این وبلاگ تا اطلاع ثانوی به دلیل بیشعوری یک عدد مخاطب مشخص، فضول، سخن چین، آتش بیار معرکه و نا فهم به روز نخواهد شد.
اگر قرار به تغییر آدرس بود...
بعدن نوشت: تصمیم گرفتم مطالب قبلی همه حذف شده ولی فعالیت وبلاگ با همان کم و کیف ادامه یابد با این تفاوت که اشعار و نیز یادداشتهای شخصی را منتشر نخواهم کرد.
بیشعوری هم حدی داره دوست عزیز...
امروز فیسبوک یادآوری کرد که چهار سال پیش تصمیم گرفته بودم با چند تا از دوستان همرشتهای یه کسب و کار راه بندازیم و سری توی سرها در بیاریم برای خودمون، چقدر تلاش برای مجوزها، چقدر شور و نشاط، و چقدر موانع سنگین اقتصادی، و چقدر افسردگی بعده شکست... خیلی زود گذشت...
انقلاب یه نفر ... انقلاب
انقلاب حرکته آقا...
در قرن هفتم هجری، عطش وصف ناپذیر مغولِ صحرانشین برای حمله و غارت، شرقِ دور را به تمدنِ روبهافول ایرانی و امپراطوریِ عظیم اسلامی (آن ترکیب ناهمگونِ همیشه در تنش) پیوند زد. بعد از سالهایِ خونریزیِ چنگیزی، اضالتِ تمدن در بدویت مغول نفوذ کرد و هلاکوخان تحت تاثیرِ اندیشههای خواجه نظامالملک که مخفیانه رویایِ بازسازیِ حکومت مستقل و مقتدر ایرانی را در سر میپروراند، پس از شکست اسماعیلیه، به پایتخت خلافت اسلامی حمله کرد و بغداد را فتح نمود، در آن دم هلاکوخانِ مغول، آن تاتارِ غارتگرِ سابق، دانشمندان را در مدرسهی مستنصریهی بغداد گرد آورد و سؤالی مطرح نمود که اکنون بعد از قرنها پاسخش چراغ راه بشریت است: ای عالمانِ مسلمان، ای مجتهدین عالَمِ علم و ای مجاهدین راهِ دین، "سلطانِ کافرِ عادل افضل است، یا سلطانِ مسلمانِ ستمگر؟"
پاسخ آنچنان گران مینمود که پذیرشش مستلزمِ جدایی بین راهِ روحانیونِ وابسته به سفرهی خلیفه از راه مردمانِ خسته از جورِ ظالمانِ دینپیشه بود. انتخاب کنید... یا با ستمپیشه، یا با ستمدیده...
پس از آنکه همه از پاسخ امتناع ورزیدند، سید بن طاووس(صاحب لهوف) قدم پیش گذارد و پاسخ داد: «کافرِ عادل، از مسلمانِ جایر افضل است»
آنگاه دیگران نیز به پیروی از وی، فتوای او را تایید کردند که به درستی گفتهاند:
“الملک یبقی مع الکفر و لا یبقی مع الظم”
Secton of tapestry showing a clash of Muslim and Christian armies
صد سال پیش از این واقعه، حکیم سنایی شعری سروده بود تا نشانهای باشد بر اصالتِ ظلمستیزی در فرهنگ و ادبیات ایرانیان، درج آن در این مجال خالی از لطف نیست.
بازدیدم که ظالمان بودند
در جهان هفتهای نیاسودند
زانکه او ظالم و مسلمان بود
خلق، عاجز، خدای ناخشنود
چشم دل بازکن ز روی یقین
ظلم حجاج (و) عدل کسری بین
این یکی کافر و پسندیده
وین مسلمان ولی نکوهیده
ظلم از هرکه هست نیک،بد است
وانکه ار ظالم است نیک بد است
هر کجا عدل روی بنمودست
نعمت اندر جهان بیفزودست
هر کجا ظلم رخت افکنده است
مملکت را زبیخ پرکنده است
عدل بازوی شه قوی دارد
قامت ملک مستوی دارد
سنایی
طریق التحقیق
قرن پنجم
از نظر علم آمار، احتمال اینکه یک آدم بیسوادِ بزرگ شده در سوئتوی دههی 1970 روزی متوجه شود با پادشاه و نخستوزیر سوئد در یک کامیون حمل سیبزمینی گرفتار شدهاست 1 به 45766212810 است. البته این درصد احتمال بر اساس محاسبات همان فرد بیسواد تخمین زده شدهاست!
