دادگاه خانواده

-    حاج آقا هفت ماهه ازدواج کردیم؛ این مرد اصلا احساس نداره، تا حالا واسه من یه حلقه گوشواره هم نخریده. شوعرِ‌ خواهرم سرتاپاشو طلا گرفته اما منه بیچاره فقط همین حلقه ی عقدو دارم که اونم خیره سرش نگه داره واسه خواهرش! حاج آقا توی یه مهمونی خونوادگی منو دید، بعده چند وقت خونواده ش از من خواستگاری کردن... دل پدر مادرم گرم بود به اینکه با غریبه وصلت نمی‌کنیم می‌شناسیم خونوادشونا!! اما از کجا میدونستیم از صد تا غریبه بدترن اینا؟ خودش و خونواده ش از همون اولش با دروغ پا پیش گذاشتن! منو فریب دادن! من که تجربه نداشتم، نفهمیدم دارم بازی می‌خورم! پیش مشاور هم رفتیم، مشاوره هشدار داده بود که این پسره ی یه لاقبا به درد من نمی‌خوره ها، اما منه ساده گول فوق لیسانسشو خوردم! گفتم مهندسه، شغلش باکلاسه، اما این آقا بعده مراسم دیگه نرفت سر کار! می‌گه کار نیست! می‌گه همه پروژه ها خوابیده! آقای قاضی شما بگید مگه می‌شه همه پروژه ها بخوابه؟ نه آقا!! این شمایی که خوابیدی! از دامادتون یاد بگیر! هفته پیش یه گردنبند واسه خواهرت خریده همه ش برلیانت، با نگینای یاقوت! حاج آقا همه وقتی ازدواج می‌کنن به تازه عروسشون بیشتر توجه می‌کنن! اون‌وقت این پسره در قبال من هیچ احساس مسئولیت نداره!!! خرجی هم که نمیده. آخه فقط خریدِ خونه هم شد خرجی؟؟ همه ش بداخلاقی می‌کنه! مرد بودنش رو به رُخَم می‌کشه! هی می‌گه من مرد خونه ام خُردم نکن! حاج آقا شما بگید منِ ضعیف و لطیف، اصلا زورم به این غول تشن می‌رسه؟ هی میگه مرد، مرد، مرد! هه هه هه نخیر آقا! شما مرد نیستی! تو زردی! حاج آقا من اشتباه کردم، مشاورم گفت اگه ازدواج کنی باختی! منم ازدواج کردم و باختم! حالا می‌خوام جبران کنم! جلوی ضررو هروقت بگیری منفعته! حاج آقا نمی‌شه یه کاری کنید که خطبه طلاق جاری بشه؟

-    نخیر خواهرم نمی‌شه! شما بهتره که سازش کنید.

-    حاج آقا نمی‌شه شما یه کاری کنید که بشه؟

-    البته یه کارهایی میشه کرد که به خودتون بستگی داره.

چند روز بعد مرد پای تلویزیون نشسته و به نقطه ای در اعماق تاریخ خیره شده است. پشت سر هم سیگار دود می کند و به هفت ماهی که گذشت فکر می‌کند. اما زن در حالی که زیباترین لباس‌هایش را پوشیده، با عجله از خانه خارج می‌شود. فردا قرار است دادگاه حکم طلاق را صادر کند...

 

دادگاه خانواده

  • دوشنبه ۹ فروردين ۹۵

یه مرد بود یه مرد...




عکس نوشت: این کاریکاتور را قبلا هم در وبلاگ مرحوم مغفور فیلتر مکان درجش کرده بودم!!! مربوط هست به اسفند 87 ویژه نامه ی رستاران پیرامون ملی شدن صنعت نفت. یاد دکتر مصدق، دکتر فاطمی و یاران جبهه ی ملی گرامی باد.

عید نوشت: سر رسیدن سال نو و بهار طبیعت رو تبریک عرض می کنم داغاداغ!!!! تا اگر فرصت شد بهاریه ای بنویسم به مانند سالهای اخیر.

