوبوس حامل سربازان پادگان صفر پنج کرمان دچار سانحه شد. در این حادثه ۱۳ سرباز و ۶ راننده فوت شدند و ۶۰ نفر نیز مصدوم شدند. انحراف از جاده و ناتوانی راننده در کنترل وسیله نقلیه علت این حادثه گزارش شده است.
5 مهر 1395: روز سه شنبه پنجم مهر، در حالی که هنوز یک هفته نبود مدارس باز شده بودند در استان مرکزی هیچکس حتی دانشآموزان بخش شازند فکرش را نمیکردند در حادثهای دلخراش معلمان خود را از دست میدهند و کلاس شان به سبب یک سانحهی تلخ رانندگی تعطیل شود. بر اثر این تصادف بین یک دستگاه تریلی بنز و یک دستگاه مینیبوس در کیلومتر 3 فرعی بازنه - شازند 3 نفر معلم مظلوم فوت و 10 نفر نیز مصدوم شدند.
16 اردیبهشت 1396: اتوبوس دانشآموزان پایه چهارم ابتدایی مدرسهای در رباط کریم در محدودهی بزرگراه یادگار امام واژگون شد و در پی این اتفاق تعدادی از دانشآموزان به شدت دچار مصدومیت شدند.
10شهریور 1396: واژگونی اتوبوس حامل دانشآموزان دبیرستانی در حالی که گویی از گرمای جهنمیِ هرمزگان میگریختند تا به بهشت فارس قدم بگذارند بیش از دوازده کشته و 33 زخمی برجای گذارد تا عزرائیل در روز قربان سخاوتمندانه بهشت را ارزانی این فرشتگان کم سن و سال نماید و از سوی دیگر ایران را غرق در ماتم کند.
اینها نه اولین رخداد از اینگونه اند و نه آخرینشان خواهد بود، اینها فقط بخش کوچکی از سوانح جادهای است که منجر به «نخبهکشی» در ایران شدهاست. اگر فرض را بر این بگذاریم که حتی اگر عزیزان جانباخته در این حوادث نخبه هم نبوده باشند، انسان که بودهاند. برای پایمال نشدن خون اینان در این پانزده سال اخیر چه کردهایم؟ کدام مسئولی استعفا کردهاست؟ کدام جادهای دچار تعمیرات اساسی شده است؟ کدام سیستم حمل و نقل بین شهری ترمیم شدهاست؟
پینوشت: ممنون که کانال خمارمستی را دنبال میکنید...
بخت نگار و چشم من هر دو نخسبد در زمن
ای نقش او شمع جهان ای چشم من او را لگن
چشم و دماغ از عشق تو بیخواب و خور پرورده شد
چون سرو و گل هر دو خورند از آب لطفت بیدهن
مولانا
روزنامهنگاری دقیقا کاری نیست که من دوست دارم ولی بالاجبار پذیرفتمش. بعده هفت ماه به طور مداوم کار هر روزه، آدم به ورطهی یکنواختی میافته. این روزها همهچیز رو متری و کیلویی میسنجیم! به خصوص وقتیکه حقوقها به ریال باشه و مخارج به تومان انگیزهای هم باقی نمیمونه برای جلوگیری از این رسم بساز بندازی! متاسفانه حتی برای اهالی فرهنگ و اندیشه هم کمیت جایگزین کیفیت شده و این اصلا خوب نیست. طبیعیه که اگه من هم بیش از حد به این روال ادامه بدم عادی میشه برام و خودم هم متوجه افت کیفیت کارم و حتی زندگیم نمیشم.
راستش بعده آزمونای استخدامی که بعده قبولی مصاحبه تو مرحله گزینش رد شدم یکنواختی وحشتناکی روی زندگیم سایه انداخته، میترسم مصاحبه دکترا هم همین اتفاق تکرار بشه.
الانم رفتم یه دوش آب سرد (خیلی سرد) گرفتم اومدم نشستم پای کامپیوتر تا مطالب جدید رو بنویسم، بجاش فولدر آهنگهای کوهن را پلی میکنم این وسط اشتباهی چندتا آهنگ فرانسوی هم بر خورده Charles Aznavour با صدای خشدار Les Deux Guitares را میخونه.
شاید بهتر باشه که برم بیرون و یه قدمی بزنم.
فردا روز خبرنگاره مقالهی انتقادیم رو میتونید فردا توی کانال بخونید.