زندگی پر از بالا و پایینه...
اونی که فکر میکنه داره تمام تلاشش رو میکنه که یه قصر بسازه برای آرزوهاش که بره اون بالا و قدش برسه تا تو رو ببینه، شاید حواسش نیست و آجراشو داره از پایهٔ برج و باروی تو برمیداره!
پس حواست باشه...
نه! حواست نیست!
حواست نیست که چی دلش میخواد و کی باید نازشو بکشی، عشق قاقالیلی نیست که هروقت بچه پاشو کوبوند زمین بدیم دستش تا بچپونه تو حلقش و ساکت بشه! که اگه این کار رو کردی طرفت دیگه هیچوقت نمیفهمه عشق چیه!
چرا؟
چون خوردتش و تمومش کرده!!
دغدغههای یک آدم معمولی را در کانال خمارمستی دنبال کنید... ممنون
شاید فقط چند ثانیه طول کشیده باشد...
شاید تا همین چند دقیقه قبل، همه در تکاپوی نوروز بودند و خودشان را برای شب عید آماده میکردند... اما یکهو همه چیز زیر و رو شد. سیل آمد و همهچیز را با خود برد...
سیل که مثل زلزله نیست !
مقدمات دارد! میشود مدیریتش کرد. کنترلش کرد. میشود پیشگیری کرد! اگر حواست نباشد وقتی که از آسمان رحمت ببارد هم غافلگیر میشوی...
سیل بنیانکن میآید و خانهخرابت میکند...
بیچاره مردم...
هیچکس هم به دادشان نمیرسد
سیل مهیب مشکلات مردم هم بالاخره مقدماتی دارد... اگه بهشان رسیدگی نشود چنان طغیان میکند که در چند ثانیه تمام ابهت پوشالی را فروریزد.
شاید فقط چند ثانیه طول بکشد، ولی سالهاست مقدماتش فراهم شده...
آنوقت هیچکس هم به دادشان نخواهید رسید!
چیزی که عوض دارد، گله ندارد...
دغدغههای یک آدم معمولی را در کانال خمارمستی دنبال کنید... ممنون
امروز وارد سال جدید شدیم، همه دعا کردیم، سعی کردیم حالمون خوب باشه، اتفاقات بد را فراموش کنیم و با امید وارد دنیای اتفاقهای شگفتانگیزی بشیم که شاید درصد خوشیهاش بیشتر از سالی که گذشت باشه...
اما حالا وقتی به ساعت 00:00 روز یکم رسیدیم، انگار همه چیز عوض شده باشه! یک ساعت غیب میشه! یهو دور و برمون رو نگاه میکنیم و متوجه میشیم توی یه چشم به هم زدن یک ساعت از تصمیماتمون دور میشیم و به اندازهی یک ساعت به فردایی نزدیکتر میشیم که برنامهای واسهش نداشتیم! انگار همزمان با اون یک ساعتی که وسط زندگیمون گم میشه خیلی چیزهای دیگه هم گم میشه! مثل همه تصمیمهایی که قرار بود از امروز تا آخر سال اجرایی کنیم! مث لبخند سر هفتسین، مث حاجی فیروز که سالی دوروز بود! اغلبمون فراموش میکنیم همه دعاهایی را که سر سفره هفت سین کردیم، و جالبیش اینه که حتی به یاد هم نمیاریم این موقعیتی را که میتونست طلاییترین فرصت عمرمون باشه اما ازش دور شدیم!
به این فکر کردی تا حالا که اگه ساعتها رو یک سال میکشیدن جلو از چه چیزایی دور میشدی؟
سال نو مبارک
بعضی چیزها هست که حیثیتی است! مثل همین ماجرای #فردوسی_پور و #نود، دقیقا حرف من هم همین است که شما میگویید ولی من میگویم خوب است دایرهی نگاه و تحلیلتان را قدری وسعت ببخشید، مگر جنتی آخر نشد؟ ولی شد رئیس خبرگان! شما چه کردید؟ مگر رئیسی بازنده انتخابات نبود؟ گذاشتندش رئیس یک قوهی دیگر! شما چه کردید؟ مگر سپنتا نیکنام نفر اول شورای شهر یزد نبود و حذفش کردند! برایش چه کردید؟ اگر به همان مسائل واکنش نشان میدادید دیگر حذف فردوسی پور برایتان حیثیتی نمیشد! خوب است که از فردوسیپور حمایت کنیم اما نسرین ستوده بسیار ستودنیتر است و حمایت از او بسیار مهمتر از عادل فردوسی پور است، از هر دوی اینها مهمتر مبارزه با فساد ساختاری است که اگر ریشهکن شود طبیعتاً عدالت معنا پیدا میکند و احتمالا حکمهای ناعادلانهی اعضای انتصابی برای چهرههای شاخص و محبوب هم ریشه کن میشود!