 دل نوشت: گاهی همه چیز عادی می شود... انگار نه انگار...

  • يكشنبه ۱ فروردين ۹۵

دل تکانی پیشرفته

ما ایرانی ها هرجای دنیا که باشیم ، دَمِ عید که می شود باید خانه هایمان را حسابی بتکانیم! روزهای آخر اسفند همزمان با موسِمِ خانه تکانی انگار که نیرویی ماورایی ما را مجبور کرده پرده ها را باز کنیم و بشوییم و روی بند پهن کنیم، دیوارها را دستمال بکشیم و به جانِ کفِ اتاق و فرش و شیشه ی پنجره بیفتیم! این رسمِ لذت بخشِ ایرانی راستی راستی حالیمان می کند که عید شده و باید از همه چیز گرد و دود بگیریم!! اما دوست من وقتی که محکم فرش ها را می تکانی تا گرد و خاک از وَجَناتش بزدایی، مواظب باش به ریزگردهای هوا اضافه نکنی چون هواشناسی هوای سال آینده را صاف تا قسمتی ابری همراه با امید رقیق صبحگاهی پیش بینی کرده است که توسط عوامل خود سر تهدید می شود!!! نکته دیگر اینکه یادتان باشد همیشه وقتِ خانه تکانی بی شک کسی هست که گوشی اش زنگ بخورد یا دیگران کارش داشته باشند و تا وقتی همه ی کارها تمام نشده پیدایش نشود! پس حتما کمی لطافت طبع و سعه ی صدر را در هم آمیخته همراه با یک لیوانِ گُنده گل گاو زبان نوش جان بفرمایید تا هم خستگی از تنتان رخت بر بندد هم اینکه دَمِ عیدی که وقتِ آشتی کنان است تلفات روی دست هم نگذارید، چرا که اینجور قهرها نمی صرفد که مجبور باشی فقط با چند روز سر و تهش را به هم بیاوری!!! اگر قرار است دعوا کنی بهتر است چنان کنی که جز با شکستن دماغِ طرفین، ماجرا حل و فصل نشود!!!!
یکی دیگر از نکات مهمِ این ایام خاموش بودن رادیو، تلویزیون، مودمِ اینترنت و ترجیحاً تلفنِ همراه در هنگام خانه تکانی است!!! چرا که از آن کلیشه هایی که دستاویزِ همیشگیِ مجری های لوس و شیرین زبانِ تلویزیونی و البته SMS های تاریخ مصرف گذشته ی سال های دور و پیام های تلگرامی این سالها می شود این است که: در آستانه ی نوروزِ سعیدِ باستانی، ای کاش که خانه های دلمان را هم بتکانیم و گرد و غبار از منزِلِ دل بزداییم و فلان... یکی هم پیدا نمی شود به آقای مجری بگوید: امثالِ ما که هشت امسالمان در گروِ نُهِ سالِ گذشته مانده چطور باید دفترچه اقساطمان را خانه تکانی کنیم؟ بی زحمت با رسم شکل توضیح دهید که چنین دلی قابلیت زدوده شدن دارد یا خیر؟ در این حالت تصور بفرمایید اگر جمله های مزبور را بالای نردبان شنیده بودید آیا به کمتر از سقوط آزاد رضایت می دادید؟؟؟؟؟ پس خاموش بودن ابزار آلات ارتباطی علاوه بر حفظ تمرکز شما و صرفه جویی در زمان، امنیت جانی شما را هم تضمین می نماید!!!!
اما پیشنهاد نهایی بنده برای لذت بردن از این ایامِ مصیبت بار این است که : وقتی که در حال تکاندن خانه تشریف دارید یک آهنگ تکنوی ملو بگذارید و به طور همزمان با منزل، خودتان را هم خوب بتکانید تا هرچه هست بریزد روی زمین! غم ها، عشق ها، خاطره ها، بگذارید همه بریزند!!! الان فقط دل مانده است! این یکی را نگه دارید! نگذارید بیفتد و کار دستتان بدهد! همین یک قلم را نگه دارید و خوب دستمال بکشید و برقش بیندازید تا شاید سالِ آینده به دردتان بخورد!
همینقدر بس است دیگر!!! بهتر است بعد از لایک کردن نوشته های بنده بروید سراغ مبلها که برای بار دو هزار پانصد و شصت و سوم در بیست و چهار ساعت اخیر باید جابجا شود!!! زود باشید وگرنه امشب را همینجا روی کاناپه خواهید خوابید!


