آزمون استخدامی2

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • دوشنبه ۲۴ آبان ۹۵

آزمون استخدامی

روز جمعه آزمون استخدامی برگزار شد، با وجود سابقه ی بسیار خرابِ برگزاریِ این آزمونها که همیشه همه را دست خالی برمیگرداند و سهمیه داران و برخی قراردادیهای معطل برای رسمی شدن را به مقصد مقصود می رساند، من هم شرکت کردم، وقتی که دفترچه ها توزیع شد بیش از هرچیز بخشی از نامه حضرت علی به مالک اشتر به چشمم آمد که بزرگ بالای دفترچه نوشته بودند:
«در کارهای کارگزارانت بنگر! و آنها را با آزمودن به کار بگمار! و به میل خود و بدون مشورت دیگران آنها را سرپرست کاری مکن!!!»
الحمدلله به صورت تخصصی همه جا بهانه های دینی می تراشیم و برای حفظ ظاهر هم که شده حدیثی، آیه ای چیزی می چسبانیم بر کارنامه ی ضعیفمان تا صحه بگذاریم بر عملکردی که آنقدرها هم علیه السلام نیست!!!!! راستی راستی اگر به همین حرفها و ادعاهایمان هم عمل میکردیم چقدر وضعیت مملکتمان بهتر می شد! اصلا همین نامه ی 53 حضرت امیر به مالک اشتر! اگر به جای این همه جار و جنجال و 40 سال داعیه ی مدیریت جهانی و عزم جزم کردن برای صدور انقلاب و مشت بر دهان استکبار کوبیدنتان، از کلِّ ادعای دین و دین داری فقط همین یک نامه را هم درست اجرا می کردید وضع مملکتمان اینجور نبود که الان هست! از این همه فساد اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی بگیر تا معضل بیکاری و تورم و رکود همه محصول اشتغال مسئولین در حوزه ی ریا و کوبیدن بر طبل خالیِ ادعاست! 
همین نامه ی 53 حضرت امیر خودش درس مملکت داریست و حق و حقوق مردم را در برابر حاکم بازگو می کند: از مبارزه با گرانفروشی، احتکار، ربا، دزدی، خیانت، دستهای پشت پرده و... تا بسط عدالت و اعتدال بین مردم!!!! و خیلی چیزهای دیگر...

نوشته ی بالای دفترچه اما تا پایان امتحان ذهنم را به خودش مشغول کرده بود و عمیقا دلم را می سوزاند که کاش به تمام صحبتهای امیرالمونین عمل می شد؛ پشت برگه ی شماره داوطلبی که روی صندلی چسبانده بودند عین عبارت را یادداشت کردم و وقتی به خانه رسیدم با متن نهج البلاغه تطبیقش دادم تا ببینم قبل و بعدِ آن توصیه دقیقا چه نوشته؟ نتیجه حیرت انگیز بود... باورتان نمی شود!
در متن نهج البلاغه هم دخل و تصرف کرده اند... کلمه ای را که به مذاقشان خوش نیامده قلم گرفته بودند!!!

انگار خودشان هم می دانند که قرار است نتایج این آزمون هم بر اساس دوستی مشخص شود... شاید هم ولایت مداری...

آخر در فراز زیر دوستی از ترجمه ی تولا و ولایت آمده...

 

 

ثُمَّ انْظُرْ فى اُمُورِ عُمّالِکَ، فَاسْتَعْمِلْهُمُ اخْتِباراً، وَ لاتُوَلِّهِمْ مُحاباةً وَ اَثَرَةً، فَاِنَّهُما جِماعٌ مِنْ شُعَبِ الْجَوْرِ و الْخِیانَةِ

 

در کار کارگزارانت بنگر و پس از آزمایش به کارشان برگمار ، نه به سبب دوستى با آنها . و بى‏مشورت دیگران به کارشان مگمار، زیرا به رأى خود کار کردن و از دیگران مشورت نخواستن ، گونه ‏اى از ستم و خیانت است .

