از شادی تا آزادی

مردم اروپا دیشب تا دیروقت منتظر اعلام نتایج نهایی مسابقات نهایی یورو ویژن بودند ٬ منصور ضابطیان دوست داشتنی که در دانمارک به سر می برد در صفحه ی فیس بوکش عکسی را منتشر کرد و نوشته ای در شرح آن گذاشت که در ادامه مطلب به طور کامل می آورمش...

کونشیتا ورست هنرمند اتریشی با ترانه "برخیز چو ققنوس" برنده مسابقات امسال شد اما این خود همزمان بود با دو خبر دیگر! که هردو را در ادامه مطلب می نویسم:

یکی این که اعلام شد: ایران از نظر شادی در میان ۱۵۷ کشور رتبه ۱۱۵ را دارد...

و دیگر این که: لباس شخصی ها به کنسرت وحید تاج و گروه مسیحا در یزد حمله کردند...

لطفا حالا ادامه مطلب را بخوانید...

حالا که این ها را خواندید بر گردید به همینجا...

این روزها م.ص.باح یزدی سخن شیخ فضل لله نوری را تکرار می کند که می گفت (کلمه قبیحه آزادی) و حالا مصباح یزدی می گوید( با مقاومت باید بت آزادی را شکست). و مخاطب این سخن مشخص است از نظر وی شیعه در درجه اول است و بقیه از اهل کتاب اهل ذمه و اهل سنت هم مسلم ناحق قلمداد می شوند که باید اصلاح شوند. مصباح یزدی در سخنان قبلی خود هم دولت اعتدال را دولت التقاط خوانده است. این دونظر مجوز به راست افراطی می دهد که به خیابان بیایید بر جامعه مدنی بشورد و به دولت فشار بیاورد...

دولت در این مورد وظایفی دارد. فعالان مدنی هم... چرا که راست افراطی خطر را حس کرده پس حمله می کند.

پس چه می توان کرد.

حالا که این را خواندید اینجا را هم ببینید: آزادی های یواشکی زنان درایران 

همه این ها را گفتم ولی نتیجه گیری با شما...

  • يكشنبه ۲۱ ارديبهشت ۹۳

ای که دستت می رسد کاری بکن

سلام

لطفا این وبلاگ رو بخونید و همچنین اینجا رو و اگه کاری ٬ کمکی از دستتون بر می آد انجام بدین...

ممنون

لطفا هر وبلاگ یک رسانه

  • شنبه ۲۰ ارديبهشت ۹۳

گفتگوی تنهایی

میگم: چرا نمیشه؟ خسته شدم! من همه تلاشمو دارم میکنم!

میگه: سال اول که ارشد قبول نشدم به خدا گفتم چرا؟ من که تلاش کردم! خیلی هم تلاش کردم!! بعدش اتفاقی یه جایی خوندم که آب فقط تو صد درجه به جوش میاد! به خودم گفتم باید تلاشت به حد کافی باشه!!! آب تو 99 درجه هم داغه! ولی فقط تو 100 می جوشه!! 



گرچه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید                                    

                        هیچ راهی نیست کان را نیست پایان غم مخور

                                                                                               حافـــــظ


  • چهارشنبه ۳۰ بهمن ۹۲

خمار مستی - مسیر دانایی

... "اندیشه ورزی" درّ نادر عصر ماست که خود در معرض آماج بلای تفریط و افراط است. باید حواسمان باشد که چون با شمشیر آخته زیر بیرق "تعقل محوری" به جنگ رویم گرفتار همان می شویم که به جنگش رفته بودیم، در بند بلایی خطر ناک تر از اولی... و آن سقوط است در ورطه ی تعصب بر بی تعصبی، تعصب بر خود عالم پنداری... آن وقت است که زیر بار خیلی چیزها نمی رویم و سعی می کنیم همیشه حرف خود را به کرسی بنشانیم، فرار رو به جلو کنیم، بر دیگران خرده بگیریم و دقیقا همان کنیم که بر آن نقد می کنیم و حتی خود متوجه آن نباشیم...
فراموش نکنیم که انیشتین، شرودینگر و خیلی دیگر از دانشمندان فیزیک مدرن (یا حتی فلسفه و ریاضی و روانشناسی جدید و...) توسط دانشمندان صاحب اندیشه محکوم می شدند نه کلیساهای قرون وسطایی...
تو خود حدیث مفصل بخوان ازین مجمل...


