ملودیِ بهار در سمفونی زندگی

فردا بهار می رسد، حال هر فصلی که باشد. تو می آیی و من می آیم و بهار می رسد، که بهار فصلِ ماست. فصلِ با هم بودن، دست در دست هم، خندیدن و تا آسمان پرواز کردن. فصل بوسه های یواشکی، فصلِ شکلات تلخ های لواشکی...

فصلِ چایِ تازه دم برای صبحانه، فصل نیمکتهای پارکِ لاله...

فصلِ خریدهای یهویی، فصلِ گردش های هول هولی!

فصلِ باران های پاییزی، خیس شدن و شعر عاشقانه خواندن

فصلِ برفهای زمستانی، آدم برفی شدنِ من، شال شُدنِ تو، آب شدنِ من

فصلِ جوانه زدن، شکوفه شدن، بهار شدن... توی حَرَم ، زیرِ باران، کنارِ هم، نماز شدن...

فصلِ گرمای عرق ریزان، وسط تابستان، هندوانه شدن... پا برهنه دویدن روی علف ها، تماشای والسِ پروانه ها... پروانه شدن... از عطرِ گل ها مست شدن...

صبح از خواب بیدار شدن، سرِ کار رفتن و منتظرِ زنگِ تلفنِ تو نشستن، عصر بعد از تعطیلی ، با عجله سوار مترو شدن و رسیدن...

شوقِ انتظارِ رسیدنِ پنج شنبه ها، پنج شنبه شدن...

رفتن تا کرانه ی طبیعت، بی کرانه ی زندگی... زندگی شدن...


کانال تلگرامی خمار مستی  شامل نوشته های کوتاه، خلاصه اخبار، شعر، عکس، ترانه و کلا هرچه که شما بخواهید!!!

  • پنجشنبه ۱۳ خرداد ۹۵

خوشا بر گِردِ کله هاله دیدن

خوشا یابو شدن وقتِ چریدن
خوشا بر گِردِ کله هاله دیدن

تمامِ اقتصاد از هم دریدن
به سانِ یک وَزَغ بر تپه ریدن

تو و لبخند و نفتِ صد دلاری
من و بختِ بد و یارانه خواری!

چه شد پس حاصلم از سفره ی نفت؟
چرا پس هرچه بودش از کفم رفت؟؟

چرا شغلی ندارم در اداره؟
تورم کرده من را پاره پاره!

خوشا خاشاک و خس، اندر خیابان
به از آن کَس که ایران کرده ویران!

خوشا خندیدنت همچون قناری!
همه عالم شده از تو فراری!!!

خوش آن پستان که لولویش تو باشی!
خوش آن باغی که میمونش تو باشی!

کدامینم گناه از بنده دیدی؟
خدایا کاین چنین تقدیر چیدی؟

بهایش عمرِ منْ بودش ولیکن
شُدَش درسی برایِ مامِ میهن!



کانال تلگرامی خمار مستی  شامل نوشته های کوتاه، خلاصه اخبار، شعر، عکس، ترانه و کلا هرچه که شما بخواهید!!!

  • پنجشنبه ۱۳ خرداد ۹۵

درباره هزلیات حافظ

این بار تفألی زدیم به حافظ و از بدِ حادثه  بخش هزلیات حافظ آمد!!! از آنجا که خانواده از اینجا رد می شود سریعا بر پست قبلی رمز گذاشتیم تا حفظ آبرو کرده باشیم!! پس اگر از آن دسته از آدمهای خانواده دارش هستید که اگر بخوانید فشارتان می افتد و آب قند لازم می شوید و می خواهید حافظ علیه الرحمه را مورد عنایتِ فحش و فصیحت قرار دهید لطفا بیخود و بی جهت تقاضای رمز نفرمایید!!

 

کانال تلگرامی خمار مستی  شامل نوشته های کوتاه، خلاصه اخبار، شعر، عکس، ترانه و...

 

  • شنبه ۸ خرداد ۹۵

تفألی به حافظ 2 - هزلیات

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • شنبه ۸ خرداد ۹۵

تحریف ادبی 1 - اندر بابِ تاریخچه ی فحش عمه!

در داستان «خسرو و شیرین» نظامی، شیرین خانوم عمه ای داره به اسم مهین بانو که نصایح جالبی از سر خیرخواهی به شیرین میکنه و اونو به صبر وا میداره که این همه صبر کردی! چند روز دیگه هم طاقت بیار!

