استغاثه بر پیاز!

✅   امروز حضرت پیاز دامت برکاته که سابقاً به دلیل بوی بدشان از سیر طعنه می‌شنیدند، گوی سبقت و رکورد قیمت را از پسته‌ی رفسنجان و پرایدِ عزرائیل‌نشان ربودند و با ثبت قیمت کیلویی 13000 تومان، رکوردی تاریخی برای تورم بر جای گذاردند تا شاید پس از قتل خاشقچی و حذف فردوسی‌پور از نود این بار نگاه فعالان مجازی به سفره‌های خالی‌ مردم بیفتد! اما زهی خیال باطل که همه‌ی آن‌ها که سال‌ها بود صدا و سیمای میلی را تحریم کرده بودند در شیش و بش تماشای عصر جدید و برنده باش فرصت نکردند هشتک #freePIAZ بزنند!

✅  حال که به لطف پروردگار و با اذعان به بی‌اثر بودن تحریم‌ها، به خودکفایی در ایجاد تورم بدون وابستگی به ارز و طلا رسیده‌ایم، به نظر می‌رسد که با توجه به خشم طبیعت و طمع دلالان بی‌مروت، همچنین خروج گوشت و مرغ و حالا پیاز از سبد غذایی ملت، و این حجم عظیمِ بیخیالی دولت! با این آمار رو به رشد بیکاری و تورم و اختلاس(که همه‌ش تو پاچه‌ی خود ماس!) در آینده‌ای نزدیک خود به خود منقرض می‌شویم و دیگر نیازی نخواهد بود که همه چیز را به گردن دشمن خارجی بیندازیم!

✅  در کتاب رستم‌التواریخ شرح احوالات مردم در هنگامه‌ی قحطی و هرج و مرج ناشی از جنگ‌های فئودالی حکام پس از مرگ نادر چنین شرح داده است که بی‌شباهت به اوضاع امروز ما نیست که هرچند به ظاهر جنگی نیست ولی فئودالهای نوین به جان هم افتاده‌اند و بیچارگی‌اش برای ما مردم است:

« و جمیع مأکولات در آن خطه فردوس مانند، چون وفای نازنینان نایاب، و آرام و امنیت در آن، چون وعده ماه‌جبینان نقش بر آب بود و محجوبان بیحساب از نیافتن قوت، بی‌قوت بر خاک راهها افتاده، با کمال افتضاح، و مردمان قوی بازوی چست‌وچالاک از نخوردن غذا سست و ناتوان و بیجان شده میل می‌نمودند به عالم ارواح، و گندم و جو چون قرص صورت دلبران گندم‌گون، کم و گران‌بها، و عدس و ماش و نخود و حبوب دیگر مانند نقطه خال رخسار مشکین مویان، بسیار عزیز القدر و دلربا. 
صدای الجوع الجوع ناز و نعمت پروردگان پرنیان‌پوش به ذروه فلک هفتم به گوش کیوان، و آواز فزع و استغاثه نمودن برنا و پیر و کبیر و صغیر از بی‌قوتی به سمع کروبیان می‌رسید...»

💢 دغدغه‌های روزانه‌ی یک آدم معمولی را هرشب در کانال خمارمستی بخوانید...
  • جمعه ۹ فروردين ۹۸

از جمله درس‌هایی که زندگی می‌تونه بده!

زندگی پر از بالا و پایینه...

اونی که فکر می‌کنه داره تمام تلاشش رو می‌کنه که یه قصر بسازه برای آرزوهاش که بره اون بالا و قدش برسه تا تو رو ببینه، شاید حواسش نیست و آجراشو داره از پایهٔ برج و باروی تو برمی‌داره!

پس حواست باشه... 

نه! حواست نیست! 

حواست نیست که چی دلش می‌خواد و کی باید نازشو بکشی، عشق قاقالی‌لی نیست که هروقت بچه پاشو کوبوند زمین بدیم دستش تا بچپونه تو حلقش و ساکت بشه! که اگه این کار رو کردی طرفت دیگه هیچ‌وقت نمی‌فهمه عشق چیه! 

چرا؟ 

چون خوردتش و تمومش کرده!! 



دغدغه‌های یک آدم معمولی را در کانال خمارمستی دنبال کنید... ممنون


  • دوشنبه ۵ فروردين ۹۸

سیل بنیان‌کن

شاید فقط چند ثانیه طول کشیده باشد...

شاید تا همین چند دقیقه قبل، همه در تکاپوی نوروز بودند و خودشان را برای شب عید آماده می‌کردند... اما یکهو همه چیز زیر و رو شد. سیل آمد و همه‌چیز را با خود برد...

سیل که مثل زلزله نیست !

مقدمات دارد! می‌شود مدیریتش کرد. کنترلش کرد. می‌شود پیشگیری کرد! اگر حواست نباشد وقتی که از آسمان رحمت ببارد هم غافلگیر می‌شوی...


سیل بنیان‌کن می‌آید و خانه‌خرابت می‌کند...

بیچاره مردم...