شاید همین چند خط، بهترین و خلاصهترین شرح بر یک رمان حدوداً 600 صفحهای باشد! رمانی که داستان «یک دخترک فقیر سیاهپوست در آفریقای جنوبی» را به «خطر انفجار بمب اتمی در سوئد» مرتبط میسازد.
وقتی صفحهی اول یک رمان بااین شرح کوتاه آغاز میشود شوکه میشوید و با خودتان میگویید لابد کتابی ویژهی ردهی سنی کودک و نوجوان را برای خواندن انتخاب کردهاید و شاید همان موقع از خواندن رمان منصرف شوید؛ شایدهم مثل من کمی کنجکاوی به خرج دهید تا ببینید که انگیزههای یک «روزنامهنگار سوئدی» برای نوشتن چنین مقدمهای بر کتاب عجیب و غریبش چه بودهاست...
رمان، در قلب رژیم آپارتاید آفریقای جنوبی آغاز میشود و داستان دخترکی فقیر را که با تخلیهی چاههای فاضلاب روزگار میگذراند روایت میکند. بیانی شوخ و شیرین سبب میشود طعمِ تلخِ فقرِ اقتصادی و فرهنگی توی ذوق نزند و درحالیکه نویسنده خنجر فقر و بدبختی را بیشتر و بیشتر در قلب مخاطب فرو میکند؛ او درد را حس نکرده و بهجایش لبخند بزند!
در فصلهای بعد، با پیش رفتنِ داستان، با آدمهای مختلفی مواجه میشویم که حجم انبوهی از اتفاقات آنها را به مسیری میبرد که شاید هیچگاه فکرش را نمیکردند. داستان ایگمار، مامور ساده و احمق اداره پست سلطنتی سوئد که همیشه در افراط و تفریط است و ازحمایت متعصبانه از پادشاه، تا مبارزه برعلیه سلطنت او تغییر موضع میدهد. داستان فرزندان دو قلوی او که بهمنظور مبارزاتِ به اصطلاح جمهوریخواهانهاش تنها برای یکی شناسنامه میگیرد و هر دو را «هولگر» مینامد تا دیگری. داستان دختران چینی که کلاهبردارانی قابلاند ولی حماقتشان بسیار بیشتر از تواناییهایشان است. داستان پادشاه سوئد و داستان کنتس قلابی و دختر همیشه خشمگینی که همیشه معترض است! داستان سربازفراری از جنگ ویتنام که هنوز هم خودش را از ماموران سیا مخفی میکند و... همهی این آدمها در طول روایتِ رمان به هم میرسند و داستان زندگیشان به صورت کاملاً اتفاقی به هم گره میخورد!
شخصیتهایی که یک به یک وارد داستان میشوند و برخی با هوش و برخی دیگر با حماقتشان مثل مردم عادی زندگی میکنند و اتفاقات مهم را رقم میزنند. در این رمان ذهن نویسنده چنان مرزهای واقعیت و تخیل را در مینوردد که گاهی حتی مرور منابع تاریخی هم نمیتواند تو را به این نتیجه برساند که واقعاً این داستان حقیقت داشته یا زاییدهی تخیل نویسنده است؟
با مطالعهی این رمان سیر تاریخ شصت سالهی جهان از حدود 1950 تا 2010 میلادی که در سه قارهی اروپا، آفریقا و آسیا رخ داده را به شیوهای طنزآمیز مرور میکنیم و در بستر رمان با مسائل سیاسی اجتماعی که شاید در حالت عادی برای مخاطب کسل کننده باشد آشنا میشویم.
وقتیکه ماجرا تمام میشود و به صفحات آخر کتاب میرسیم نویسنده دلش نمیآید که سرنوشت آدمهای قصهاش را به امان خدا بسپارد و در مؤخرهای کوتاه تکلیف شخصیتهای جانبی را که در ابتدا و نیز در طول داستان وارد شدند و تاثیر گذاردند مشخص میکند.