بباید ساختن با دوری اکنون
که داند کار فردا چون بُوَد چون؟

حرفهای این مهین بانو که عجیب روی شیرین نفوذ داشته باعث دراماتیک شدن یکی از معروف ترین داستانهای عاشقانه ایرانی میشه!
قصه ازین قراره که خسرو داره مخ شیرین رو میزنه و عمه خانوم از سر تجربه شصتش خبر دار میشه و به شیرین نصیحت می کنه که اگه خسرو خواست با تو خلوت کنه، فقط میخواد مخت رو بزنه و به تخت خواب بکشوندت! تا بوده مردا همینجوری بودن و لنگه ی همن! مبادا اون مثه گل تو رو بو کنه و بذاره کنار! خلاصه شیرین نصیحت مهین بانو رو آویزه ی گوشش می کنه و حاضر نمی شه که با خسرو خلوت کنه! همینم باعث رنجش خسرو از شیرین میشه و ازون به بعد خسرو خان خیلی از دست مهین بانو شکار شده و بااینکه تو تاریخ منبع معتبری ثبت نکرده ولی احتمالا خسرو از همون زمان برای اولین بار فحش عمه رو باب میکنه!!!

اینم 4 بیت دیگه از نصیحت مهین بانو به شیرین:

بسا گل را که نغز و تر گرفتند
بیفکندند چون بو برگرفتند

بسا باده که در ساغر کشیدند
به جرعه ریختندش چون چشیدند

تو خود دانی که وقت سرفرازی
زناشوئی بهست از عشقبازی

چو شیرین گوش کرد آن پند چون نوش
نهاد آن پند را چون حلقه در گوش

 

کانال تلگرامی خمار مستی  شامل نوشته های کوتاه، خلاصه اخبار، شعر، عکس، ترانه و...

 

  • شنبه ۸ خرداد ۹۵

تفألی به حافظ 1

اول نیت کنید، بعد فاتحه یا صلواتی برای روح خواجه ی شیراز بفرستید، حافظ رو به شاخه نباتش قسم بدید که براتون فالی گرفتم که یک وجب روغن روشه!

حسن روحانی


کنار آب و پای بید و طبع شعر و یاری خوش
دوسیب نعنا و پاسور و عرق با یک نواری خوش!

الا ای طایر «دولت» که قدر وقت می دانی
به یمنِ «مجلسِ» تازه، تو داری روزگاری خوش!!

هر آنکس را که موشک امتحان می کرد در صحرا
سپندی گو بر آتش نِه که دارد کار و باری خوش!

عروس طبع را زیور زِ فکرِ بکر می بندم
بود کز نقشِ برجامم به دست افتد «دلاری» خوش!

شبِ صحبت غنیمت دان و داد خوشدلی بستان
چرا که جان کری بسته است پیمان با هیلاری خوش!

مئی در کاسه ی چشم است ساقی را به نام ایزد
که غارت می کند اموالِ مارا چون شکاری خوش

به غفلت عمر شد حافظ بیا با ما به میخانه
که شنگولانِ افراطیت بیاموزند کاری خوش

تفسیر:
ای آقای دولت، بعد از انتخابات مجلس شرایط بسیار خوبی برای تو مهیّا شده است. تو در این موقعیت واقعا خوشبختی و باید قدر آن را بدانی، تو کسی هستی که در خاطرت عشقِ دلبری را داری (اشاره به برجام) که با آن توانستی بر مشکلات غلبه کنی. به خاطر داشته باش که باید شبِ صحبت و خوش را غنیمت شماری چرا که با دو دره بازی های آمریکا و پیچاندن دلارهای ما، ممکن است موقعیت تو هم خیلی زود از دست برود. پس بهتر است به جای به غفلت عمر طی کردن همراه دار و دسته ی احمدی نژادی ها به میخانه بروی تا افراطی ها به تو کاری خوش را آموزش بدهند!! ( از ما نشنیده بگیر: منظور همان اختلاس و این حرفاست!!!)

پی نوشت: حافظ منو ببخشه! خدایا توبه! توبه!!!

  • جمعه ۱۷ ارديبهشت ۹۵

سقاخانه

سقاخانه ها یکی از جالب ترین مکان‌هایی هستند که با بومی سازی عقاید مذهبی، از دل فرهنگ و رسوم ما ایرانی‌ها متولد شده‌اند. جایی برای روشن کردن شمع برای در تاریکی مانده های شبان تار و سیراب شدن تشنگانِ درمانده در کوچه و بازار در ظهرهای گرم تابستان.
عجیب مهربان و دلنشینند این سقاخانه ها، حتی اگر سال‌ها باشد که آدم‌ها فراموششان کرده باشند.