,
  • جمعه ۲۵ بهمن ۹۲

خمار مستی - روی ماه خداوند را ببوس

 

  إِنَّمَاأَمْرُهُإِذَاأَرَادَشَیئًاأَنْیقُولَلَهُکُنْفَیکُونُ 

وقتی خدا بخواد که اتفاقی بیفته فقط میگه باش و موجود میشه.

(سوره یس آیه 82)

 

فقطبه خدا توکل کن و ایمان داشته باش که هیچ اراده، قدرت، ثروت، سنت و آداب و رسومی بالاتر از اراده ی حق تعالی نیست... کافیه دستامون رو توی دستای خدا بذاریم و بایستیم...

گاهی باید اتفاقایی بیفته که یادمون بیاد کجا دستای خدا رو رها کردیم...



,
  • يكشنبه ۲۰ بهمن ۹۲

خمار مستی - در باب عوام فریبی یا ما همانیم که بودیم!!!

ازهفت هشت سال پیش تا همین هفت هشت ماه پیش ،  امثال ما رکب خوردگان دوران محمودی که مورد غضب آن غاصبان صدارت و وزارت قرار گرفته بودیم و هرچه می گفتیم محکوم می شدیم به وطن فروشی و وابستگی به غرب (که البته بعدها بنیاد سوروس و بنگاه خبرپراکنی ابلیس خبیث انگلیس هم بدان اضافه شد!!) مدام اعتراض می کردیم که دولت مهرورزی گندش را در آورده از بس عوامفریبی می کند و ای بسا خر پنداری ملت شریف ایران!! آن وقت به تیریج قبایمان بر می خورد که جایگاه مردم بسی بالاتر از این حرفهاست و سفرهای استانی و جمع آوری نامه و پخش کردن سیب زمینی دم انتخابات و از این قبیل ترفندهای بچگانه لایق این ملت شریف ایران نیست!!  گذشت و گذشت و امثال ما هی گفتیم و گفتیم تا اینکه گرفتند چوب در ... مان(بخوانید آستینمان!)کردند... اما به فضل الهی ملت شریف ایران اثبات کرد که باز هم حماسه می آفریند و فریب آمریکای جهانخوار را نمی خورد و دکتری دیگر را به جای دکتر قبلی می نشاند. وقتی همای سعادت بر دوشدکترروحانی می نشیند، هرچند ایشان هرگونه ارتباطی با این خانوم را تکذیب می کنند ولی به لطف او فضای تدبیر و امید در جامعه حکم فرما می شود تا کمی طعم مهرورزی های دوران محمودی از زیر زبان هایمان رخت بربندد!! در این دوره ی کوتاه چند ماهه انصافا خیلی چیزها عوض شد و کمی نشاط به  جامعه ما بازگشت لاکن شیخ حسن که به جای همتای قبلی اش بر خر مراد سوار شده است گویا فراموش کرده که مردم برای این به او رای دادند که دلقک بازی هایی که دکتر قبلی مرسوم کرده بود را پایان دهد!!! حالا شیخ حسن هم که بر همان خر سوار است به همان سمت و سو می تازد!!! و ملت شریف ایران هم به شدت ملاحظه می فرمایند!!!!

ملت شریف ایران هر شب ملاحظه می فرمایند که جناب رییس جمهورشانهر شب به دیدار جانبازان جنگ تحمیلی می رود و خانواده های شهدا را مورد تفقد قرار می دهد!!! و العجب که از این کار خسته هم نمی شود!!! دستش درد نکند!