«یوناس یوناسون» سوئدی مدتها در مطبوعات مشغول به کار بوده و به همین دلیل کتابهایش پر است از اطلاعات موردعلاقهی خبرنگاران، که با نگاهی موشکافانه و بیانی طنازانه در قالب رمان عرضه شدهاست. نخستین و مشهورترین اثر او «پیرمرد صدسالهای که از پنجره بیرون پرید و ناپدید شد» در سال ۲۰۰۹ برایش شهرت فراوانی به همراه آورد. وی دومین اثر خود را با عنوان «بیسوادی که شمردن بلد بود» در سال ۲۰۱۳ نوشت. در ترجمهی انگلیسی این عنوان به «دختری که پادشاه سوئد را نجات داد» تغییر یافت. این کتاب را انتشارات «آموت» منتشر کرده است.
«کیهان بهمنی» مترجم این کتاب، مدرس دانشگاه است و به خوبی از پس روایت بیتکلف آن برآمده و شوخیهای کلامی را به خوبی در متن درآورده است. بی شک هنر مترجم میتواند سبب شود که با خیال راحت یک کتاب را به دیگران معرفی کنید و مطمئن باشید آن را زمین نخواهند گذاشت.
تا خبر دارم از او بیخبر از خویشتنم
با وجودش ز من آواز نیاید که منم
پیرهن میبدرم دم به دم از غایت شوق
که وجودم همه او گشت و من این پیرهنم
سعدی جان جانان
در میانهی میانمایگی و دورهی خودفروختگیِ اهالی فوتبال، در دورانی که شهوتِ پولهای بیحساب و کتاب، فوتبالیستها را تبدیل به عروسکهای کوکیِ بیخاصیتی کرده که همچون ملیجکان دربار گرداگردِ دزدانی چون هدایتی میچرخند... در این دورهی اختگی فوتبالیستها و شلختگی فدراسیون فوتبال، برخی آدمها باید باشند که در سرزمین دروغ و تزویر و ریا، همچون شوالیهای جسور، پای حرف حق بایستند و برای مبارزه با فساد شمشیر را از رو ببندند.
#علی_کریمی یک تنه مقابل فساد فدراسیون فوتبال قد علم کرده و حالا برایش پروندهسازی کردهاند.
علیآقا سالهاست نشان دادهای که همیشه کنار مردم هستی. ما هم همیشه در کنار تو خواهیم بود.
#علی_کریمی_تنها_نیست
پ.ن1. امشب چراغ استوری همه ی بازیکنان پرسپولیس خاموش شده است. چرا زمان پاچه خواری از هدایتی خوش خوشانتان است و ذوق میکنید ولی حالا که قرار است بین حق و باطل یکی را انتخاب کنید همگی ساکت شده اید؟ اینجاست که فرق اسطوره با ستاره مشخص میشود، ستاره نهایتش چند صباحی در زمین فوتبال میدرخشد، ولی اسطوره همیشه در قلب مردم میدرخشد.
پ.ن2. #مچبندهای_سبزت، حرفهای سرخت، دریبلهای زیبایت، عصیانهای ویرانگرت، و همه ی خاطراتی که برای ما ساختی قلبمان را به تو پیوند زده جادوگر ابدی...
پ.ن3. این پست را چند روز پیش در کانال درج کردم ولی فرصت نشد زودتر توی وبلاگ بگذارمش.
آیا میدانید تاکنون چند انقراض بزرگ در زمین رخ داده است؟ آیا انقراضی دیگر در انتظار ما خواهد بود؟ آیا دوران فاجعههای بزرگ گذشته است؟ شاید برایتان جالب باشد که انقراضهای بزرگ در دورههای زمانی مختلف بر روی کرهی زمین را مرور کنیم
۱- انقراض اردویسن-سیلورین (Ordovician-Silurian)
اولین انقراض بزرگ در تاریخ زمین در ۴۴۰ تا ۴۵۰ میلیون سال پیش دو اوج مرگبار به فاصلهی صدها هزار سال داشته است. در این زمان اکثر موجودات در دریاها زندگی میکردند. شواهد نشان میدهد در این دوره گندوآنا(ابرقارهی جنوبی) به سمت قطب جنوب در حال حرکت بوده که با سرد شدن اقیلم از یکسو و پایین رفتن سطح دریاها از سوی دیگر موجب تغییرات شدید زیستی و انقراض بزرگ شده است.