#اراک #بازار
#بازار_تاریخی_اراک
#سقاخانه

 

  • يكشنبه ۵ ارديبهشت ۹۵

راه

بعضی راه ها را باید تنها رفت، بعضی‌ها پیاده، بعضی‌ها سواره، به هرحال باید بروی! هرچقدر هم برای سواره ها دست تکان دهی کسی نگه نمی‌دارد تا حتی لحظه‌ای همراهت شود، یا بپرسد مقصدت کجاست؟ به سایه ات نگاه کن و به بلندای پاهایت اعتماد کن! 
بعضی راه ها را باید تنها رفت
ولی باید رفت

 

‫#‏اراک‬
‫#‏شهرصنعتی‬

  • شنبه ۴ ارديبهشت ۹۵

صفحه حوادث

«ناموسا ماجرا ناموسی بود حاج خانوم.
من و میلاد داشتیم از خیابون برمی‌گشتیم که رامین ما رو دید و با مشت و لگد به جون داعاشش افتاد، حالا نزن کی بزن! بی ادبیه ببخشید همه ش فوشِ ناموس می‌داد لاکردار. میلاد کمک می‌خواست، تو مرام ما نیس وارد ماجراهای ناموسی رفیقمون شیم، حالا گیرم که دوتا داعاشا دختر عموشونا بخوان، یکی نیس بگه تو رو سننه؟
ما رفتیم میانجیگری کنیم خیر سرمون. رامین خیال بد ورش داشت که می‌خوام درگیر شم که یهو به منم حمله کرد، حاج خانوم من فقط 16سالم بود نفهمیدم و چاقو رو کشیدم...
غلط کردم، خبط کردم، بچگی کردم، رامین تو بغلم غرق خون شد، داعاشِ بهترین رفیقم تو بغلم داشت جون می‌داد و بهترین رفیقم زل زده بود به ما...»
یک دستمال کاغذی از روی میز برمیدارد و هق هقش بلند می‌شود، لحظه لحظه ی روزهای گذشته از جلوی چشمانش می‌گذارد و سعی می‌کند بر خودش مسلط شود:
«حاج خانوم مادری کردی
تو این شیش سال هر روز منتظر بودم حکممو بزنن تا راحت شم ازین زندگی نکبتی، هرشب خواب لحظه‌ای رو که آویزون میشم می بینم که رامین با لباسای خونین مالی منتظر جون دادنمه.
حاج خانوم ننه م گفته شرطتون واسه بخشش رفتن ازون محل کوفتیه، بهتر! حالا که خونه رو واسه پول دیه فروختن به میلاد و اونم قراره بعده عروسی زنشو بیاره اونجا، مام میریم تا همو هیچ‌وقت نبینیم.
حاج خانوم نوکرتم امسال بعده شیش سال نوروزو پیش ننه ام، شاید باز برق امید بیوفته تو چشاش دم سال تحویل...شاید این زندگی کوفتی بوی تازگی بگیره دوباره وقتی که امسال درختا شکوفه میزنن...»
 
  • پنجشنبه ۱۹ فروردين ۹۵

خاطرات خوشمزه 94 - اندر حکایت ادارات

ممکنه سال 94 اصلا سال خوب و خوشی نبوده باشه براتون ولی برای رفع تلخیها و گذشتن از بدیهای زندگی و امید به زیباییهایی که در سال 95 میتونه انتظارمون رو بکشه، دعوت میکنم خاطرات خوش 94 را با هم و در گروه به اشتراک بگذاریم. در این چالش سعی کنیم زیبا ترین خاطرات 94 را با زبانی طنزآمیز و پر از اغراق های با مزه در گروه به اشتراک بگذاریم.
روش کار: خاطرات را در یک پست مستقل در وبلاگتون و یا با هشتک #خاطرات_خوشمزه_94 در فیسیوک، اینستاگرام یا تلگرام به اشتراک بگذارید. سعی کنید از تمام بامزگیها و خوش زبانیهایتان در تعریف خاطرات استفاده کنید.

پی نوشت: این مربوط به گروه تلگرامیمون بود که اینجا هم به اشتراکش گذاشتم، همراه شدن دوستان وبلاگی هم خیلی خوشحالم میکنه. خاطره ای که من به اشتراک گذاشتم رو میتونید در ادامه مطلب بخونید. اگه فرصت کنم خاطرات بیشتری می نویسم حتما. :)

 

زندگی کارمندی

 

  • پنجشنبه ۱۲ فروردين ۹۵
اینجا دغدغه های روزانه ی یکی از اهالی ایران زمین را می خوانید