ملت شریف ایران ملاحظه می فرمایند کهجناب رییس جمهورشان سفر های استانی اش را شروع کرده و همچنان نامه های مردمی را دریافت می کند! خدا را شکر که گزارشی درباره پرسیدن این سوال که"کی خسته است؟"تا کنون از وی مخابره نشده است!!!

ملت شریف ایران ملاحظه می فرمایند کههمان سیستم گدا پروری هم که به مردم صدقه می داد همچنان پابرجاست!!! منتها این بار قرار است خبرنگارها هم پشت سر دیگران در صف سبد کالا مشغول شوند تا فراموش کنند مهرورزی با تدبیر و امید هم می شود!!!

ملت شریف ایران ملاحظه می فرمایند که تدبیر و امید یعنی همه کارمندان دولت، افراد تحت پوشش بهزیستی و کمیته امداد( که عمده جیره خواران همیشه در صحنه حاکمیتند) سیر شوند ولی آن همه کارگران ساختمانی، فروشنده ها، دست فروشها، بیکارها، مستمری بگیرانی با حقوق 500 تا800 هزار تومان (قشر فرودستی که بیشترین آسیب را در تحولات اقتصادی اخیر دیده است) از این کوچکترین هدیه ی مردم فریبانه ی دولت محروم بمانند!!!  ملت شریف ایران ملاحظه می فرمایند که اگر تدبیر چنین است فضای امید در بین قشر فرودست چه خواهد شد!!! و شکاف بین مردم باز هم بیشتر می شود!! ملت شریف ایران ملاحظه می فرمایند که تدبیر که (حداقل در مواضع داخلی) یعنی کشک!!! عوامفریبی هم که همچنان اولین و ساده ترین راه برای ادامه ی مسیرخر مراداست!!!

فلذا ملت شریف ایران ملاحظه می فرمایند که خر همان خر است فقط پالونش را عوض کرده اند!!!

این گونه است که ملت شریف ایران هرگز نخواهد فهمید که چرا آقای دکترحسن روحانی سی سال پیش با عنوان دکترایی که 10 سال پیش به حسن فریدون داده شده است(!!!)  وارد مجلس شدند!!!!



پ.ن:    شاید بعدها مطلبی جدی تر بنویسم درباره نسبت مارگارت تاچر و سیاست های نولیبرالانه در ایران و این که دولت روحانی چطور ادامه دهنده راه احمدی نژاد است!!!!


,
  • دوشنبه ۱۴ بهمن ۹۲

خمار مستی - جادوگری

می خواستم به مناسبت هفته ی وحدت و میلاد نبی، متنی بنویسم درباره اسلام و مسلمین و آنچه که در این خاور میانه ی کوفتی اتفاق می افتد را به بوته ی نقد بکشم! بعدش هم نتیجه بگیرم که خدا وکیلی "محمد" چقدر مرد باهوش و با درایتی بود که این جماعت خاور میانه را زیر یک پرچم متحد جمع کرد و به "کمی بهتر بودن" دعوتشان کرد و العجب که قبول کردند!!! و قبول کردیم!! اما راستش حوصله ام نیامد و گفتم اصلا به من چه مربوط؟ من که در زیر شاخه رسمی هیچ یک از مذاهب شناخته شده و نشده ی دنیا نمی گنجم!! یعنی نه که مسلمان نباشم!! هستم ولی همیشه عده ای هستند که برچسب بچسبانند نوک دماغم!!! (چون آنها اعتقاد دارند همچو گاوی  پیشانی سفیدم برچسبشان را روی دماغ می چسبانند تا از موهبت خدادادی پیشانی من نیز بتوانند برای شناسایی و سیبل کردن استفاده کننند!!!!) فلذا اینجانب نیز فعلا بی خیال مقاله نویسی و انتقاد مذهبی گشتم تا شاید روزی روزگاری حوصله ام بیاید جهت قلم فرسایی!!