هیچکس هم به دادشان نمی‌رسد 


سیل مهیب مشکلات مردم هم بالاخره مقدماتی دارد... اگه به‌شان رسیدگی نشود چنان طغیان می‌کند که در چند ثانیه تمام ابهت پوشالی را فروریزد.

شاید فقط چند ثانیه طول بکشد، ولی سال‌هاست مقدماتش فراهم شده... 

آن‌وقت هیچ‌کس هم به دادشان نخواهید رسید!

چیزی که عوض دارد، گله ندارد...


دغدغه‌های یک آدم معمولی را در کانال خمارمستی دنبال کنید... ممنون 

  • يكشنبه ۴ فروردين ۹۸

ساعتی که گم شد

امروز وارد سال جدید شدیم، همه دعا کردیم، سعی کردیم حالمون خوب باشه، اتفاقات بد را فراموش کنیم و با امید وارد دنیای اتفاق‌های شگفت‌انگیزی بشیم که شاید درصد خوشی‌هاش بیشتر از سالی که گذشت باشه...

اما حالا وقتی به ساعت 00:00 روز یکم رسیدیم، انگار همه چیز عوض شده باشه! یک ساعت غیب میشه! یهو دور و برمون رو نگاه می‌کنیم و متوجه می‌شیم توی یه چشم به هم زدن یک ساعت از تصمیماتمون دور می‌شیم و به اندازه‌ی یک ساعت به فردایی نزدیک‌تر می‌شیم که برنامه‌ای واسه‌ش نداشتیم! انگار هم‌زمان با اون یک ساعتی که وسط زندگی‌مون گم میشه خیلی چیزهای دیگه هم گم می‌شه! مثل همه تصمیم‌هایی که قرار بود از امروز تا آخر سال اجرایی کنیم! مث لبخند سر هفت‌سین، مث حاجی فیروز که سالی دوروز بود! اغلبمون فراموش می‌کنیم همه دعاهایی را که سر سفره هفت سین کردیم، و جالبیش اینه که حتی به یاد هم نمیاریم این موقعیتی را که می‌تونست طلایی‌ترین فرصت عمرمون باشه اما ازش دور شدیم! 

به این فکر کردی تا حالا که اگه ساعت‌ها رو یک سال می‌کشیدن جلو از چه چیزایی دور می‌شدی؟


سال نو مبارک

  • جمعه ۲ فروردين ۹۸

می‌گن بهار اومده...

راست می‌گن؟
  • پنجشنبه ۱ فروردين ۹۸

اندر احوالات حیثیت نداشته!

بعضی چیزها هست که حیثیتی است! مثل همین ماجرای #فردوسی_پور و #نود، دقیقا حرف من هم همین است که شما می‌گویید ولی من می‌گویم خوب است دایره‌ی نگاه و تحلیلتان را قدری وسعت ببخشید، مگر جنتی آخر نشد؟ ولی شد رئیس خبرگان! شما چه کردید؟ مگر رئیسی بازنده انتخابات نبود؟ گذاشتندش رئیس یک قوه‌ی دیگر! شما چه کردید؟ مگر سپنتا نیکنام نفر اول شورای شهر یزد نبود و حذفش کردند! برایش چه کردید؟ اگر به همان مسائل واکنش نشان می‌دادید دیگر حذف فردوسی پور برایتان حیثیتی نمی‌شد! خوب است که از فردوسی‌پور حمایت کنیم اما نسرین ستوده بسیار ستودنی‌تر است و حمایت از او بسیار مهم‌تر از عادل فردوسی پور است، از هر دوی اینها مهم‌تر مبارزه با فساد ساختاری است که اگر ریشه‌کن شود طبیعتاً عدالت معنا پیدا می‌کند و احتمالا حکم‌های ناعادلانه‌ی اعضای انتصابی برای چهره‌های شاخص و محبوب هم ریشه کن می‌شود!

حق‌طلبی خوب است اما سطحی‌نگری ابتلای امروز ماست. 

شخصی به اسم میرحسین موسوی را به یاد می‌آورید؟ شبی که کروبی از میرحسین خواست تا ته راه با مردم باشد را به یاد دارید؟ یادتان می‌آید که او مردانه ایستاد، ولی ما چطور؟ 

وجدان تاریخ بعد از پایمردی‌های موسوی و کروبی از مردانگی‌ها و ایستادگیشان به نیکی یاد خواهد کرد و در عوض از ناجوانمردی و فریبخوردگی ما مردم، فصلی از شرمساری و ننگ در کتاب تاریخ به جای خواهد ماند. 

مگر ما همان‌ها نبودیم که در خیابان‌ها فریاد می‌زدیم موسوی دستگیر بشه ایران قیامت می‌شه؟ 

آیا ایران قیامت شد؟ 

نه نشد! 

در عوض برای ما مردم عادت شد که پای حرفمان نایستیم!!! سر هر مبحثی بیاییم در صفحه خودمان چندتا هشتک بزنیم و احساس مسئولیت خون‌مان را ارضا کنیم و بعد از چند وقت فراموش‌ کنیم! 

