۸۴ مطلب با موضوع «جامعه» ثبت شده است

تیمِ روزهای سخت با خیال تخت!!!!

مگر می‌شود این تیم ملی را دوست نداشت؟ تیمی که یکی یکی رکوردهای تازه‌ای در سطح ملی و بین‌المللی برایمان ثبت می‌کند، تیمی که نتایج خوب می‌گیرد و اغلب چشم‌نواز بازی می‌کند. تیمی که پر است از جوان‌های پر استعداد و آینده‌دار. تیمی که به هیچ‌کس باج نمی‌دهد! تیمی که حتی ستاره‌هایش را اگر به دنبال قلدر مآبی و غوغا سالاری باشند حذف می‌کند تا با آرامش و طمأنینه به‌سوی هدفش پیش برود و همه‌ی این‌ها را مرهون مربی باهوش پرتقالی است. حالا حسودان داخلی هرچه می‌خواهند بگویند! این تیم دوست داشتنی اگرچه هنوز جای پیشرفت و بهبود دارد ولی عملکرد درخشانش دلیلی محکم برای درستی مسیری است که می‌رود.

ناخدای با تجربه‌ی فوتبال ملی ایران از 14 فروردین ماه 1390 هدایت تیم ملی فوتبالمان را بر عهده گرفته و تاکنون در 6 سالی که هدایت تیم ملی کشورمان را بر عهده داشته موفق شده رکوردهای بسیاری بر جای بگذارد.

تیم ملی ایران رکورد بسته نگه داشتن دروازه‌ی خود را در دیدار برابر چین هم پابرجا نگه داشت. تیم ملی ایران در دیدار با چین دروازه‌ی خود را بسته نگه داشت و رکورد خود را حفظ کرد. شاگردان کی روش در ۷ دیدار خود در رقابت‌های مقدماتی جام جهانی هیچ گلی دریافت نکردند و اگر در سه دیدار آتی هم این آمار را افزایش دهند، رکورد بی‌نظیری در تاریخ انتخابی جام جهانی ثبت می‌کنند.

نکته جالب این است که دروازه بانان تیم ملی کار سختی برای ثبت کلین شیت نداشته‌اند. تیم ملی در ۶ دیدار خود در این رقابت‌ها عملکرد دفاعی فوق‌العاده‌ای داشته است و تنها ۷ بار به دروازه‌ی تیم ملی ایران شوت شده است. تنها در دیدار برگشت با قطر بود که فشار کم سابقه‌ای روی دروازه‌ی تیم ایران وارد آمد و ۶ ضربه در چارچوب داشت که البته همه آن‌ها بی‌حاصل ماند.

عملکرد خوب بازیکنان تیم ملی و تمرکز آن‌ها در وظایف خود باعث شده است تا باز کردن دروازه‌ی ایران برای حریفان کاری غیر ممکن تلقی شود و حتی ضربه به چارچوب هم دشوار شده است.

از دیگر آمارهای افتخار آمیز تیم ملی با هدایت کیروش می‌توان به شکست تیم‌های ملی آسیایی پس از سال‌های زیاد (ترکمنستان پس از نزدیک به 20 سال، عمان نزدیک به 14 سال و...) یاد کرد. سه پیروزی پیاپی در مقابل کره جنوبی پس از شکست‌های چندباره از این تیم در سال‌های گذشته، بیشترین برد در میان تمام مربیان تاریخ تیم ملی فوتبال با 32 برد. کمترین تعداد باخت نسبت به تعداد بازی‌ها با 8 شکست. کمترین تعداد تساوی نسبت به تعداد بازی‌ها و نیز ثبت رکورد 23 بازی بدون شکست در مقابل تیم‌های آسیایی.

امیدواریم که این تیم بتواند هدفی نو تعریف کند و پس از صعود به جام جهانی از گروه خود نیز صعود کند.



     پی‌نوشت: خب طبیعتا وقتی به کانال تلگرام مراجعه نکنید خیلی از مطالب رو از دست می‌دید! مثل مجموعه‌ی شازده‌گوگولو که دیگه تموم شد!