 

 

و ما هم پیر پسرانی بودیم همگی مو ریخته! کز پسِ سالیانِ دانشگاه و پادگان و بیکارِگی
 بر درگاه آزمون همی به پناه آمده امیدی واهی همی داشتیم...

 

پ.ن: پست آزمون استخدامی2 رمزدار است و رمزش هم نام وبلاگ سالیان دورم هست به فارسی و بدون فاصله! اگر هم یادتون نمیاد بپرسید! چون بعضی نوشته ها خودمانی تر است و فقط برای دوستان نزدیکتر نوشته شده...

  • دوشنبه ۲۴ آبان ۹۵

اتاق

کوچک که بودیم دنیایمان اندازه ی خودمان کوچک بود، دنیایی در چهارچوبه ای موازی با دیوارهای خانه مان که مرزهایش تا محدوده ی آدمهایی که می شناختیم کشیده می شد و انگار خارج از آن هیچ چیز و هیچکس نبود... بزرگتر که شدیم هم، همیشه همین بود. از وقتی چشم و گوشت باز می شد و عقل رس شدی دلت می خواست بین آدمهای دور و برت کسی شوی و در دنیایت خودی نشان دهی انگار که همه ی دنیا چشم شده اند و تو را نگاه می کنند! و تو می خواهی جلوه گری کنی در این دنیایی که تصور میکنی همه ی جهان است؛ که بود! همین الان هم که همه مان بزرگ شده ایم گاهی همینطوری هستیم! ماییم و پیرامونمان و دنیایی که در یک گوشه از جهان احاطه مان کرده است.

حالا تصور کن از همان بچگی که چشمت به جهان روشن شد همیشه توی یک اتاق چند متری زندگی کرده باشی که در هیچ نقشه ای ثبت نباشد و مادرت تنها کسی باشد که می شناسی، مادری که دنیای بیرون را دیده و تو ندیدی...  تخیل کودکِ محبوس، دیوارهای خانه را کش می آورد و از آن زندانِ جان سرزمین عجایبی می سازد که باید کشفش کند. اما راستی راستی دنیایش(دنیایت) تا کجا ادامه خواهد داشت؟ مرزهای بینش و اندیشه ات تا کجا بسط می یابد؟ تا دیوارهای سرد و سیمانی اتاق؟ تا به حال فکر کرده اید که پشت دیوارهای دنیای ما چه خبر است؟ شک نکن تا ندیده باشی هرگز نخواهی فهمید! هرچقدر هم که مادرت بگوید اینجا همه ی دنیا نیست باورت نمی شود!! دنیای هرکس اندازه ی "تجربه" اش از دنیاست. همه ی ما در اتاقی هستیم و افکارمان اندازه ی همان اتاق است.

فکر کن وقتی که برای اولین بار از اتاق خارج می شوی با چه تجربه ی هولناک و شوق انگیزی مواجه خواهی شد! ماوراء برایت معنا می یابد! می شود جزئی از دنیایت! تو هم می شوی بخشی از هستی! می شود بترسی و از های و هوی این بازار مکاره منزوی شوی! می شود با شوق پرواز کنی و به سرزمینهای ناشناخته قدم بگذاری.

اما یادت باشد که حتما باید روزی برگردی و به اتاق سابقت سری بزنی، مطمئنم آن روز  وقتی که درب اتاق را دوباره باز کنی متوجه خواهی شد که در چه دخمه ای زندگی می کردی و بفهمی «اتاق تا زمانی که دربش بسته بود می توانست دنیای "تو" باشد» اما دنیای آدمهای بیرون آنقدر بزرگ بوده که حتی آدمهای داخل آن اتاقِ فکسنی را نمی دیدند...

بیایید درهای اتاقمان را باز کنیم و به دنیا سلام کنیم

 

پی نوشت:  اگرچه این متن درباره ی فیلم اتاق نیست ولی شما حتما این فیلم را ببینید! زندگی اکثر ما پر از نیروهای شیطانی شبیه نیک پییر است که ما را در اتاقی حبس کرده و باید بر علیه او قیام کنیم! بعد از پیروزی بر زندانبانِ شرور و پناه بردن به آغوش دنیای تازه، وقت آن می رسد که تمرین کنیم تا بتوانیم با هم کنار بیاییم! هم ما با دنیایی که ندیده ایم! هم دنیایی که ما را ندیده بود با یک ندید بدید!!!