پی نوشت: خوب طبیعتا باید این پست را هفته پیش منتشر می کردم ولی نشد!!! چرا نشد؟ نمی دونم!!! تو کانال و فیسبوک گذاشته بودمش ولی تو وبلاگ گذاشتن مستلزم نشستن پشت کامپیوتره!!!


  • يكشنبه ۱ فروردين ۹۵

سال طرحهای بند تنبانی!

این مطلب کاملا جدی است! لطفا آن را جدی بگیرید!!!

اکنون که در روزهای پایانی سال، به نوروز سعید باستانی نزدیک می شویم و دوره ی طلائی کنکوری ها رسیده که باید به جمعبندی بپردازند!!! ما نیز در همین راستا به جمعبندی مطالب نوروزی که این یکی دو ماهه ی اخیر در فضای مجازی منتشر شده می پردازیم! با توجه به مطالب بیان شده و ساعتها مطالعات پژوهشی و استفاده از نظریات کارشناسی اثبات شده است که: آدم ها علاوه بر کودکِ درون که مدام بهانه می گیرد و خَرِ درون که مدام لگدپراکنی می کند! یک احمدی نژاد درونی هم دارند که مهم ترین خصیصه اش علاوه بر تصمیم های غیر منطقی، رفتار غیرمعمول و لجبازانه و عملکرد نا معقول! ارائه ی طرحهای بند تنبانی است!!!! در همین راستا اگر هجوم این طرح ها و لوایح عمومی در این شبِ عیدی ادامه داشته باشد می توان سال آینده را سال "فوروارد الله بختکی و سندینگ قزن قورتکی در اجرای طرحهای بند تنبانی" نامید!!!

در ادامه مطلب دوتا ازین طرحهای بندتنبانی را بررسی کرده ایم بخوانید و لذت ببرید!!!



  • پنجشنبه ۲۷ اسفند ۹۴

فقط برای نیلوفر مرداب...

سال ها پیش گلی رویید در مرداب، نیلوفر نام...

که وبلاگش به دستور کمی ته ی مص ادی ق مج رما نه تعطیل شد.

همین...

(این پست هم احتمالا موقتی است!!)



پی نوشت:

دارم از برگشتنت ذوق مرگ میشم گل خانوم

بعد از 6 سال

  • پنجشنبه ۲۷ اسفند ۹۴

از واقعیت تا مجاز

دنیای مجازی همانطور که از اسمش پیداست دنیای مجازهاست! دنیایی دور از واقعیت! دنیایی که بیشتر به توهمی می‌ماند که راه به واقعیت یافته و سعی می‌کند در دنیای واقعی سر ریز شود! اما حقیقت با آنچه واقع می شود متفاوت است!!!! دنیای مجازی وزن آدمها را به هم می ریزد!!! آدمها به صرف توان ارائه ی خود در رسانه ی شخصیشان دچار اعتماد به نفسی می شوند که سر به فلک می‌زند! هرکس با توجه به فالوورهایش دچار این توهم می‌شود که آدم مهمی است! شاعر بزرگی است! خواننده ی بزرگی است! یا مثلا حرفی که می‌زند به صرف لایکهایش حتما درست خواهد بود!!!!!!!!!!! متاسفانه سلبریتیهای دنیای مجازی بدجور در توهم "خویش مهم پنداری" گرفتارند!