  • سه شنبه ۱۵ فروردين ۹۶

تو قامت بلند تمنایی ای درخت

خبرهای خوش محیط‌زیستی حال آدم را حسابی جا می‌آورد! چه چیزی بهتر از اینکه روز درخت‌کاری بهانه‌ای شود برای اهمیت دادن به طبیعت و کاشت درخت.
اصلاً گیرم که برخی از مسئولان شهری کاملاً تعمدی و ریاکارانه و با اهداف عوام‌فریبانه هوادار محیط‌زیست باشند! اصلاً چه ایرادی دارد؟ در جامعه­ای که کسی به اهمیت فضای سبز واقف نیست همین هم غنیمت است و باید قدرش را دانست.
برای توسعه­ی فضای سبز نمی­شود که فقط به مسئولین چشم‌داشت و به کسانی که بیش از هر چیز در گیرودار دفترودستکشان هستند و به‌جای مدیریت بودجه مسئولیت گلایه از بودجه را برعهده‌گرفته‌اند دل بست.
برای این‌که بتوانیم کمی به داشتن هوای پاک و امکان زندگی فرزندانمان در شهرهای سیاه و دودگرفته امید داشته باشیم باید اهمیت درخت و درختکاری را تبدیل به دغدغه‌ی عمومی نماییم. اول‌ازهمه یک آموزش جمعی برای آگاهی عمومی لازم است، امری که حتی از دیدگاه فعالان محیط‌زیستی هم مغفول مانده و یا شاید محدودیت فعالیت‌ها سبب شده هرگز به چشم نیاید.
اگر سازمان‌ها و نهادها و ادارات دولتی و خصوصی در این حوزه کم‌کاری می‌کنند و دم از کمبود بودجه می‌زنند بیایید خودمان اطرافیانمان را در این امر ترغیب و تشویق نماییم. مشارکت مردمی در ایجاد و مراقبت و محافظت از فضای سبز می‌تواند بسیار فراگیرتر و مؤثرتر از اقدامات ریاکارانه‌ی اداری باشد. بیایید امروز برای فرزندانمان نهالی بکاریم و از او بخواهیم رویش اسمی بگذارد و از آن مراقبت کند. خواهیم دید که در مسئولیت‌پذیری اجتماعی کودک چقدر مؤثر خواهد بود و از سویی دیگر چقدر به تصفیه‌ِی آینده‌ی نامعلوم و دودآلود زندگی‌شان کمک کرده‌ایم.
یاد کودکی‌ها به‌خیر که باید شعر زیبای «درختکاری» سروده عباس یمینی‌شریف را حفظ می‌کردیم و چه زود هم از برمی‌شدیم، آن روزها با شوروحال کودکی می‌خواندیم؛ به دست خود درختی می‌نشانم، به پایش جوی آبی می‌کشانم، کمی تخم چمن بر روی خاکش، برای یادگاری می‌فشانم، درختم کم‌کم آرد برگ و باری، بسازد بر سر خود شاخساری...



    پی‌نوشت: بعد از نوشتن این متن(دو روز پیش) درختکاری آقایان رمال و جادو جنبلی و انحرافی که تا تونستن از سبز و سبزی و سبزی‌کاری‌های کله گنده‌شون می گفتن حالم رو به هم زد. ببین کی دارم می‌گم ده سال دیگه می‌ریم به همینا رأی می‌دیم به عنوان جماعت اصلاح‌طلب یا خواهان تغییرات و منتقد شرایط! با اون هاله‌ی نورشون...

راستی عنوان هم از شعر سیاوش کسرائی است
  • دوشنبه ۱۶ اسفند ۹۵

ماجراهای شازده گوگولو

مجموعه طنز ماجراهای شازده گوگولو را در کانال خمارمستی بخوانید...
امیدوارم طنز روزانه‌ی شازده گوگولو مورد پسندتون واقع بشه



خمار مستی
  • چهارشنبه ۴ اسفند ۹۵

نه به خشونت

با توجه به اینکه خشونت توی جامعه‌ی ما مسری شده و بدجوری توی همه‌ی ارکان زندگیمون ریشه دوونده دوس دارم همه مون کمی درباره ابعاد خشونت تو زندگیمون بنویسیم و هرکدوم از منظر خودمون به قضیه نگاه کنیم.

دوس دارم مفصل به امر خشونت پرداخته بشه برای همین دعوت می‌کنم از همه خواننده‌های انگشت شمار وبلاگم که در این باره بنویسن. دوستانی هم که وبلاگ ندارن خوشحال می‌شم همینجا نظراتشون رو بگن.

توی پست بعدی نوشته‌ی خودم و لینک مطالب دوستان رو هم می ذارم .

بر ضد خشونت بنویسید و به دوستانتون هم بگید بنویسن و به من هم اطلاع بدید که نوشته‌های ارزشمندتون در این باره رو بخونم.

ممنون

  • دوشنبه ۱۱ بهمن ۹۵

جمهوری در سوگ جمهور...