 

فیلم اتاق

داستان «اتاق» فوق العاده است، ترکیبی از خلاقیت نویسنده و الهام از یک ماجرای واقعی است. 

بازیهای فوق العاده ی بازیگران هم ستودنی است آن را از دست ندهید.

اتاق 2015

  • کارگردان:  لنی آبراهامسون 
  • نویسنده: اما داناهیو
  • بازیگران: بری لارسون در نقش جوی نیوسام، مادر / جیکوب ترمبلی در نقش جک نیوسام و ...

 

 

  • يكشنبه ۱۶ آبان ۹۵

به نظر شما بهترین ایده ی داستان کوتاه دنیا چی میتونه باشه؟

به نظر شما هم «نوشتن» مصداق خلق یک دنیای تازه است؟  به نظر من نویسندگی یعنی قدم گذاشتن در مسیر خداگونگی! برای همین  هم مطمئنم «آفرینش» نیاز به خلاقیت خیلی زیادی داره! اگر خالق خلاقیت نداشته باشه بی شک متهم میشه به «نقص»، و نقص خالق عامل اصلی برای به وجود اومدن مخلوق ناقصه! این روزها به لطف اینترنت و شبکه های اجتماعی همه صاحب رسانه های شخصی شدن ولی راستی راستی چرا کمتر کسی میتونه حرف تازه ای بزنه؟ مگه نه اینکه این همه ابزار مدرنیته باید باعث پیشرفت همه جانبه میشد؟ خوب حداقل در حوزه ی ادبیات و به خصوص ادبیات فارسی که نشد! اتفاقا برعکس یه سیر قهقرایی رو شروع کرد که اینجا جای صحبت درباره ش نیست. تصمیم گرفتم تو این وانفسای ادبیات اینترنتی با کمک شما دوستای وبلاگستانی که خیلی خیلی فرهیخته تر از همه ی فضاهای عنکبوتی وب هستید کمی تمرین داستان نویسی کنم. به نظر من هرکس به خودش جرئت میده و قلم به دست میگیره و می نویسه مثل یه شوالیه میمونه اما در این مسیر میتونه شوالیه ی تاریکی ها باشه، یا علم و دانایی را چراغ راه خودش قرار بده و ادیسه ای برای بشریت بشه یا نه در جهل خودش دست و پا بزنه و آیندگان بهش به عنوان یه دن کیشوتِ متوهم و بی دست و پا نگاه کنن که اومد و رفت...

تولید و زایش در ادبیات داستانی بیشتر از همه چیز نیاز به خلاقیت و ایده پردازی داره! هر داستان خوبی که می خونیم اول از همه ایده ی خوبی داشته! ممکنه بعد از ایده پردازی و در مرحله ی طرح و پی رنگ، ایده ی اولیه کاملا زیر سایه ی ماجراها گم بشه یا نویسنده مسیر داستان رو عوض کنه ولی مهم اینه که ایده ی اولیه شکل بگیره تا قلم به دست بگیریم و با هم بنویسیم.

به نظر شما بهترین ایده ی داستان کوتاه دنیا که الان به ذهنتون میرسه چی میتونه باشه؟ قلم به دست بگیرید و در حد یک یا دو جمله جذابترین ایده ای را که به ذهنتون می رسه همینجا کامنت کنید.

جوابهای شما من رو خیلی خوشحال میکنه و در صورت استقبال از همین ایده های مطرح شده برای طرح و گسترش استفاده می کنیم و شاید اصلا همینجوری یه کارگاه دور همی داستان نویسی تو فضای مجازی شکل دادیم، ممنون از همراهیتون رفقا 

 

  • جمعه ۷ آبان ۹۵

درس زندگی

 امام صادق علیه السلام :

مَن ذَهَبَ یَرى أَنَّ لَهُ عَلَى الآخَرِ فَضلاً فَهُوَ مِنَ المُستَکبِرینَ،

هر کس خودش را بهتر از دیگران بداند، او از متکبران (مستکبران) است. 
 
