آدم بعضی وبلاگارو می بینه فقط دوست داره سر بذاره بمیره!!! کجان نسل طلایی وبلاگنویسای دهه هشتاد؟
(احتمالا موقتی!)
آدم بعضی وبلاگارو می بینه فقط دوست داره سر بذاره بمیره!!! کجان نسل طلایی وبلاگنویسای دهه هشتاد؟
(احتمالا موقتی!)
آنجا چراغی روشن است...
کتابخانه ی کوچکمان را می گویم، همچنان چراغش روشن است و این خود سبب امیدواریست که هنوز هم بعد از این همه مدت جمعمان جمع است و پاتوقمان گرم. اوضاع و احوال هم رو به راه است و «کتابخانه ای برای زندگی بهتر» همچنان زنده و پویاست.
برنامه های گروه را برای دعوت دوستان جدید به جمعمان خدمتتان تقدیم میکنم:
• "شنبه های شعر"
شنبه ها از آسمان «شعر» می بارد! پشت پنجره می نشینیم و شر شر «شعر» ها را در حوض زندگی تماشا می کنیم. تیک تیک ساعت «وزن عروضی» می شود و از قل قل سماور «قافیه» می سازیم. فنجان قهوه هم «ردیف» می شود و کم کم کلمه می شویم، شنبه ها سرکار خانم رئیسی ما را به میهمانی شعر دعوت می کنند.
پذیرایی معمولا سلیقه ی میزبان است، میزبان ما هم قبلا ثابت کرده اند که بسی میهمان نوازند.
• "تازه های دوشنبه"
از تازه های نشر چه خبر؟
دوشنبه ها خانم فراهانی سری به بازار می زنند و کلی کتاب نوبرانه برایمان می آورند! امیدوارم طعم کتابهای تازه را زیر زبانتان مزمزه کنید و به یاد بسپارید.
• "چهار شنبه های داستان"
آی قصه قصه قصه نون و پنیر و پسته! چهار شنبه ها روز داستان و رمان و قصه های شنیدنی است... شهرزاد قصه گوی ما سرکار خانم محسنی هستند که قبول زحمت فرمودند و هرچهارشنبه کتابی خواندنی برایمان هدیه می آورند و رمان نویسهای ایران و جهان را به کتابخانه ی کوچک ما دعوت می کنند.
• "پنجشنبه های دعوا!"
من محور شرارتم! هر پنجشنبه قرار است دعوا راه بیندازم و فرار کنم!!!!! بحث و نقد و دعوا فقط روزهای پنج شنبه است!! هر هفته یک سوژه ی فرهنگی اجتماعی را بررسی خواهیم کرد.
• "سینما جمعه"
جمعهها خون جای بارون می چکه!!! جمعه وقت رفتنه، موسم دل کندنه!!! اما کجا؟ کجا بریم؟ معلومه!!! سینما!!! امان از عصرهای جمعه که هیچ چیزی دوای دردش نیست الا یک «فیلم» خوب و عالی!! سیما خانوم جمعه ها ما را به «سینما» می برند و یک فیلم خوب و عالی به ما پیشنهاد می دهند! یک بار که به سینما جمعه سر بزنید مطمئنم مشتری ثابتش خواهید شد!!!
پس معطل چه هستی؟ به جمع ما خوش آمدی... کافیست کلیک کنی:
فاجعه منا اتفاق افتاد به جای همدلی و همدردی به جون هم افتادیم! همو مسخره کردیم، همو متهم کردیم!
ماجرای فیتیله پیش اومد، تحصن کردیم! فیتیله تعطیل شد، باز به جون هم افتادیم، همو مسخره کردیم، همو متهم کردیم!
عملیات تروریستی تو لبنان و فرانسه اتفاق افتاد و همه دنیا غمگین شد! باز ما به جون هم افتادیم و همو مسخره کردیم و همو متهم کردیم!
این همه خبرنگار به جرمهای واهی دستگیر شدن، تحصن که هیچ! عکس پروفایلهامون را هم به هیچ رنگی تغییر ندادیم و فراموش کردیم رنگهامون سبز بود و بنفش شد و رنگین کمانی شدیم و هیچی نشدیم!
حالا دوباره خبر بد...
هادی حیدری که استاد رنگ و نقش بود!
هادی حیدری که فقط کاریکاتور میکشید!
به جمع دوستانش پیوسته، همونهایی که ما زود فراموششون میکنیم!
حالا که هادی حیدری دستگیر شده هم ما فرصت کافی داریم که باز به جون هم بیفتیم و همو مسخره کنیم و همو متهم کنیم!
مثل همیشه...
هادی حیدری و دخترش باران...
یک روز بغداد، یک روز بمبئی، دیروز بیروت...
و امروز... پاریس...
پاریس... عروس اروپا... مهد آزادی و قلب تپنده ی شعر و شراب و موسیقی...
شریان حیاتی دموکراسی... کافه های شبانه، گپ های روشنفکرانه و غروبهای عاشقانه...
به یکباره طاعون جهل نوین پشت دیواره های شهر می رسد، زامبی هایی با مغرهای تارعنکوبت بسته، دسته دسته به بیعت شوم شیطان در می آیند، آنگاه وضو با خون ساخته و خالصانه به جنگ تمدن بشری می شتابند... فرقی نمی کند کجا، تهران یا بمبئی، بغداد یا پاریس... آمده اند تا جهنمی از دنیا بسازند و در ازایش بهشت بخرند!
جهل بر علیه عشق قیام کرده است...
کلاشنیکف به دست، به جنگ موسیقی آمده است...
گلوله در برابر هنر..
تحجر در برابر اندیشه...
و دنیا بوی خون گرفته است... تهران یا بمبئی، بغداد یا پاریس...
امشب دنیا داغدار بیهودگیِ بیست و یک قرنیست که انسان با خِرَد خو نگرفت...
امشب دنیا سوگوار بیهودگی بیست و یک قرنیست که انسان به بهانه ی بهشتها و جهنمهای دست سازش، انسانیت را به توپ بست!...
امشب دنیا... امشب هم تمام می شود...
از فردا روز دیگری آغاز می گردد، روزی که لکه های خون روی صورتهایمان هنوز به جا مانده، ولی روزی دیگر است...
فردا سیاستمداران در محکوم کردن از یکدیگر سبقت می گیرند و کسی به یادشان نمی آورد که اگر به جای گلوله، گل در خشابها می چکاندیم اگر بوسه جای بمب را می گرفت! دنیا زیبا تر بود!
شاید اگر به جای پادگان کتابخانه می ساختیم، اگر به جای بیانیه های سیاسی شعر میخواندیم!
اگر هر روز به هم لبخند هدیه می دادیم! شاید امروز همگی شادتر بودیم و می شد نابودی "جهل" را جشن گرفت!
صبح که دنیا از خواب بیدار شود، انسان قرن بیست و یکم را در مواجهه با تصمیمی بزرگ خواهد دید! اینکه در آتش نفرین شده ی خشم و نفرت و تبعیض و بغض و کین، آدم ها به جان هم بیفتند و تقاص "جهل" عده ای را از هم بگیرند و دنیای خویش را بسوزانند... یا اینکه دست در دست هم به مبارزه با جهل و تعصب و نفرت و خرافه بروند و پس از پیروزی نهایی، بهشت برین را در دنیا برای خود بسازند...