پلاسکو سوخت، جمهوری شکست و فروریخت... 

امروز جمهوری میان ازدحام آن همه دود و آتش کمر خم کرد و اشک در چشمانش حلقه زد. نگاهش به فروریختن تمام آن چیزهایی بود که به شهادت تاریخ، یک «جمهور» بدان می‌بالید... روزهایی را به یاد می‌آورد که تهران به عالم فخر می‌فروخت و راسته‌ی خیابان شاه از تقاطع لاله زار تا چهار راه پهلوی و بعدش خیابان فردوسی و بعدتر ساختمان پلاسکو نور چشمی تهران بودند. هنر و صنعت به هم گره خورد و معماری نوکلاسیک خردگرا، پای مدرنیته را به شهری با آدم‌های سنتی باز کرد. مردمی که هرچه بودند زود با مدرنیته اخت گرفتند و عجولانه از شهرِ پیشرفته‌شان هم پیشی گرفتند! فرهنگ و هنر و سینما و تئاتر و مایه کوبی و بهداشت و سلامت و سواد و بُرج برایشان کافی نبود... حالا به جای «مُدرنیته» انقلاب «مُد» شده‌بود...

اسم خیابان‌ها عوض شد و شاید تنها جایی بود که به اسم شاه بود و وقتی انقلاب کردند امام نشد. با افتخار و به افتخار جمهور، جمهوری‌اش نام نهادند... و او همچنان سرش را بالا گرفته بود تا به امروز.... سال‌ها گذشت و گذشت، شاه رفت، امام رفت، کاستروی انقلابی رفت -در یک زمستان سرد- هاشمی هم رفت... ولی پلاسکو سرجایش ایستاده بود، پیر و خسته، مثل پیش‌قراول سپاهی که هیچ‌گاه به آرزوهایش نرسیده به مردمی که هنوز هم شهوت تکنولوژی دارند پورخند می‌زد. همین چندروز پیش بود که وقتی پدافند هوایی به سوی آسمان جمهوری آتشِ رگبار گشود، عده‌ای رفتند بالای ساختمان پلاسکو تا عکس بگیرند و در شبکه‌های اجتماعی‌َشان بگذارند... هیچ‌کدام فکر نمی‌کردند امروز که آتش‌نشان‌ها برای نجات آن‌ها به پلاسکو آمده بودند عده‌ای برای پُرکردنِ صفحات اجتماعی‌شان با آخرین داغِ سینه‌ی جمهوری باز به آن‌جا بیایند.

جمهور قلبش به درد آمد اما جمهوری فراموش نمی‌کند که سال‌ها پیش تنها بیست دقیقه کافی بود تا صاحب پلاسکو شبانه محاکمه شود و صبحِ فردا به تیربار بسته شود، هیچ‌گاه هیچ‌کس فکر نمی‌کرد این خون فراگیر شود و سرنوشتِ ساختمانِ پانزده طبقه‌ی سوگلیِ خیابانِ جمهوری در تاریخِ تهران با خون و ننگ گره بخورد. 

همان سال پلاسکو مصادره شد، سندش را به نام بنیاد مستضعفین زدند و تقدیر چنان بود که بُرجِ پیر، روزی‌دهِ مستضعفانی شود که از خروس‌خوانِ سحر تا بوقِ سگ کار می‌کردند تا سودش به جیبِ کسانی برود که از پلاسکو جز پول نمی‌خواستند! سال‌های سال صاحبِ جدید و طماع، سبیلِ مأمور ِ فاسدِ شهرداری را چرب کرد، هشدار و ایمن‌سازی و قانون فرمالیته فرض شد! شهرداری بودجه‌ی آتش‌نشانی را نداد و به جایش خیابان‌ها پر شد از بَنِرهای ضدِّ برجام و اعلانِ حرام‌زادگیِ ملتِ عموسام. تهرانِ مخوف زیر چکمه‌های سردار در فقر و فساد فرو رفت و در عوض زمین‌هایش به عنوان باجِ انتخاباتی حاتم‌بخشی شد... 