الکافى(ط-الاسلامیه)، ج8، ص128
 
  • چهارشنبه ۵ آبان ۹۵

شمشیر شمس الشموس

این بار وقتی که وارد حرم امام رضا شدی و پای ضریح رسیدی بعد از زیارت و فاتحه سرت را بگردان و کمی بالاتر را نگاه کن. بگذار نگاهت روی دیوارها قدری طی طریق کند. اصلا نیاز نیست خیلی آدم کنجکاوی باشی فقط کافیست وقتی که همه برای رسیدن به ضریح توی سر و کله ی همدیگر می زنند تو کمی افق دیدت را وسیع تر کنی تا آیات مکتوب قرآن را روی دیوارها بخوانی که مثلا یکیشان می گوبد: « إِنَّ اللَّهَ کَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرًا » به راستی که خدا همواره به آنچه مى ‏کنید آگاه است!!!! بعد چشمت بیفتد به کتیبه های مرمرینِ دبیرالملک که در مدح شمس الشموس سروده است: «جهان ز رایش روشن چون آسمان ز نجوم  / جفا ز عدلش پژمان چو شخص از آذر» بعد گردن کشی کنی(!) و کمی بالاتر را نگاه کنی و شمشیرهای جواهر نشان و خنجرهای مزین به الماس را ببینی که بین گردنبندهای مروارید و یاقوت و تسبیح و انگشترهای زمردین قاب گرفته شده اند؛ به هر سو که نگاه کنی یک جفت از آنها هوش از سرت می رباید. هر گوشه نگاهت می چرخد خوانچه‏‌ها و ترنج‌‏ها پر از جواهرات و ابزار جنگیِ عتیقه و گرانبها که جزو با ارزش‌‏ترین‏‌های مجموعه خزانه آستان قدس است را می بینی که اگر این همه سر به هوا نبودی از دیدنشان محروم می شدی! به نقل از یکی از پژوهشگران آستان قدس، در مجموع صد و چهار قطعه که برخی از آنها به دلیل نیت واقف که گفته حتما در بالا سر یا بالای ضریح نصب شود و مابقی اغلب با نفوذ واقف درون خوانچه‏‌ها و ترنج‌‏ها قرار گرفته است. از شمشیر شاه عباس و شاه طهماسب صفوی تا خنجر ناصرالدین شاه و نیم تاج سوگلی محبوبش انیس الدوله در بین این خوانچه و ترنج ها دیده می شود.  آنچه که از اسناد پیداست آخرین فردی که به این جواهرات افزوده است شخص واعظ طبسی، تولیت فقید آستان قدس رضوی بوده که در اردیبهشت 1377 یک عدد «گردن‌بند الماس با آویزهای گرانبها» اهداییِ مادر خویش را تقدیم کرده که در خوانچه ی شماره 4 در دیوار بالاسر نصب شده است.

شاید نگاه کردن به این عتیقه جاتِ چشم نواز ما را غافل کند از نثار فاتحه ای برای روح پر فتوح حضرت معین الضعفا(ع) که به راستی در حیاتش یاری رسان ضعیفان بود و این روزها موقوفات حضرتش بیش ازینکه به کار ضعیفان و درمانده ها بیاید موجب انباشت ثروت و تجلی قدرت شده است. من شخصاً در این اندیشه غرق می شوم که چه بلایی بر سر فلسفه ی «وقف» آمد که تا دوره ی تیموری گوهرشاد بیگمِ مغول تبار، مسجد وقف می کند و ندیمه اش پریزاد مدرسه می سازد(پست قبلی). ولی بزرگ پادشاهان شیعه شمشیر وقف می کنند و جنگ آوریشان را بر مزار امام رئوف به یادگار برای زائران می گذارند؟ (از صفویه تا قاجار) 