اما فعلا جهت خالی نبودن عریضه!! بیایید درباره یک مقوله با فضایی دارای صدوهشتاد درجه زاویه صحبت کنیم!!! هان؟ چطور است؟ یک فانتزی درباره جادوگری و مقولات مربوط به جادو جمبل و...! حتی می شود گریزی هم زد به شیطان پرستی و نیروهای شیطانی و از این قبیل چیزها!!

 به نظرتان جادوگری هنوز وجود دارد؟ اصلا جادو یعنی چه؟  جادوگرها چه کارهایی می کنند؟ خدایی من خودم تا به حال اصلا و ابدا مطالعه ای نداشتم درباره این موارد ولی چند روزی هست که ذهنم را درگیر خودش کرده! (اینکه می گویم درگیر منظورم این است که برایم جذاب جلوه می کند!!) تصور کنید حس دوران کودکی و حرف زدن درباره روح و جن و فیلم های عجیب و غریب و... تصور می کنید که آنچه در فیلمهای هری پاتری می بینید چقدر در دنیای واقعی وجود دارند؟

 

+ سازبه صدا وسیمای ایران باز گشت!!! باز هم ج ا ا  از یکی دیگر از اشتباهات سی ساله اش عقب نشست!!! غنی سازی بیست درصد! عدم گفتگو با آمریکا! و حالا هم عدم نمایش ساز! هر سه شکسته شد در این چند ماه! هرچند باعث خوشحالی است! ولی تاسفش بیشتر است!!!! بیچاره مردم...


 


بی پا و سر کردی مرا، بی خواب وخور کردی مرا

سر مست و خندان اندر آ، ای یوسف کنعان من

                                                                                  مولانا




بعدا نوشت:در راستای کمبود اطلاعات جادو گرانه اقدام به گردآوریاین مطالباز ویکی پدیای فارسی نمودیم!!!  باشد تا گامی محکم در راستای پیشبرد اهداف جادوگران برداشته باشیم!!!! حالا گذشته از شوخی بیاید درباره تجربه ای که خودمون و یا اطرافیانمون درباره جادو و مشتقات اون دارن هم صحبت کنیم! با خاطرات عجیب غریبتون این بحث را گرم تر کنید لطفن!!!!



,,
  • سه شنبه ۱ بهمن ۹۲

خمار مستی - آنتی وصال!؟

دنیای این روزای من هم قد تن پوشم شده

انقدر دورم از تو که دنیا فراموشم شده

دنیای این روزای من درگیر تنهاییم شده

تنها مدارا می کنیم دنیا عجب جایی شده

هر شب تو رویای خودم آغوشتو تن می کنم

آینده ی این خونه رو با شمع روشن می کنم


امروز  صب "سعید" این شعر داریوشو با گوشیش گذاشته بود، منم "لاجرم" تا ساعتها زمزمه ش می کردم، حالا سعید کیه و ماجراهاش چیه خودش یه عالمه قصه داره... هم قصه هم غصه...  فقط همین قدر بگم که حکایت سعید، حکایت عاشق دلخسته ایه که به معشوقش رسید و با کمک خانواده هاشون زندگی ئی ساختن که خیلیا حسرتشو داشتن!! حالا بعده سه سال دارن از هم جدا میشن و به این نتیجه رسیدن که این ازدواج از اولش هم اشتباه بود... نمیخوام وارد ریز زندگی سعید بشم، بگذریم...

