خمار مستی - واژه کم می آورد گاهی...

 

 

باز عطر خوشایندی در مشامم پیچیده است

عطر باران

          عطر تو

                 عطر خدا

 

 یکسال گذشت... فردا صبح قرار بود رهسپار سرزمین وحی شویم و چه شبی بود...شبی کهانگارقرار بود فردا دنیایمان تمام شود...

حرم رضوی، من، بارون، تو، محبت، خدا، اضطراب، آرامش، شوق، دغدغه، دلتنگی... جمع اضداد بود و هر کدام ازفلاسفه می خواهد بگوید جمع اضداد باطل است بگذار بگوید! گیرم که محالات عقلی... ولی دلم گواه است و دل از آن خداست و خدا جمع الاضداد...که ضدی نیست و همه اوست... آن روز همه چیز بود... فقط واژه کم بود... حالا که یادش میکنم هم کلمات شرحش نمی توانند داد!!!!

 

چه فرقی می کند که ضمیر مستتر باشد یا شناسه فعلی؟؟؟ وقتی که من و تو «ما» باشد، «من» باشیم... چه فرقی میکند جمع یا مفرد...

 

گوید: «تا تو با تویی، هیچ مدار این طمع /  جهد نمای تا بری، رخت تویی ازین سرا»

                                                                                              مولــــــویـــــــــــــــ

 

 

  • يكشنبه ۱ ارديبهشت ۹۲

خمار مستی - دو حرفی پر حرف

دلدو حرف بیشتر نیست ولی بیشتر از همه جاهای دیگر بدن می گیرد... کمر می گیرد، عضله پا، یا دست، گاهی هم عضله گردن ، می گیرد... ولی دل بیشتر از همه جا می گیرد. هریک از اندامهای بدن وظیفه ای دارند و مشغول کاری هستند: چشم می بیند، گوش می شنود... ولی دل می گیرد... انگار که همین یک کار را بلد است.

دل دو حرف بیشتر ندارد، ولی وقتی که بگیرد خیلی بیشتر از زبان حرف دارد و شاید دلش همزبان بخواهد. شاید هم گوش بخواهد؟گوش بهتر است، خودش این همه حرف دارد، هر همزبانی که بیاید با خودش حرف هم می آورد، پس به چه درد دل پر می خورد؟ دل هم مثل کوزه است، ازو همان برون تراود که دروست. تراویدن فرق دارد با برون ریختن، تراویدن ترشح کردن است از جداری سخت و محکم. مثل سفال! دل هم شکستنی است، مثل سفال، مثل کوزه سفالی... وقتی که حرف می زنی،کار میکنی، قدم می زنی یا وقتی می نویسی، حتی وقتی که خوشحالی، به یکباره ناخودآگاه تلخی محسوسی می تراود که هم خودت، هم دیگران خوب طعمش را می چشید، شاید آنها بگذارند روی خیلی چیزهای دیگر، ولی "خودت" میگذارد پای همان کوزه ی سرشار... ناگهان خودت می ترسد از اینکه مبادا کوزه ات ترک بخورد و تلخی اش کام دنیا را تلخ کند، تو بمانی و کوزه ی بشکسته ات...

دل آدم که می گیرد، دوست دارد که کسی باشد... کسی که مثل هیچکس نیست...


گفت که « جان جان منم، دیدن جان طمع مکن»/ ای بنموده روی تو صورت جان چرا چرا؟

مــــولویـــــــــــ


تو هم که دقیقا وقتهایی که باید باشی نیستی...  مثل من...



پشت پرده همایش بهار   و   واکنش ها به آن

وبلاگ مجله داستان همشهری

شرکت در گفت وگوی پست قبل

 


زلزله پر از درد است، خدایا به باز ماندگان زلزله بوشهر صبر عنایت کن. 

بعدا نوشت:چند ساعت بعد از این پست، بزرگترین زلزله 50 سال اخیر ایران در سراوان رخ داد، از خدا برای همه اهالی بلوچستان صبر و تحمل خواستارم... 