پی نوشت: این پست جان کلامم از مبحثی بود که در گروه "کتابخانه ای برای زندگی بهتر" ارائه شد و  مورد بحث و گفتگوی چندجانبه ی دوستان قرار گرفت.


  • جمعه ۲۱ اسفند ۹۴

صد برگ

رادیو هفت را همیشه دوست داشتم، آنقدر خاص بود که می شد هرشب پای شبکه آموزش نشست و منتظر یک سورپرایز بود. بعد از تغییرات مدیریتی در صدا و سیما رادیو هفت هم مورد غضب قرار گرفت و بیش از 7 ماه تعطیل شد! منصور ضابطیان و محمد صوفی ولی کوتاه نیامدند و با پا فشاری بر خواسته هایشان، مجوز ساخت برنامه ی دیگری به نام صد برگ را دریافت کردند تا به قول حضرتِ مولانایِ جان به گلستان حقایق گل صدبرگ فشانند و طبع مردمِ افسرده را کمی لطافت ببخشند و سطح سلیقه ی مخاطبین تلویزیون را کمی بالا ببرند... صدبرگ یک مجله فرهنگی، هنری و ادبی شبانه است که با تکیه بر موسیقی و متون ادبی ، و صد البته در راستای ارزش نهادن به مستندسازی به دنبال سبک جدیدی از زندگی است. این برنامه هرشب ساعت 11 از شبکه چهار میهمان خانه های ما می شود و کافیست پنجره بگشاییم تا نسیمی از احساس به داخل خانه بِوَزَد و هرشب با موسیقی پایانی برنامه صد برگ بخوابیم و به دنیای رویا سفر کنیم.

شکرستان خیالت بر من گلشکر آرد
به گلستان حقایق گل صدبرگ فشانم



https://telegram.me/khomaremasti

کانال تلگرامی خمار مستی: من اگر مست و خرابم نه چو تو مست شرابم...دلنبشته هایی برای زندگی مستانه...
  • پنجشنبه ۲۰ اسفند ۹۴

14 اسفند

عجب روز جالبی است روز 14 اسفند یا همان 5 مارس!
گاهی، وقت هایی هست که آدمها و مناسبت ها و روزها به هم نسبت داده می‌شوند ولی هیچوقت ندیدم که کسی آدمهای یک روز را کنار هم بچیند! اسمها را کنار هم بچینید! مصدق! استالین! اخوان! هوگو چاوز!!! همه ی این اسمها برای ما ایرانی ها پر از ماجرا هستند! خوب و بد! زشت و زیبا! همه و همه خلاصه می شوند در یک روز! پنج مارس! 14 اسفند!
مصدق بزرگ پس از سالها مبارزه و تلاش در راه اعتلای ایران و ایرانی، در حالیکه درملک پدری خود در احمدآباد، زیر نظارت شدید دولت وقت تبعید بود، در ۱۴ اسفند ۱۳۴۵ بر اثر بیماری سرطان چشم از جهان فرو بست.
جوزف استالین، رهبر حزب کمونیست روسیه پس از سالها تلاش و زیر و رو کردن همه امور(دقیقا همه امور!!!) در روسیه!!!! و نابود کردن همه مخالفانش! در 5 مارس1953 بر اثر سکته مغزی مرد و عده ی بسیاری از مردمان جهان نفس راحتی کشیدند!!!! این آقا تاثیرات زیادی بر ایران داشت که تاریخ درباره ش گواهی می‌دهد!!!
مهدی اخوان ثالث که دیگر نیاز به معرفی ندارد؟ شاعر آزاد اندیش ایرانی که هم مورد غضب نظام شاهنشاهی بود و هم ج ا ا ... 14 اسفند در سال 1307 در مشهد به دنیا آمده بود!
اما این آخری! رفیق شفیق محمود خان احمدی نژاد! جناب مرحوم هوگو چاوز ، دیکتاتور ونزوئلا که با مرگ خود دل محمود خان را به وصال خانم والده محترمه ی مکرمه رساند!!!!! این آقا هم 5 مارس سال 2013! در اثر سرطان به درک واصل شد!!!
خلاصه ببینید چه روزی بوده این چهارده اسفند در تاریخ معاصر ما! چه آدمهایی در یک روز نامها شون به هم پیوند خورده است!