الان حدود سه و نیم بعده نصفه شبه، من باز مدتیه با خوابیدن مشکل دارم! مثه اون وقتا! الان اومدم وب گردی که دیدم یکی از "دوستای دیگه" م این شعرو به اشتراک گذاشته، خوندمش، دوباره خوندمش، حس کردم چقدر به دلم میشینه... آخه دیشب داشتم با همین "دوست دیگه"!! درد دل میکردم، بش گفتم:گاهی فکر می کنم چرا انگار تو سرنوشت همه مون نرسیدن نوشته شده! نرسیدن به همه چی!! عشق! کار خوب! زندگی خوب! مال ومنال! آسایش! تو همه این فکرا سر خدا داد می زنم! فریاد میکشم! ولی یه دفه یه نگاه دور و برم میندازم میبینم به جاش خیلی چیزا داریم: عقاید خودمونا داریم! دوستامون! خونواده هامون! محبتامون!جمع که می بندم منظورم من و تو نیستا! (منظورم من و اون "دوست دیگه"م نیست!) منظورم جنسمونه! نسل مونه! نسل آدمهایی که هنوز یه چیزایی براشون  مهمه! مایی که هنوز کم هم نیستیم! خلاصه دیشب خوابم برد. ولی حالا میبینم اون "دوست دیگه"م  این شعرو گذاشته تو وبلاگش... شعری که صب سعید گذاشته بود و من تا عصر زمزمه ش میکردم...

شاید یه روزی همه قصه زندگی پرتلاطم "سعید" رو اینجا بنویسم، شاید هم قصه اون "دوست دیگه"م! خدا رو چه دیدی شاید هم قصه خودم رو! 

نمیدونم رسیدن مثه سعید بهتره یا این همه نرسیدن هایی که دورو بر خودمون میبینیم!

قصد مقایسه ندارم ها، اصن من اشتباه کردم مصداق آوردم (هرچند من نیووردم خودشون اومدن!!)

سعید یه پسر فوق العاده است! به قول خانومش(منظورم خانوم چندروز دیگه سابقشه!!): سعید طلاست!!!

جناب"دوست دیگه" هم من فقط میتونم برای توصیفش بگم: مهربون و پاک!

می خوام بگم آدمهارو از این قصه ها بذاریم کنار، بدون هیچ آدمی قصه هامون رو مرور کنیم...

من هنوز نمیدونم کی به چیزا و کسایی که دوستشون دارم می رسم ولی این رو هم نمی دونم آیا این رسیدن ها چیز خوبیه یا نه؟


حالا که دارم به رسیدن و نرسیدن فکر می کنم یاد مسیجی که صب خاله داد می افتم:

احتمال رسیدن کسی که با اراده به سوی ستارگان می تازد بیشتر از کسی است که با تردید به سوی خانه قدم بر می دارد...

خودم می دونم هیچ ربطی به حرفای بالایی نداشت ولی ساعت داره چهار میشه و این ساعت از شبانه روز اصلا لزومی نداره که حرفای هیچ کسی به هم ارتباط مستقیم یا غیر مستقیم داشته باشه

مطمئنم تو این ساعت، سعید و دوست دیگه هفت تا پادشاه رو خواب دیدن و تا یکی دو ساعت دیگه ساعتشون زنگ می خوره تا برا نماز صب بیدار شن

اوه اوه اوه می خواید بحث دور بودن از خدا رو هم پیش بکشم؟ سر صبحی چه وقت این حرفاست آخه؟



دنیای این روزای من هم قد تن پوشم شده

انقدر دورم از تو که دنیا فراموشم شده

دنیای این روزای من درگیر تنهاییم شده

تنها مدارا می کنیم دنیا عجب جایی شده

هر شب تو رویای خودم آغوشتو تن می کنم

آینده ی این خونه رو با شمع روشن می کنم



ته نشین: خودم میدونم!! خیلی وقت بود به ادبیات محاوره ننوشته بودم و امشب یک تنه تمام ارادتم به فارسی معیار رو قهوه ای کردم رفت!!! فلذا دم صبح است و ساقیا قدحی پر شراب ده!!! که بامداد خمارم آرزوست!!!


بعدا نوشت:آقا!!!!! یه لحظه! یه لحظه! اصن چرا قصه هارو با هم قاطی میکنی؟ بحث اصن عشقولانه نبود که!! من صحبتم صرفا در باره رسیدن به چیزاییه که دوس داریم بشون برسیم!!! همین! حالا شعره عشقولانه است به من چه؟ اعلام برائت میکنم!!! 