  • سه شنبه ۲۷ فروردين ۹۲

خمار مستی - بهاریــّـه

بهاربهار بهار
باز بهار آمده است
بهار زیبا و فرخ بنیان
بهار زیبای من
بهار، سرزندگی است
بهار، عطر زندگی است 
عطر خوش خاک نم خورده و شکوفه های بادام
پیچ امین الدوله
درختان گل عروس و بید مجنون
باران باران باران...
آبشارگنجنامه
یاد تو...
بهار،شور و مستی و شکفتن است
بهار، هشتی یک دانشکده قدیمی است...
بهار راهی است که از پشت مسجد میگذرد...
بهار، دلتنگی است
بهار، سرزندگی است
بهار، برازندگی است
بهار، بارندگی است
آری
باران است
باران باران باران...
هبوط از آسمان...
بهار یاد است ... یار است ... یاد یار است...
خاطر یار و دود سیگار است...
بهار... بهار... بهار...
بهار یعنی زندگی
یعنی زندگانی
نغمه ی یاران دبستانی
خاطرات روزهای بارانی
شوق آزادی یک زندانی
بهار و  اوج پرواز پرنده در آسمان، ذهن در خیال، 
عشق  در جان،
 بوسه در نهان،
بهار با طراوت می آید 
بهار با سخاوت می آید
بهار که می آید سبز می شویم
                       حتی اگر فقط خاطره باشد
بهار که می آید سبز می شویم 
                        حتی اگر فقط خاطره نباشد
                         حتی اگر خاطره ها سرخ باشند...
بهار
بی قرار می شویم
بهار عشق گل است 
بهار غزل بلبل است
بهار آواز دل است
بهار نوای ساز است، موسیقی خداست، شعر طبیعت است...
بهارا زیبا بنواز 
                 ولی غزل خداحافظی کوک مکن...
                                                     بهار بهار بهار...
                                                                      همیشه دوستت دارم بهار 


,
  • شنبه ۱۷ فروردين ۹۲

خمار مستی -

جوانیاست و هزار شور و شر ، هزار فکر تازه و هزار کار تمام و نیمه تمام…  خیلی هم فرقی نمی کند، انقلاب پاییزی باشد یا هنگامه ی آب شدن یخ ها و جنبش زمین!!! اصلاً چه فرقی میکند که  انقلاب رنگی پیروز شده باشد یا کودتای سیاه؟؟!!!

جوانی است و هزار بهانه برای شور و نشاط ، هزار دستاویز برای آغاز و هزار دلیل برای پاشویه کردن زمین  و آفریدن بهار، هیچ فرقی هم نمیکند که زمستان زیادی طولانی شده باشد ؛ حتی اگر زمستان بی برکت بوده باشد و بوی آمدن بهار را نتوان به خوبی حس کرد!!!

باز بهار می آید و جامه سبز به طبیعت می پوشاند!!!

وفرقی نمی کند که زمستان آنقدر سیاه باشد که برف  سپید و معصوم  هم رویش نشود ببارد!! باز بهار آمده است و همه جا سبز می شود …

جوانی است و هزار شور وفکر و کار؛ هزار آغاز ! و می توانیم، دست به دست هم یکی از این آغاز ها را طرحی نو در اندازیم و باز سبز شویم!

یادت می آید آن روز های سخت؟ آخرین روز بود و گفتی و قول دادی( یا نوشتی یا نقل کردی از قیصر):

من به چشم های بی قرار تو قول می دهم، ریشه های ما به آب ، شاخه های ما به آفتاب می رسد، و ما دوباره سبز می شویم!!

و حال باید دوبارهسبزشویم…

جوانی است دیگر! گاهی  از آبی زیبای خلیج فارس رنگ می گیرد  وخودش را به دست شیطنت ماهی های ریز و درشت و بازیگوشی های نوجوانانه و جوانانه ی  بچه های جنوب می سپارد، و گاه کویری می شود و از آسمان شبهای کویر ستاره میچیند، گاهی هم سری به بیستون  می زند و دل به صدای تیشه ی فرهاد می سپارد و آهسته آهسته از کوههای کردستان و آذربایجان  بالا میرود وگاهی به یاد بم عزیز و ارگ دوست داشتنی اش!