هرچند وقت که یک عکس از حصار حصر به بیرون می‌رسد صفحه‌های اینستاگرام دیدنی می‌شود و بعد فراموشی... و این چرخه ادامه دارد... میرحسین، هشتک، فراموشی 

شجریان، هشتک، فراموشی

ستوده، هشتک، فراموشی 

اختلاس، هشتک، فراموشی

خلیج فارس، هشتک، فراموشی

هاشمی، هشتک، فراموشی

منتظری، هشتک، فراموشی 

پلاسکو، هشتک، فراموشی 

همه چیز هشتک فراموشی 

مطمئن باش فردوسی پور هم هشتک فراموشی...

مگر اینکه توافقی در جای دیگر صورت گیرد...

  • سه شنبه ۲۸ اسفند ۹۷

کار دگر، بار دگر، در گوشه ی غار دگر

بعده مدت‌ها یکی از وبلاگهای آشنا را باز کردم و خیلی اتفاقی دیدم که دوست بلاگرمون کسب و کار جدیدی راه انداخته و گرفتاری‌هاش خیلی زیاد شده! من هم به گرفتاری‌های کسب و کار جدیدم فکر کردم و بازار شب عید!! البته چند خط که خوندم متوجه شدم آقای بلاگر شرکت خودش را تأسیس کرده و در سمت مدیرعاملی در حال رتق و فتق امور هست!! هرجوری حساب کتاب کردم دیدم کسب و کار من با کسب و کار آقای مدیرعامل تومنی هفت صنار غرق می‌کنه، دستفروشی کجا و مدیرعاملی کجا؟
حالا که نمایشگاه تموم شده دستفروشی تنها راه تبدیل تی‌شرت‌ها به پول نقد و احیاناً درآمد شب عید هست و باید هرچه زودتر همه را بفروشیم وگرنه روی دستمون می‌مونه!
اگر این روزها کسی از اقوام خیلی اتفاقی از سر گذر رد شود حضرت عجل، سلطان تی‌شرت را سر بازار در حال دستفروشی ببینه طرح و نقشه‌ام برای ایام عید نقش بر آب می‌شه! چرا؟ چون من با اعتماد به نفس خودم را آماده کرده‌ام که درهنگام اعمال سؤال همیشگی «خب چیکار میکنی؟ کجا مشغولی؟» بگم توی ستاد تنظیم بازار مدیر بخش البسه هستم! 
  • چهارشنبه ۲۲ اسفند ۹۷

مثل برف بی دریغ...

دلم برای برف تنگ شده بود، برای رحمت واسعه، برای عشقی که بر سر همگان ببارد، سپید و زلال مثل برف، بی‌دریغ‌‌؛ دلم برای آدم‌هایی که دوست داشتن را بلد باشند تنگ شده بود...

از وقتی به زادگاهم برگشته‌ام  دو بار برف سنگین بر زمین نشسته و مردم را پر از شور و احساس کرده...

مشهد اما چهار فصل سال زمستان بود، سرد بود، برف هم نمی‌آمد... حتی باران هم نمی‌بارید... خبری از رحمت بی‌دریغ نبود... کسی دوستی و دوست داشتن را هم بلد نبود! مشهد اسمش با خودش است! محل شهید شدن!


پی‌نوشت : برف اگرچه دوست داشتنیه ولی بساط دستفروشی ما را کساد کرده، با این وضعیت بعید می‌دونم که بتونم رکورد 6.6 میلیارد یورو اختلاس رو با ده تومن سود روی هر تی‌شرت بزنم! 

  • دوشنبه ۲۰ اسفند ۹۷

این لباسا قشنگه دوخت ننه‌ی هوشنگه

حالا بعده سال‌ها کارمندی و بعد روزنامه‌نگاری و بعد مهندسی مثلا نفت و بعد پژوهشگری و کسوت محقق! باز از کار بیکار شدم و این بار شده‌ام فروشنده‌ی تی‌شرت! همراه برادرم یک غرفه در نمایشگاه بهاره گرفته‌ایم و از دیروز کار را کلید زده‌ایم!

ما که این کاره نیستیم، ولی خب وقتی اوضاع حاکم تخصص‌های ما را به پشیزی نمی‌انگارد مجبوریم از یک جایی تمام گذشته را بگذاریم توی صندوقچه و پا بگذاریم توی یک جهنم تازه!

فردا اگر بیست و سی اعلام کرد سلطان تی‌شرت بازداشت شده تعجب نکنید! من بودم! همه‌ی اعترافاتم هم دروغ است گفته باشم! 

  • سه شنبه ۱۴ اسفند ۹۷

لب جوی و گذر عمر

داداشم رو بعده مدت‌ها دیدم...
می‌گه پیر شدی... موهات سفید شده...
می‌گم گرد پیری و غبار غربت روی موهام نشسته
مردهای مو نقره‌ای جذاب ترن!
  • پنجشنبه ۲ اسفند ۹۷
اینجا دغدغه های روزانه ی یکی از اهالی ایران زمین را می خوانید