وقتِ خروج از حرم باز هم نگاهتان را روی دیوارهای مسجدِ بالا سر بچرخانید و کمی روی نوشته های عربی تامل کنید. دو بیت از دعبل خزاعی شاعرِ شیعیِ شوشی که از یاران حضرت رضا بود کاشیکاری شده است که درباره ی همجواری قبر علی ابن موسی الرضا(ع) و هارون الرشید در مشهد می گوید:

قبران فی طوس خیر الناس کلهم / و قبر شرهم هذا مِنَ العِبَرِ

ما ینفع الرجس من قرب الزکی و لا / علی الزکی بقرب الرجس من ضرر

که ترجمه اش می شود:

در طوس دو قبر قراردارد، یکی بهترین مردم / و دیگری قبر بدترین آنان؛ این است از عبرتهای روزگار

نه ناپاک از نزدیکی به فرد پاک سودی می‌برد و نه / شخص پاک از نزیکی به شخص ناپاک ضرری

 

حرم رضوی

در تصویر دو تا از خوانچه ها پیداست...

 

  • سه شنبه ۴ آبان ۹۵

احمقانه ها

به نظرم احمقانه ترین کار اینه که به این امید ببندی که روزهایی مثل گذشته دوباره از راه برسه...

 

اصلا تصویر هم تزئینی است

  • دوشنبه ۳ آبان ۹۵

حال گُل در چنگ چنگیز مغول

گیرم که تیمورِ جهانگیر، سرسلسله ی مقتدر و امیر جهانگشای مغول­تبار پس از در هم کوبیدن دولت عثمانی نامه ای سراسر غلط املایی برای شارل ششم حاکم وقتِ فرانسه فرستاده باشد! گیرم که به بهانه ی آبلیموی شیراز مردم اصفهان را قتل عام کرده باشد، گیرم که هزار اسیر را در هندوستان سر بریده و در نبرد لرستان سردارانِ مقاوم را زنده زنده از دره های مرتفع زاگرس به پایین پرت کرده باشد. گیرم که همه عالم و آدم بدانند که تیمورِ کبیر با همه ی ثروت و مکنتش به رسمِ ایلیاتیِ مغول در چادر زندگی می کرده و کبابِ اسب را پای آتش به نیش می کشیده است...

این ها همه از بادیه نشینیِ مغول بود که میراثش ایران را ویران کرده بود. اما در، بر یک پاشنه نگشته و نمی گردد. حتی سی و چند سال هم همیشه کافیست تا لطافتِ طبعِ ایرانی، قومِ دامادِ* مغول را نرم کند و نور معرفت بر سیاهیِ جهل بتابد و نهرِ دانش در دلِ کوهِ سنگی راه خود را دریابد. نسل دوم مغول در فرهنگ ایران زمین ذوب می شود، شاهرخ بر تخت می نشیند تا شاهِ پسر بر آبادانیِ هر آنچه پدر ویران ساخته بود بکوشد و تحت حمایت او باز سمرقند و هرات بزرگترین مراکز علم و هنر در مشرق زمین شوند. در دوره ی حکومتِ شاهرخ معماری و نقاشی و  موسیقی و خوشنویسی به اوج شکوفایی می رسد و در هرات بزرگترین کتابخانه ی آن روزگاران دایر می شود. بایسنقر پسرِ شاهرخ _آن زاده ی بیابان و پرورده ی ملکِ ایران_ در خوشنویسی به خط پارسی به مرتبت استادی می رسد و مکتب هرات را بنیان می گذارد. در آن دوره کتابهای نفیس مصور می شوند و به زیور تذهیب آراسته می گردند.، تا آنجا که شاهنامه ی بایسنقری تبدیل به یکی از نفیس ترین و معتبر ترین نسخه های خطی برای فرزندانِ قومِ پارسی می شود تا از ترکانِ نیموری میراثی نیکو برای هفتصد سال بعد یادگار بماند.