جوانی است دیگر، گاهی هم ، چون باد،  از گذر سینه ی کوه الوند همدان با گیسوی آبشار گنجنامه عشق بازی میکند و تا قلب دانشگاه بوعلی خرامان خرامان می دود؛ دمی فال حافظ می گیرد و دلش هوای شیراز می کند و …

(دلم می گیرد…)

جوانی است دیگر…

هنوز هیچ چیز تمام نشده است، تازه شروع شده است ، بهار آمده…

بهار را نمیشود مخفی کرد، نمیشود دست وپای بهار را غل  و زنجیر بست و فرستادش اوین تا آب خنک بخورد!! حتی نمیشود لغو مجوزش کرد!!! بهار همه ی  جوانه ها را سبز میکند و جوانها بهار را معنا می بخشند، جوانی بهار را می آفریند حتی اگر زمستان باشد؛  بهاری سبز…


جوانی است دیگر…


بهار 89


لینک به این مطلب

---


امروز کسانی آمده اند که می خواهند بهار را نیز از ما بگیرند مانند خیلی چیزهای دیگر که از ما گرفتند... ننگ بر شما دروغگویان تزویر کار... ننگ بر شما...



  • شنبه ۱۰ فروردين ۹۲

خمار مستی - در رثای رسانه (1)

بعداز مدتها ترک تلویزیون و از سر بی حوصلگی نشستم پای تلویزیون و از اونجایی که این روزها هرچه می شنویم از شبکه جم هستش گفتم ببینم این سریالایی که دل و جان از همه ملت برده چیا هستن؟؟ حاصل سه ساعت نشستن من پشت مکعب جادویی این فیلما بود:

1. یارو زن داشته یه دختر هم داره ولی از زنش نیست!!! با خواهر زنش هم دوست شده و یه پسر هم از اون داره!! حالا میخواد با دوست خواهر زنش ازدواج کنه!

2. دختره نامزد داشته که افتاده زندان ، حالا می خواد زن یکی دیگه شه ولی به اولی نگفته و ارتباطش ادامه داره ، یارو هم تو زندان دل به این بسته!! از این پسره هم یه پولی گرفته که خرج عروسیش با دومی کنه... راستی خواهر دختره ، دوست دختر پسر دومیه که یه بچه هم ازش داره و البته با یه پسر دیگه هم دوسته... .

3. زن 70 ساله شوهر داره به پسر دومیش میگه با فلانی مهربون باش اون پدر واقعیته!!!!! اولی و آخری از شوهرش هستن اما در عین داشتن شوهر ، دومی از آقای همسایه است!

      *  دیگه ترجیح دادم خاموش کنم و «حریم سلطان» نبینم! همه این فیلما کلی حاشیه اینجوری داشتن! حالا از روابط در عین ازدواج که بگذریم (که البته در غرب هم مذمومه) بچه دار شدن همینجوووووووووووری... رو هوا!!! فکر کن... دلم به حال ملتی می سوزه که خودشون و بچه هاشون با لذت و پر از انگیزه می شینن نگاه کردن این فیلما و نمی دونن دارن ارزشاشون رو به تاراج می برن!!!

کاش صدا وسیما یه کم وقت می ذاشتن و اینا رو میدیدن و یه فکری به حال خودشون و حال مردم می کردن! یه فکر درست و حسابی...


تنها پاسخی که برای این دوست عزیز داشتم این بود که یکی از مهمترین عوامل پناه بردن مردم به شبکه های این چنینی ضعف های اساسی و ریشه ای رسانه های داخلی است. و این که در این مملکت کسی دغدغه فرهنگ ندارد! آنها هم که بر طبل فرهنگ می کوبند بویی از آن نبرده اند و جز سودای ریاست در سر نپرورانده اند. رسانه مهمترین ابزار برای فرهنگ سازی در یک جامعه است اما متاسفانه در این سی و چند سال رسانه های تصویری فارسی زبان (اعم از داخلی و خارجی) سیری قهقرایی را طی کرده اند.و در صورت تداوم این طریق ( که با این رویه ، ناگزیر می نماید!) باید در آینده ای نه چندان دور شاهد فروپاشی فرهنگی و حتی اجتماعی جامعه ایرانی باشیم، آینده ای هولناک که همین روزها هم تصویری از آن را در شهرهای بزرگ می توان دید...

این هدیه ی بزرگ حاکمان بی تدبیر برای مردم ایران زمین است... آقایان از شما متشکریم.