حقطلبی خوب است اما سطحینگری ابتلای امروز ماست.
شخصی به اسم میرحسین موسوی را به یاد میآورید؟ شبی که کروبی از میرحسین خواست تا ته راه با مردم باشد را به یاد دارید؟ یادتان میآید که او مردانه ایستاد، ولی ما چطور؟
وجدان تاریخ بعد از پایمردیهای موسوی و کروبی از مردانگیها و ایستادگیشان به نیکی یاد خواهد کرد و در عوض از ناجوانمردی و فریبخوردگی ما مردم، فصلی از شرمساری و ننگ در کتاب تاریخ به جای خواهد ماند.
مگر ما همانها نبودیم که در خیابانها فریاد میزدیم موسوی دستگیر بشه ایران قیامت میشه؟
آیا ایران قیامت شد؟
نه نشد!
در عوض برای ما مردم عادت شد که پای حرفمان نایستیم!!! سر هر مبحثی بیاییم در صفحه خودمان چندتا هشتک بزنیم و احساس مسئولیت خونمان را ارضا کنیم و بعد از چند وقت فراموش کنیم!
هرچند وقت که یک عکس از حصار حصر به بیرون میرسد صفحههای اینستاگرام دیدنی میشود و بعد فراموشی... و این چرخه ادامه دارد... میرحسین، هشتک، فراموشی
شجریان، هشتک، فراموشی
ستوده، هشتک، فراموشی
اختلاس، هشتک، فراموشی
خلیج فارس، هشتک، فراموشی
هاشمی، هشتک، فراموشی
منتظری، هشتک، فراموشی
پلاسکو، هشتک، فراموشی
همه چیز هشتک فراموشی
مطمئن باش فردوسی پور هم هشتک فراموشی...
مگر اینکه توافقی در جای دیگر صورت گیرد...
دلم برای برف تنگ شده بود، برای رحمت واسعه، برای عشقی که بر سر همگان ببارد، سپید و زلال مثل برف، بیدریغ؛ دلم برای آدمهایی که دوست داشتن را بلد باشند تنگ شده بود...
از وقتی به زادگاهم برگشتهام دو بار برف سنگین بر زمین نشسته و مردم را پر از شور و احساس کرده...
مشهد اما چهار فصل سال زمستان بود، سرد بود، برف هم نمیآمد... حتی باران هم نمیبارید... خبری از رحمت بیدریغ نبود... کسی دوستی و دوست داشتن را هم بلد نبود! مشهد اسمش با خودش است! محل شهید شدن!
پینوشت : برف اگرچه دوست داشتنیه ولی بساط دستفروشی ما را کساد کرده، با این وضعیت بعید میدونم که بتونم رکورد 6.6 میلیارد یورو اختلاس رو با ده تومن سود روی هر تیشرت بزنم!
حالا بعده سالها کارمندی و بعد روزنامهنگاری و بعد مهندسی مثلا نفت و بعد پژوهشگری و کسوت محقق! باز از کار بیکار شدم و این بار شدهام فروشندهی تیشرت! همراه برادرم یک غرفه در نمایشگاه بهاره گرفتهایم و از دیروز کار را کلید زدهایم!
ما که این کاره نیستیم، ولی خب وقتی اوضاع حاکم تخصصهای ما را به پشیزی نمیانگارد مجبوریم از یک جایی تمام گذشته را بگذاریم توی صندوقچه و پا بگذاریم توی یک جهنم تازه!
فردا اگر بیست و سی اعلام کرد سلطان تیشرت بازداشت شده تعجب نکنید! من بودم! همهی اعترافاتم هم دروغ است گفته باشم!