,
  • جمعه ۲۷ دی ۹۲

خمار مستی - هویجی برای دماغ آدم برفی

گاهیلازم می شود بروی آن دوردست ها... اگر دوردست ها هم دم دست نبود ایرادی ندارد! یک پارک همین حوالی کفایت میکند، فقط کافی ست آنقدر بزرگ باشد که بتوانی چند ساعتی آنجا قدم بزنی! و البته کسی هم آنقدر حماقت نداشته باشد که در آن سرما و بارش شدید برف، سکوت بکر اطرافت را بشکند و رد پایش را بیندازد وسط معصومیت راه پیش رویت!! آن وقت تو در حالی که تا زانو توی برف ها فرو می روی آن قدر بروی! آن قدر بروی، که انگشتهای پایت بی حس شود!! بعد دیوانه شوی، بخوابی وسط آن همه برف! کله ات را که داغ کرده فرو کنی توی آن همه برف!! تو که می گویم ضمیرش دوم شخص مخاطب هست ولی تو متکلم وحده بخوانش و مرا ببین که منجمد می شوم... یک شال گردنم بینداز و دماغم را با یک هویج عوض کن!! حواست باشد من وقتی آفتاب بتابد آب می شوم! جاری می شوم و پیش تو می آیم، اگر تو بخواهی بخار می شوم و به آسمان می روم! ولی حالا آدم برفی شده ام گوشه ی پارکی همین حوالی که دخترکی کلاهش را سرم می گذارد... دخترکی کوچک با چشمانی معصوم...

هنوز انگشتهای پایم بی حس است، کلاغها غار غار نمی کنند و به قولسیدمهدیگربه را با چوب بزنی هم نمی آید بیرون! و من پیاده می روم، تنها، تا عمق پارکی همین حوالی...

بعضی راه ها را باید تنها رفت

ولی باید رفت...



گرته ی روشنی مرده ی برفی همه کارش آشوب

     بر سر شیشه ی هر پنجره بگرفته قرار

      من دلم سخت گرفته است از این

              میهمان خانه ی مهمان کش روزش تاریک

                     که به جان هم نشناخته

                              انداخته است

                              چند تن خواب آلود

                                           چند تن نا هموار

                                           چند تن نا هشیار



+      آقا تختی ورزشکار نبود!! مرد بود!! قشنگ ضربه می کرد! نه رفت تو شورای شهر! نه رییس فدراسیون شد!! حتی تو سریال پژمان هم بازی نکرد!! دست بوس هیچ شاهی هم نرفت تا... آقا تختی فرق داشت... ضربه هاش فنی بود! مرد بود! مث مصدق وقتی شاه و انگلیس رو ضربه کرد! مث ژان والژان وقتی زیر چزخ گاری کمر خم کرده بود!! آقا تختی مرد بود...

           به مناسبت سالروز مرگ جهان پهلواناین مطلبرا حتما بخوانید.


+         زمانهماناست که امان مانرا می برّد!!!



        دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت:

                                                «آمدم، نعره مزن، جامه مدر، هیچ مگو.»

        گفتم:«ای عشق، من از چیز دگر می‌ترسم.»

                                                 گفت: « آن چیز دگر نیست دگر، هیچ مگو.»

                                                                                       مــــــــولانا


,
  • يكشنبه ۲۲ دی ۹۲

خمار مستی - هماصه بثیرط

 
 