 


پی نوشت:  آیا می شود از سقوط نسلی که پرورده رسانه های مغرض داخلی و خارجی است جلوگیری کرد؟ شما بگویید...


,
  • سه شنبه ۲۲ اسفند ۹۱

خمار مستی - tik tik

گاهیزمان تنگ می شود، انگار که درونش نمی گنجی، آن چنان فشار می آورد که احساس خفگی می کنی... نه، منظورم این نیست که دمادم نگاهت به عقربه های ساعت باشد که کی زود می دوند از پی هم و کی انگار قصد استراحت دارند، نه اصلا!

این وقتهایی که من میگویم اصلا نگاهت به ساعت نیست، شاید تنها چیزی که مهم نیست این چرخ دنده های فلزی دست ساز بشر است.  وقتهایی را میگویم که در و دیوار تنگ تر می شود، زمانهایی که حس میکنی که نقش قناری زرد کوچک و مظلومی را بازی می کنی که در و دیوارهای لانه کوچکش در قلب ساعت شماته دار قدیمی  از چار سو عزم جانش کرده اند و به سوی او حرکت می کنند. پرنده بی چاره هرازچندگاهی به قصد فرار، بال و پر زنان به بیرون می پرد و ناگاه اراده ای مخوف، او را به همان تنگنای جان فرسا باز می کشاند و چند صباحی بعد دوباره همان عزم و همان عمل و همان اراده ی بی رحم و لامفر... .

خسته می شوی از این همه فرار و دلت قرار می خواهد... خسته می شوی از تنگنای زمان. از فریاد زدن های مدام و تلاشهای بی حاصل... وقتی آرام گرفتی و خسته تسلیم دیواره های خشک و چوبی ساعت شماته دار شدی... ناگاه چرخ دنده های جلاد از گردش می ایستند  انگار که منتظر بودند که تو، فقط دلت بخواهد...

تصویر کن،  دل می شود ملاک زمان بندی ات در زندگی. به یاد بیاور تیک تاکی نزدیکتر از تیک تاک تصنعی ساعت شماته دار قدیمی... بشنو... صدای قلبت است... به حرفهایش گوش بسپار. می شنوی؟ غمگین است... نگاه کن به همه این وقتهایی که کنارش بودی و حتی صدایش را نمی شنیدی... حال خوب گوش کن. چقدر زمان داری؟؟

مواظب باش خیلی دیر نشود...


---

جایی خواندم و به دلم نشست:

ایرانیا کلاً فقــط نیگا میکنن ..
اعدام باشه نیگا میکنن...
دعوا باشه نیگا میکنن...
تصادف باشه نیگا میکنن....
پیرزن 80 ساله تا دختر 4 ساله باشه نیگا میکنن...

...طرف با زنش باشه نیگا میکنن....
ماشین قراضه سوار باشی نیگا میکنن....
ماشین آخرین سیستم سوار باشی نیگا میکنن....
گرونی میشه نیگا میکنن...
کلن هرچی باشه نیگا میکنن..


---


تا اطلاع ثانویاز عشق دم بزن

لطفا بدون فاصله با من قدم بزن!

                              از الهام مردانی 


---

اینجا  نوشتاری ازاحمد کسرویآورده ام . مناسبت خاصی ندارد، جز این که اواخر اسفند ماه سالگرد ترور او نیز هست که البته در بین مناسبت های تاریخی و تقویمی و خریدهای شب عید معمولا گم می شود، این که حالا که تازه آغاز اسفند است آوردمش برای این است که شاید تا مدتی کمتر فرصت به روز کردن وبلاگ داشته باشم. 


---


آن که بی باده کند جان مرا مست کجاست؟؟؟؟ مولـــــــــــــــــــــــــــــــــــــویــــــــــــــــــــــ

  • جمعه ۴ اسفند ۹۱

خمار مستی - قرار نبود...

قرار نبوده تا نم باران زد، دست پاچه شویم و زود چتری از جنس پلاستیک روی سر‌ بگیریم مبادا مثل کلوخ آب شویم. 
قرار نبوده این قدر دور شویم و مصنوعی. ناخن های مصنوعی، دندان های مصنوعی، خنده های مصنوعی، آواز‌های مصنوعی، دغدغه های مصنوعی...