پی نوشت1: یک سرچی زدم دیدم به فهرست بالا تولد کوروش کبیر رو هم میشد اضافه کرد ولی چون بیشتر افسانه ای هستش و قطعیت نداره بیخیالش شدم!
پی نوشت2: این متن را فیسبوک یادآوری کرد! دوسال پیش نوشته بودم گویا و در وبلاگستان منتشر نشده بود...

کانال خمارمستی را در تلگرام دنبال کنید، دلنبشته هایی از روزگاری که می گذرانیم...


  • چهارشنبه ۱۹ اسفند ۹۴

شکست سرافرازانه

حکایت مدیریت سرافراز بر صدا وسیمای ایران، حکایت همان کفن دزدی است که آن چنان کرد که مردمِ آبادی کفن دزد قبلی را خدا بیامرزی می خواندند و طلب مغرفت برایش می کردند!!! ضرغامی که به عنوان عنصری نظامی بر زعامت بزرگترین رسانه ی ایران که متولی نشر و گسترش فرهنگ و سبک زندگی است قرار گرفته بود، کارنامه ای جز ننگ و جنگ بر جای نگذاشت و حاصلش ریزش مخاطبینی بود که علاوه بر سریالهای بی محتوا و آبکی جز دروغ و دورویی از رسانه ی ملی ندیده بودند! سران نظام با دیدن نتایج نظرسنجیها و اقبال مردم به شبکه های فارسی زبانِ خارج از مرزها، دیدند بهتر است که این افتضاح مدیریتی را با آوردن مدیری ارزشی از اصحاب رسانه سر افراز نمایند و مردم را به سوی بهشت برین رهنمون سازند!!! سرافراز که دکترای علوم سیاسی اش را از دانشگاه بیروت گرفته بود پیش ازین با پخش اعترافات زندانیان سیاسی پس از اجبار و شکنجه از شبکه پرس تی وی اسم و رسمی در جهان یافته بود و با نشستن بر مسند ریاست می خواست غسل تعمیدی بر پیکر نظام صورت دهد. در همان هفته ی نخستِ حضورش، پخش برنامه های زنده ی تلویزیونی متوقف شد. شاید بیش از هر چیزی توقف برنامه ی شاد و مفرح جمعه ایرانی و برنامه های شبکه ی آموزش سیما که تا آن زمان توانسته بود فرهیختگان بسیاری از جمله مخاطبان قدیمی شبکه چهار را به خود جذب کند به چشم آمد و اختلافاتی که بر سر اجرای برنامه ی مذهبی سمت خدا ایجاد شد بازتابی از کم تحملی رییس جدید بود. مستندهای مناسبتی با حجم بالا و در تعداد و انواع و اقسام مختلف هدیه ی سرافراز برای مردم گریزان از رسانه ملی شد. تیزهوشی سرافراز در استفاده (یا شاید سو استفاده) از آرشیو غنی صدا و سیما با توجه به مسائل روز در این مدت بسیار به چشم می آید و برنامه های عقیدتی-مذهبی با تِمِ عقاید مصباحیه نزدیکی او را با جبهه ی پایداری بیش از پیش عیان می کند. این در حالیست که تمام تلاش های بیهوده ی وی نه تنها منجر به جذب مخاطب نشد که حتی با نفرت عمومی مواجه گشت!! انتخابات اخرین می تواند محکم ترین دلیل برای شکست رسانه ای افکار جناب مدیر باشد چرا که بسیج نیروها در انگلیسی جلوه دادن فهرست امید و تشویق مردم به عدم رأی به آن عملا مقهور ویدئوئی چند دقیقه ای از سید محمد خاتمیِ ممنوع التصویر شد که دست به دست در شبکه های مجازی بین مردم گشت و عملا سببِ حذف پایداریچی های حامی مدیر و سایر دوستان تندروی ایشان شد! بلافاصله پس از اعلام نتایج انتخابات، زمزمه های استعفای سرافراز و جایگزینی حداد به گوش رسید و هرچند که با تکذیب از سوی آدمهای بی ربط مواجه شد، ولی هیچ یک از دو سر این ماجرا درباره آن اظهار نظری نکرده اند.
باید منتظر ماند و دید که چه زمان سرانِ مملکت، متوجه کاراییِ این رسانه برای جلوگیری یا کاهش سرعتِ سقوطِ جامعه ی ایران به قهقرا می شود!!!!