گوهرشاد بیگم همسرِ شاهرخ در این رنسانس فرهنگی گامی بلند بر می دارد و در ساخت مسجد و مدرسه پیشگام می شود. مسجد و مدرسه ی گوهرشاد در هرات هنوز هم پابرجاست. از آثار حکومتِ این مهربانوی شرقی در ایرانِ کنونی تنها مسجد گوهرشاد، در جوار بارگاه علی بن موسی الرضا(ع) باقی ست. مسجدی که از سال 823 ه.ق بعد از قرنها هنوز هم با معماری منحصر بفردش نگین درخشانِ حرمِ رضوی ست.  

در آن عصرِ طلاییِ خردورزی، دانش و فرهنگ آنقدر در دربار نفوذ پیدا کرده بود که ندیمه های مخصوص گوهرشاد بانو همه اهل فضل و کمال بوده اند. یکی مهری هروی سرآمد شاعره های عصر تیموری بود و دیگری پریزاد که به تاًسی از ارباب خود در جوار مسجدِ گوهرشاد مدرسه ای بنا می کند تا علم بیاید و دین را کامل کند. چند سال بعد روبروی مدرسه ی پریزاد یوسفخان نامی مدرسه ی دو درب را افتتاح می کند تا ضرورت آگاهی و علم آموزی در کنار دین داری در جوارِ امام هشتم(ع) خودنمایی دو چندان داشته باشد.

این روزها وقتی که پابوسِ ثامن الائمه می رویم اگر از سمت باب الجواد (یا باب الرضا) مشرف شویم و در عظمتِ ساختمانهای نیمه تمام و در حالِ تکمیل غرق نشویم، پیش از آن که زرق و برقِ گنبد طلا ما را در خود گرفتار کند وارد مسجد گوهرشاد می شویم. نام گوهرشاد را دو جا می توانیم بر کاشیکاریهای مسجد ببینیم یکی در بالای درب نقره ای که به سمت دارالسیاده می رود و به خط شاهزاده بایسنقر است و دیگری در قسمت وسط و به خط محمدرضا امانی خوشنویس دوره ی صفوی. (من ندیدم) اگر از سمت چپ (سمت بسط شیخ بهایی) از مسجد خارج شویم و از سمت ورودی مردانه به سمت بارگاه برویم مدرسه ی پریزاد و دو درب را مشاهده می کنیم. که اولی تبدیل به مرکز پاسخگویی به مسائل دینی شده و حلقه های معرفت با حضور روحانیون و جمع مردم در آن جمع می شوند و دیگری تبدیل به دارالقران که هروقت من رفتم همخوانی قران و تواشیح در آن برگزار می شده است.

 

 

توضیح در متن: 

* داماد در مغولی گورکان خوانده می شود و این واژه را ازین جهت به کار بردم که تیمور لنگ خود داماد شاه قبلی بود و اینگونه برتخت نشست برای همین او را تیمور گورکانی هم می خوانند.

 

مسجد گوهرشاد

 

پانوشت1: تغییرات ظاهری در ساختمان هر دو مدرسه بسیار زیاد بوده برای حیاط سقف تعبیه شده حوض های حیاط برداشته شده و تبدیل به فضای نشستن عموم شده. ورود به حجره ها برای عموم آزاد نیست.

پانوشت2: سی و چند سال کافی بود برای شکوفایی فرهنگیِ نوادگان مغول ولی نفرین بر ما که سی و چند سال کافی بود تا خودمان بر داشته ها و نداشته های تاریخی و فرهنگیمان آتش بگشاییم و ذوب شویم در فقرِ دانایی.

پانوشت 3: به اصرار یکی از دوستان در این سفر پای یکی از حلقه های معرفت نشستم و بسیار برای روح پریزاد غصه ها خوردم که در مدرسه اش ترویج خرافات هم راه یافته است.