هر چه فکر می‌کنم می‌بینم قرار نبوده ما این چنین با بغل دستی هایمان در رقابت های تنگانگ باشیم تا اثبات کنیم موجود بهتری هستیم، این همه مسابقه و مقام و رتبه و دندان به هم نشان دادن برای چیست؟

قرار نبوده همه از دم درس خوانده بشویم، از دم دکترا به دست بر روی زمین خدا راه برویم، بعید می دانم راه تعالی بشری از دانشگاه ها و مدرک های ما رد بشود. باید کسی هم باشد که گوسفندها را هی کند، دراز بکشد نی لبک بزند با سوز هم بزند و عاقبت هم یک روز در همان هیات چوپانی به پیامبری مبعوث شود. یک کاوه لازم است که آهنگری کند که درفش داشته باشد که به حرمت عدل از جا برخیزد و حرکت کند.

قرار نبوده این ‌همه در محاصره سیمان و آهن، طبقه روی طبقه برویم بالا، قرار نبوده این تعداد میز و صندلی‌ِ کارمندی روی زمین وجود داشته باشد، بی شک این همه کامپیوتر...و پشت های غوز کرده آدم های ماسیده در هیچ کجای خلقت لحاظ نشده بوده...

تا به حال بیل زده‌اید؟ باغچه هرس کرده‌اید؟ آلبالو و انار چیده‌اید؟ کلاً خسته از یک روز کار یَدی به رختخواب رفته‌اید؟ آخ که با هیچ خواب دیگری قابل مقایسه نیست. این چشم ها برای نور مهتاب یا نور ستارگان کویر،‌ برای دیدن رنگ زرد گل آفتابگردان برای خیره شدن به جاریِ آب شاید، اما برای ساعت پشت ساعت، روز پشت روز، شب پشت شب خیره ماندن به نور مهتابی مانیتورها آفریده نشده‌اند.

قرار نبوده خروس ها دیگر به هیچ کار نیایند و ساعت های دیجیتال به ‌جایشان صبح خوانی کنند. آواز جیرجیرک های شب نشین حکمتی داشته حتماً، که شاید لالایی طبیعت باشد برای به خواب رفتن‌ ما تا قرص خواب‌ لازم نشویم و این طور شب تا صبح پرپر زدن اپیدمی نشود.

من فکر می‌کنم قرار نبوده کار کردن، جز بر طرف کردن غم نان، بشود همه دار و ندار زندگی مان، همه دغدغه‌زنده بودن مان. قرار نبوده کنار هم بودن و زاد و ولد کردن، این همه قانون مدنی عجیب و غریب و دادگاه و مهر و حضانت و نفقه و زندان و گروکشی و ضعف اعصاب داشته باشد.

قرار نبوده این طور از آسمان دور باشیم و سی‌ سال بگذرد از عمر‌مان و یک شب هم زیر طاق ستاره ها نخوابیده باشیم. قرار نبوده کرِم ضد آفتاب بسازیم تا بر علیه خورشید عالم تاب و گرما و محبتش، زره بگیریم و جنگ کنیم. قرار نبوده چهل سال از زندگی رد کنیم اما کف پایمان یک بار هم بی واسطه کفش لاستیکی یا چرمی یک مسافت صد متری را با زمین معاشرت نکرده باشد.


قرار نبوده من از اینجا و شما از آنجا، صورتک زرد به نشانه سفت بغل کردن و بوسیدن و دوست داشتن برای هم بفرستیم...


چیز زیادی از زندگی نمی‌دانم، اما همین قدر می‌دانم که این ‌همه قرار نبوده ای که برخلافشان اتفاق افتاده، همگی مان را آشفته‌ و سردرگم کرده...


آنقدر که فقط می‌دانیم خوب نیستیم، از هیچ چیز راضی نیستیم، اما سر در نمی‌آوریم چرا …


  • يكشنبه ۲۹ بهمن ۹۱

خمار مستی - انقلاب گل یا گلوله؟





1. این روزها که آرمانهای انقلاب به شدت متجلی شده اند و همه چیز حال و هوای انقلابی دارد و از هر سو نسیم انقلاب می وزد ، بیشتر و بیشتر یاد آدمهای انقلاب میکنم... کسانی که هریک سرنوشتی عجیب داشتند، امشب نمیدانم چرا اینقدر به یاد دو صادق انقلابی می افتم! یکی صادق قطب زادهو دیگری صادق خلخالی!نمی دانم چرا آدمهای انقلابی مان این قدر صادق هستند!!!! 