  • کانال خمارمستی را در تلگرام دنبال کنید، دلنبشته هایی از روزگاری که می گذرانیم...
  • پنجشنبه ۱۳ اسفند ۹۴

کبوترهای سقاخانه ی «اسمال طلا»

هنوز مشق های مدرسه‌اش تمام نشده که مادر، چادرِ سپیدِ گلداری که برای جشن تکلیفش دوخته را می‌دهد دستش و دوتایی راه می‌افتند به سمت حرم تا از امام رضا بخواهند کمکشان کند.
وقتی به صحن «اسمال طلا» می‌رسند اشک در چشم‌های مادر جمع می‌شود و می‌نشیند روبروی «پنجره فولاد» و با خدا درددل می‌کند؛ از پول کرایه خانه می‌گوید که چند ماهیست عقب افتاده و از ماشین اصغرآقا _پدر دخترش_ که به روغن سوزی افتاده و نمی‌شود دیگر با آن مسافرکشی کرد... از دست‌های خالی یک مرد که وقتی شرمنده ی زن و بچه اش می‌شود جز به کمربند و سیگارهای شبانه برای تسکین حس شرمساری نمی‌رود...
از پول خرج عملی که مدتهاست نادیده گرفته شده حتی اگر به قیمت جان مادر تمام شود و آینده ی دختر...
از دختر همساده بالاییشان که بچه اش نمی‌شود و آمیزقاسم بنا می‌خواهد سرش هوو بیاورد! ... می‌گوید و می‌گوید و می‌گوید...
چشم‌های مادرش خیره به پنجره فولاد پر از اشک شده و مرواریدهایش می‌پاشد روی صورت او، ولی چشم‌های او دنبال کبوترهای صحن ازین سو به آن سو می‌دود. یکی از خدام شروع می‌کند به پاشیدنِ گندم برای کبوترها، همه شان دور او جمع می‌شوند و مردم هم دور آن‌ها حلقه می‌زنند. او هم دست مادر را رها می‌کند و کنار آن‌ها می‌رود. خط نگاهش کبوتر طوقداری را دنبال می‌کند که تا نوک گنبد می‌پرید و حالا کنار بقیه نشسته و دارد از زمین دانه می‌چیند، چقدر دوست داشت که او هم پر داشت تا کبوترها او را هم بین خودشان راه می دادند، آن وقت می‌توانست تا پیش خدا پرواز کند و غم‌های مادرش را به او بگوید. با هر دانه که طوقی برمیدارد حرف‌های مادر در ذهنش مرور می‌شود و با خودش فکر می‌کند: کاش خدا هم برای ما دانه بپاشد تا مادر دیگر گریه نکند...
 
 
مشهد - حرم رضوی - زمستان 94
عکس هم از خودم ;-)
 
  • شنبه ۱ اسفند ۹۴
اینجا دغدغه های روزانه ی یکی از اهالی ایران زمین را می خوانید