پانوشت4: نکته ای که داشت یادم میرفت اینکه پیش از دوره ی تیموری هم در زمان ایلخانیان، یک دوره ی شکوفایی فرهنگی با همت شاهان مغولتبار داشته ایم. ولی روایت این پست بیشتر به مناسبت سفر مشهد بود و تجلیل از اقدامات شاهرخ و اهل و عیالش در خراسان. جایی که این روزها حتی کنسرت برگزار کردن هم جرم است! چه برسد به شکوفایی موسیقی!!!! عنوان هم بخشی از شعری از قیصر امین پور است.

 

  • سه شنبه ۲۷ مهر ۹۵

سفر

عازم سفر مشهدم...

نایب الزیاره هستم

دعا کنید که این سفر کاری برای من پر از خبرای خوش باشه.

 

شاید #موقتی 

  • يكشنبه ۱۱ مهر ۹۵

ممد نبودی ببینی...

دیروز سالگرد درگذشت محمد جهان آرا بود و فضای مجازی پر شده بود از بزرگداشت و یاد و خاطره ایشان. اما دردی که بر دلم نشست این بود که اغلب تصور می کنند که جهان آرا در جنگ برای آزادسازی خرمشهر به شهادت رسیده و اتفاقا پستهای وبلاگی و اینستاگرامی و تلگرامی شان را هم بر همین مبنا می گذارند. به همین مناسبت لازم دیدم که یک پست قدیمی را باز نشر دهم تا حداقل خواننده های انگشت شمار این وبلاگ دچار این سوء برداشت نشوند.

پس از آزادسازی خرمشهر، کویتی پور شعر "ممد نبودی" را که سروده ی جواد عزیزی بود به یاد محمد جهان آرا خواند و شاید این نوحه به تنها فصل آشنایی نسل ما با محمد جهان آرا تبدیل شد٬ اما خیلی چیزهای دیگر هست که باید درباره او و خانواده اش بدانیم! خیلی بیش از اینکه جهان آرا پیش از انقلاب فعالیت مسلحانه علیه پهلوی می کرد و در جنگ، به سِمَتِ فرماندهی س.پا.ه اهواز منصوب شد. در مهر ۱۳۶۰ پس از شکست حصر آبادان تعدادی از فرماندهان جنگ سوار بر هواپیمای هرکولس سی-۱۳۰ به سوی تهران می آیند تا گزارش جنگ را به مقامات ارائه دهند، اما در حوالی حسن آباد قم پرواز دچار نقص فنی می شود و یوسف کلاهدوز، موسی نامجو، ولی‌الله فلاحی، جواد فکوری، محمد جهان‌آرا و بسیاری دیگر از سرشناسان جبهه ها در این سانحه جان خود را از دست می دهند.

توضیح تکمیلی اینکه محمد خان جهان آرا خانواده ی پرماجرایی داشت، محسن جهان آرا برادر بزرگ تر وی در تهاجم نیروهای عراق به خرمشهر به اسارت گرفته شد و هرگز اثری از وی پیدا نشد. علی جهان آرا برادر دیگرش هم در سال ۵۶ دستگیر و در زندانِ رژیم سابق به قتل رسید. برادر کوچکتر جهان آرا هم نامش حسن بود که در همان سال ۶۰ به اتهام ارتباط با م.جا.ه.دین خل.ق به پانزده سال زندان محکوم می شود و از بخت کوتهش حتی فرماندهی برادر شهیدش نیز او را از اع.دام در سال ٦٧نجات نمی دهد!

این مهرِ ۶۰ هم از آن مهرهای پر مهرِ تاریخ معاصر بوده است...

به یاد تمام میهن پرستانِ جاودان صلوات و فاتحه ای بفرستیم... روحشان شاد.

 

پی نوشت1: برای آشنایی بیشتر با این خانواده اینجا و اینجا و اینجا و اینجا را بخوانید

پی نوشت2: پستای این اواخر دیگه زیادی داره تاریخ معاصر رو زیر و رو میکنه و مث آش شله قلمکار هم میزنه!!!! ازین به بعد باید بیشتر درباره ی همین روزها بنویسم! اینجوری بهتره...

 

  • پنجشنبه ۸ مهر ۹۵
اینجا دغدغه های روزانه ی یکی از اهالی ایران زمین را می خوانید