2. اینجامیتوانید چند روزنامه از آن روزها را ببینید و از خواندن تیترهای اطلاعات لذت ببرید...

3.نجوای آزادیرا همیشه بخوانید، کاوه دریکی از پستهانکته قابل تاملی را پیرامون مسائل این روزها بیان کرده است، قرار نیست ماهم مثل آنها باشیم!!!!

4. دوستی درپست قبلیبرایم کامنت گذاشته که: "خوب مردمو سرکار گذاشتین با این بحث الکیتون به جای این حرفا یه کم در مورد انسانیت و وجدان مردم حرف بزنید" خوب مگر همه حرف من جز این بوده؟؟؟؟؟؟

5. عکس ها بدون شرح بود دوست من ، اگر خواستی شرحش را خودت بنگار!!!!

6. دربارهفائز دشتیهم چیزهایی بخوانید، شاعری که کمتر نامش را شنیده ایم.


ز دوریت سوخت ای دوست جانم              غذایم گشت آب دیدگانم 

   تو بی ما میتوانی زنده مانی                 ولی من بی تو مشکل زنده مانم

                                                                                فائز دشتی

  • شنبه ۲۱ بهمن ۹۱

خمار مستی - چپرقوظیان (چرا فکر میکنیم همه چیزمان درست تر از بقیه است؟)

جمهوری جپرقوظی:

لحظه‌ای فرض کن که در کشوری دنیا می‌آمدی که:مسلمانان اقلیت و جپرقوظیان اکثریت بودندمسلمانان حق داشتن روزنامه و تلویزیون خاص خود را نداشتند مسلمانان برای اینکه کتب دینی خود را چاپ کنند مجبور بودند که آن را به وزارت ارشاد جپرقوظیان بسپارند تا مورد ممیزی قرار گیرد.وزارت ارشاد جپرقوظیان قرآن را مورد ممیزی قر...ار می‌داد و بخش‌های زیادی از آن را سانسور می‌کرد و بخش‌های باقی مانده را با تغییرات فراوان چاپ می‌کرد.در رستوران‌ها فقط گوشت خوک سرو می‌شد و اگر کسی گوشت گوسفند می‌خورد دستگیر شده و شلاق می‌خورد.ماه رمضان غذا و آب نخوردن در مکان‌های عمومی قدغن بود و ماموران ویژه در این ماه به صورت رندم افراد را در خیابان می‌گرفتند و مجبور می‌کردند که یک قلپ آب بخورد و اگر امتناع می‌کرد او را به کلانتری برده و اعمال قانون! می‌کردند.

در تمام رستوران‌ها و فست فود‌ها نوشیدنی الکلی سرو می‌شد و اگر کسی می‌خواست به جای آن آب بنوشد فوراً بازداشت شده و هشتاد ضربه شلاق اعمال قانون می‌شد.جپرقوظیان معتقد بودند که لباس‌هایی با رنگ‌ها مشکی، قهوه‌ای و سورمه‌ای تحریک آمیز است و تنها رنگ‌های مجاز برای پوشاک نارنجی، صورتی و فسفری بود.آخوندهای مسلمان حق پوشیدن عبا و شلوار بلند را نداشتند بلکه باید شلوارک می پوشیدند. در غیر اینصورت حق بیرون آمدن از خانه را نداشتند. چرا که در انظار عمومی آدمم باید به قوانین جامعه احترام بگذارد، حالا می‌خواهد در خانه‌ی شخصی خودش هر فسق و فجوری بکند بکند.شهادت مسلمانان درباره جپرقوظیان ارزش قانونی نداشت. دیه ی آنها کمتر از دیه‌ی جپرقوظیان بود و مسلمان از جپرقوظ ارث نمی‌برد.