۲- انقراض دونین پسین (Late Devonian)
در ۳۶۰ تا ۳۷۰ میلیون سال پیش، 75 درصد از تمام گونههای زنده به کام مرگ فرو رفتند، هرچند ممکن است این انقراض مجموعهای از چندین فاجعه در امتداد یکدیگر بوده باشد اما به دلیل نزدیکی زمانی آن را یک انقراض میشناسند. زندگی در آبهای کم عمق بیشترین صدمه را از این چکش مرگ دریافت کردهاست به نحوی که تا صد میلیون سال پس از آن هیچگونهی جدیدی از مرجانها تکامل پیدا نکرده است.
۳- انقراض پرمین-تریاسه (Permian-Triassic)
به این فاجعه، مرگ بزرگ گفته میشود که نامی است برازندهی بزرگترین انقراض تاریخ زمین؛ ۲۵۱ میلیون سال پیش بر اثر انقراض پرمین-تریاسه تا ۹۷ درصد از کل موجودات زندهی زمین از بین رفتند و تنها سه درصدِ باقی مانده توانستند چرخهی تکامل را ادامه داده و حیات را بر روی زمین زنده نگه دارند، به نظر میرسد ما آدمها هم حاصل تکامل این سه درصد حیات باقی مانده پس از فاجعهی مرگ بزرگ باشیم!
۴- انقراض تریاس-ژوراسیک (Triassic-Jurassic)
۲۰۰ میلیون سال پیش و در طول ۱۸ میلیون سال پایانی دورهی تریاس، دو یا سه تغییر در شرایط اقلیمی باعث رقم خوردن این فاجعهی دیگری شد. تغییرات آب و هوایی، فوران آشتفشانی، سیل گدازه و سرانجام برخورد یک شهابسنگ از متهمان پدید آمدن این فاجعه هستند که منجر به انقراض نسل سه چهارم از موجودات زنده شد. یادتان باشد که تا این دوره هم، هنوز اثری از پدربزرگهای ما بر روی زمین نبودهاست.
۵- انقراض کرتاسه-پالئوژن (Cretaceous-Paleogene)
براساس نتایج دیرینهشناسی، حدود ۶۶ میلیون سال پیش یک سیارک به شکل شهاب سنگ، به قطر ۱۵ کیلومتر به زمین برخورد کرد که قدرت تخریب آن ۱۰ میلیارد بار بیشتر از بمباران اتمی هیروشیما و ناکازاکی بود. این فاجعه به علت منقرض شدن نسل دایناسورها مشهورترین انقراض تاریخ به شمار میآید، با این حال فقط دایناسورها قربانی این رویداد مرگبار نبودهاند و موجودات بسیاری از جمله آمونیتها، بسیاری از گیاهان گلدار و آخرین پتروزاروسها در طی این واقعه از بین رفتهاند. در این انقراض ۷۵ درصد از کل جانداران زمین نابود شدهاند.
تاریخچهی حضور نخستین گونههای فرگشت اجداد بزرگ ما به روی زمین، حداکثر به 6 میلیون سال میرسد که به مرور زمان با شرایط اُخت میشود و یاد میگیرد روی دو پا بایستد تا نخستین شواهد حضور انسانهای نئاندرتال (با شکل و شمایل امروزیِ ما) در چهل هزار سال پیش نمودار گردد. اما همین زمان کوتاه برای گند زدن به چرخهی طبیعت کافی است تا با افزایش روز افزون جمعیت انسانِ به اصطلاح دانا و دست بردن در شرایط اقلیمی، این بشرِ دو پا نسلِ بسیاری از جاندران را به سمت نابودی بکشاند و بسیار نامحتمل خواهد بود که با نابود کردنِ باقیِ گونهها از یکسو و نابودی زیستبوم زمین از سوی دیگر نسل انسان در امان بماند. باید منتظر ماند و دید آیا در میانهی انقراضِ مصنوعیِ بزرگی قرار گرفتهایم و همانند دایناسورها زمین را به نسلی هوشمندتر و مقاومتر از خودمان خواهیم سپرد یا اخلافمان دلشان برای این خانهی قدیمی خواهد سوخت و دست از نابودیاش بر خواهند داشت؟
«لاتَقتُلوا صَیدالحَرَم»