اینروزها چه هنگامه ای به پا کرده اند و چه بی رحمانه می تازند اندیشه خفتگان پر هیاهو!
آنان که سالهاست دل در مطاع قدرت بسته و  جان در طمع ثروت پیوسته، چشمشان در هوای منصب مست، و عقلشان در هوای تقلید بر کف دست؛ بر طبل بصیرت می کوبند و دولت تدبیر را به چوب ملامت می زنند و در اوهامشان داستانهای خیالی می پردازند و می پندارند که تاریخ به دست فراموشی سپرده خواهد شد؛ غافل از اینکه هنوز در این وانفسای نسیان، هستند کسانی که آرمان به کف نداده و هیچگاه فراموش نخواهند کرد آن زمانی را که خائنان ملت و دشمنان عزت مملکت، عروسی خونین به پا کردند و داماد دروغین را به حجله در آوردند. عروس ایران افسرد و امید مردم پژمرد. و ما یک چشم خشم و یک چشم نفرت، داماد را بدرقه کردیم و ناکامانه بر عزای دموکراسی نشستیم و شاهد خوش رقصی های دشمنان مردمسالاری بر پیکر پاک آزادی بودیم همچنان که هستیم . و سروش گفت: چشم روزگار فاش گریست و خون از سر ایوان جمهوری گذشت و  همینان گفتند که "حرمت نظام هتک شد" و آبروی آن به یغما رفت...
همچنان که می گویند...
بعد از 4 سال، باز تکرار مکررات و باز هجو مزخرفات، باز شمشیر اتهام و باز تهمت و اوهام. رسانه ی میلی هم، همچنان می تازد و در این بازار مکاره هلاهل دروغ را در جامی زرین به جای می رنگین جا می زند.
آری حماسه ها همه از آن شماست ، بصیرت و آگاهی از آن شماست و فتنه ها و  وابستگی ها از ماست، مایی که جز خیرخواهی مملکت چیزی در دل نداشتیم و شمایی که رخت زهد به تن کردید و مال و منال مملکت را به توبره کشیدید و خون مردم را به شیشه... فراموش نکنید که
نوبه زهد فروشان گران جان بگذشت            وقت رندی و طرب کردن رندان پیداست
آقایان!
گناه ما چیست و چه بود که باید هیچگاه نیندیشیم و همیشه قفل بر زبان خویش بنهیم مبادا سخنی بگوییم که خلاف تفکر پوچ و پوسیده ی شما باشد؟ گناه ما چیست جز اینکه مثل شما محبوسان منحوس نمی اندیشیم، جز اینکه اهل دستبوسی و تملق و چاپلوسی و ریا نیستیم ، جز اینکه آزادی را نه بی بندوباری که آزادی انتخاب و آزادی بیان می دانیم، جز اینکه معتقدیم علی بارها از زبان پیامبر شنیده کههیچ جامعه ای روی سعادت نخواهد دید تا زمانی که حق مظلوم از ظالم بدون لکنت زبان گرفته شود " لن تقدس امة لا یوخذ للضعیف فیها حقه من القوی غیر متتعتع " ( نهج البلاغه – نامه 53)، گناه ما مظلوم بودن ماست، شاید اصلا گناه ما بودن ماست !!
اما آقایان!
دست از سر ما بر ندارید! بگذارید ما له شویم! اصلا بیایید و بکوشید تا ما را از فریب خوردگی در فتنه رها سازید و مغزهایمان را شستشو دهید!! ولی بگذارید آنهایی که قدری به تعقل و تدبیر اعتقاد دارند به کارشان برسند و به راهشان بروند! مگذارید بعد از 4 سال دیگر باز هم در جا بزنیم و این موقعیت به دست آمده به باد برود...
ما را بکشید! ولی امید جامعه را نکشید...
بگذارید چندی هوای تدبیر و امید بدمد شاید قدری از سرعت سقوطمان در سراشیبی قهقرا کاسته شود!!
در این هیاهوی دروغ و تهمت، خوب خودسرانه می تازید و کم نمی گذارید از توطئه و کارشکنی، لیک کاری نکنید که فرصت ها بسوزند و باز هم ما بمانیم و کشتی به گل نشسته ی ان ق ل اب مان، استخوان در گلو و غم در دل و پای در گل...  .

 
 
پ.ن1:یعنی می خواید بگید که هنوز خواص بی بصیرت داریم؟ اصن داریم؟
پ.ن2:اصلا هم بیانیه از خودمان در نکردیم! فقط یه کمی جو گیر شدیم!
 

 

  • چهارشنبه ۱۱ دی ۹۲
اینجا دغدغه های روزانه ی یکی از اهالی ایران زمین را می خوانید