مسلمانان حق بنا کردن مسجد نداشتند، اما در هر کوچه و خیابان شهر یک عدد معبد باشکوه و مجلل جپرقوظیه احداث می‌شد که در مجموع چهار نفر و نصفی عبادت کننده داشت و صبح و ظهر و شب و نصفه شب با صدای بلند آهنگ لیلافروهر پخش می‌کرد.کلاً یکی دو ماه از سال کل برنامه‌های تلویزیون کشور عبارت بود از آهنگ‌های لیلا فروهر و از همه‌ی معابد جپرقوضیه تا پاسی از شب گذشته همین آهنگ‌ها با صدای بلند پخش می‌شد.اگر از خانه‌ای صدای قرآن یا نوحه به گوش می‌رسید پلیس 110 به آنها تذکر می‌داد و اگر برای بار دوم به گوش می‌رسید پلیس آنها را بازداشت کرده و اعمال قانون می‌کرد.

آخوند مسلمان حق نداشت که بدون اجازه‌ی زن خود از خانه بیرون برود،‌ بدون اجازه‌ی او تحصیل کند یا شغلی داشته باشد.زنان آخوندهای مسلمان حق داشتند که 4 تا شوهر داشته باشند و اگر فرزندی حاصل می‌شد با یک آزمایش ژنتیک ساده پدر نوزاد مشخص می‌شد.زنان آخوندهای مسلمان قانوناً حق داشتند که در صورتی که شوهرشان به خوبی خدمات جنسی ارائه ندهد و تمکین نکند او را با چوب مسواک طوری که قرمز و کبود نشود کتک بزنند چرا که به خیر و صلاح خودش است.

اگر یک دانش آموز مسلمان می‌خواست در کنکور سراسری ثبت نام کند مجبور بود فرمی را پر کند که در آن دین فرد پرسیده شده بود و تنها گزینه‌هایی که می‌توانست در برگه علامت بزند عبارت بودند از: جپرقوظیه، وهابی،‌ بهایی!همین پرسش از دین در هنگام استخدام، گزینش، اخذ پاسپورت، باز کردن حساب بانکی، کاندیداتوری مجلس، و غیره نیز انجام می‌شد.اگر جپرقوظی‌ای با تحقیق و مطالعه مباحثه به این نتیجه می‌رسید که باید جپرقوظیت را کنار بگذارد و به اسلام بگرود باید این کار را کاملاً مخفیانه می‌کرد وگرنه اعدام می‌شد.

 

---

خمارنگاری1-  جالبه نه؟ نظرتون چیه؟ متن بالا رو یکی از هموطنان اهل سنتمون نوشته، نمیدونم تا حالا چقدر به این فکر کردی که دین آدما تا چه حد تابع محل تولدشونه! نمیدونم تا حالا چقدر به این فکر کردی که اگه یه دین یا مذهب دیگه داشتی هم، باز اعتقادات خودت رو درست ترین اعتقادات روی زمین میدونستی!!!؟؟ کدوم دین واقعا کامل تر از بقیه است؟ اصلا فارغ از این موضوع، آیا ما حق داریم که در مورد درستی یا غلطی اعتقادات دیگران نظر بدیم؟

خمارنگاری2- حالا که ذهنت درگیر این متن و این سوالا شده متن طنز زیر رو هم بخون، این رو هم من ننوشتم... فکر کن فقط یه درصد هم درست باشه... فقط یه درصد...  .

 ---

 

کمدی الهی - دوزخ

آقا بزنه و دنیا تموم شه. قیامت شههمه به صف شن... مسلمونا، مسیحی‌ها، یهودی‌ها، بی‌دینا، همه. بعد خدا بیاد بگه بنده‌ها، یه خبری دارم واستون: اون صد و بیست و چار هزار تا پیامبر بودن که فرستادم براتون؟! ما همه بگیم خب خب! خدا بگه پیامبرهِ صدوهیجده هزار و سیصد و نود و دوّم بود؟!ا بعد ما بگیم خب خب؟ا بعد خدا بگه می‌دونین اسمش چی بود؟ا بعد ما هی به هم نگاه کنیم بگیم نه والله . بعد خدا بگه می‌دونستم نمی‌دونین، آخه خودم هیچ‌وقت بهتون نگفتم. اسمش جپرقوظ بود. تو رشته کوه های هیمالیا مبعوثش کردم. کلاً هم صد نفر بیشتر بهش ایمان نیاوردن. اون بر حق بود. دین کامل مال اون بود. جپرقوظیان می‌رن بهشت، بقیه جهنم. بعد جبرئیل و میکائیل و عزرائیل و اسرافیل و اون صد تا جپرقوظی آی بخندن به ما، آی بخندن. خدا هم هی گوشه لبشو گاز بگیره، سعی کنه نخنده...

 

--- 

خمارنگاری3- به همه اینا فکر کن و بیا با من صحبت کن، دوست دارم درباره ش صحبت کنیم.  منتظرتم دوست من

خمارنگاری 4- من در پاسخ به اون دوستی که  اون  کامنت رو گذاشته بود نوشتم:


1.  بشارت ده به آن دسته از بندگانم که همهٴ قول ها را می‏شنوند و از بهترین آنها پیروی می‏کنند ... (قرآن کریم سوره زمر آیه 18)

2.  هر کس از او خطا یا گناهی سر زند وبه دیگران تهمت بزند، مرتکب بهتان و گناه بزرگتری شده است (قران کریم سوره نسا آیه 112 )

3.  ای مومنان از بسیاری از گناهان پرهیز کنید ، چرا که بعضی از گمان ها گناه است ، و در کار دیگران تجسس مکنید ؛ و بعضی از شما از بعضی دیگر غیبت نکند... (قران کریم سوره حجرات آیه 12)

این کامنت سرشار از تهمت، بهتان ، تجسس و غیبت است!!

البته اسم شما هم مهم نیست...



---


بند همه غمهای جهان بر دل من بود / در بند تو افتادم و از جمله برستم

                                                                                                    (حضرت سعدی)


,
  • سه شنبه ۱۰ بهمن ۹۱

خمار مستی - درد

به سکوت سرد زمان


هردمی چون نی، ازدل نالان، شکوه ها دارم 

روی دل هر شب، تا سحرگاهان با خدا دارم 

هر نفس آهیست، از دل خونین

لحظه های عمر بی سامان، میرود سنگین 

اشک خون آلود من دامان، می کند رنگین

به سکوت سرد زمان

به خزان زرد زمان

نه زمان را درد کسی

نه کسی را درد زمان

بهار مردمی ها دی شد

زمان مهربانی طی شد

آه از این دم سردیها، خدایا

آه از این دم سردیها، خدایا

نه امیدی در دل من

که گشاید مشکل من

نه فروغ روی مهی 

که فروزد محفل من

نه همزبان دردآگاهی

که ناله ای خرد با آهی

داد از این بی دردیها، خدایا

داد از این بی دردیها، خدایا

نه صفایی ز دمسازی به جام می

که گرد غم ز دل شوید

که بگویم راز پنهان

که چه دردی دارم بر جان

وای از این بی همرازی خدایا 

وای از این بی همرازی خدایا

وه که به حسرت عمر گرامی سر شد

همچو شراره از دل آذر بر شد و خاکستر شد

یک نفس زد و هدر شد

یک نفس زد و هدر شد

روزگار من به سر شد

چنگی عشقم راه جنون زد

مردم چشمم جامه به خون زد ..یارا

دل نهم ز بی شکیبی

با فسون خود فریبی

چه فسون نافرجامی 

به امید بی انجامی

وای از این افسون سازی، خدایا

وای از این افسون سازی، خدایا

(جواد آذر)


تصنیف ماهور ، ساخته محمدرضا شجریان

تصنیف بی همزبان - اجرای دانشگاه برکلی 1369- شجریان


--


ای عزیزِ جان

می گذرد این روزهای سخت... 

تو کوه دردی، آرام و پروقار... تحمل کن تمام می شود تمام تمامیت سختی ها...

یک روز خوب خواهد آمد و باز لبخند، لبهایمان را معطر می کند...

روزی که (به قول شاملوی افسانه ای) کمترین سرود بوسه باشد...


--

پی نوشت: چه فرقی دارد که این پست مخاطب خاص داشته باشد یا نه؟دردکه این حرفها سرش نمی شود! این روزها همه آدمها مخاطبدرد ند!! شما در گفتگوی پست قبلی شرکت کنید لطفا!!


  • چهارشنبه ۴ بهمن ۹۱
اینجا دغدغه های روزانه ی یکی از اهالی ایران زمین را می خوانید