جمهور قلبش به درد آمد اما جمهوری فراموش نمی‌کند که رأیِ خائنانه‌ی حسنکِ راستگو* بود که خلبانِ چشم‌آبی را دوباره بر عرشِ بهشت نشاند تا ننگِ این روزها علاوه بر اصولگرایان دامانِ اصلاحطلبان را هم بگیرد. ننگی که خودمان، همان مردمِ سنتی و فراموشکار و نادان –پناه آورده به مُد و مُدرنیته و فناوریِ انقلاب- رقم زدیم. ما، مردمی که سی و هشت سال پیش شهرداری را به جُرمِ عدمِ حلِ معضل ترافیک و آلودگی هوا اعدام کردیم** و 20 سال پیش شهردار دیگری را به جرمِ ناپدید شدن دویست و پنجاه میلیون تومان محاکمه کردیم***  و از آن به بعد به فناوریِ فراموشی مسلح شدیم! شهرداری تبدیل شد به سیاهچاله‌ی اموال و اسناد. هر خبرنگاری که موضوع را پیگیری کرد متهم شد! ما، همان مردمی که زمانی می‌خواستیم سرنوشتمان را خودمان انتخاب کنیم! سرنوشتمان را خودمان انتخاب کردیم. حقمان است که در آتش بسوزیم. یادمان باشد شورایِ شهرمان را خودمان انتخاب کردیم تا شهردارمان انتخاب کنند! شورای شهرمان را با رنگ مدال‌های المپیکشان انتخاب کردیم و شباهتشان به چهره‌ی برادرشان! خودمان کسانی را انتخاب کردیم که توی چشمانمان زل بزنند و به ما دروغ بگویند و ما سکوت کنیم. خودمان کسانی را انتخاب کردیم که کرسیِ رأیِ ملت را به مطاع قدرت فروختند تا پشت میز نشینی‌شان بیشتر طول بکشد و ما سکوت کنیم! خودمان انتخاب کردیم که وقتی که جمهوری سوخت ما هم سکوت کنیم! خودمان انتخاب کردیم که وقتی شهردار، پارک‌های عمومی را برای عروسیِ دخترش غصب کرد سکوت کنیم. خودمان انتخاب کردیم که وقتی مهم‌ترین عملکرد شهرداری کتک زدن دستفروش‌ها شد، سکوت کنیم. خودمان انتخاب کردیم که حتی در اوجِ نداری از غذاهای لوکسمان عکس بگیریم و بگذاریم توی اینستاگرام، خودمان انتخاب کردیم که از اعدام‌ها عکس بگیریم و بگذاریم اینستاگرام، خودمان تصمیم گرفتیم که برای گربه‌های روز افزونِ پارک‌ها غذا ببریم ولی گرسنگان و کارتون‌خواب‌های همان پارک را نبینیم! خودمان انتخاب کردیم که بزرگترین دغدغه‌ی اجتماعی‌مان بشود کمپین ماهی قرمزِ شب عید! خودمان همه‌ی این‌ها را انتخاب کردیم تا جای هیچ اعتراضی باقی نمانَد....

شاید ما همه فراموش کنیم، اما جمهوری فراموش نمی‌کند روزی را که پلاسکو فرو ریخت. روزی که شهوتِ ثبت و تماشای مرگ تا ابد بر قلبِ جمهور و جمهوری داغ گذارد. روزی که صدای آژیرِ ماشینِ آتش‌نشانی گوشِ فلک را کر کرد. روزی که ترافیک امدادرسانی را مختل کرد! روزی که سرخیِ آتش و خون در هم‌آمیخت. روزِ چهره های در هم فرو رفته، روزِ تن‌های سوخته، جان‌های افروخته. روزی که دود و خون بر چهره‌ی «اَبَرقهرمانانِ آتش‌نشان» نشست تا همه‌ی ما روسیاهیِ تاریخی‌مان را راحت‌تر پنهان کنیم. 

گاهی زمان به توانِ ابدیت می‌رسد، نه آغازی دارد و نه انجامی. بیست و چهار ساعت برای زیر آوار بودن برزخی است رو به محشر! انتظارِ کُشنده‌ی معشوقه‌ای چشم به راهِ محبوبش را تصور کن. گریه‌های مادری که یک چشمش اشک است یک چشمش خون. پدری که اندوهگینِ پسر چشم به اخبار دوخته. دخترکی که از مامان سراغ بابا را می‌گیرد... روزی که همه چیز به خون ختم می‌شود. سرخیِ ماشین‌های امدادی، بی خیالیِ پلیس‌هایی با دغدغه‌های گشت ارشادی. مدیریتِ بحران با ژست‌های جهادی، همه و همه بوی خون می‌دهد... حتی مردمی که صبح تجمعشان مانعِ امدادرسانی شده بود شب به صفِ خون‌دهندگان پیوستند تا امروز همه چیز به خون ختم شود...

با اینکه خیلی وقت است جمهوری زوارش در رفته اما در خاطرش می‌ماند روزی که سرفکنده شد، قلبش گرفت، از درونش آتشی سوزان زبانه کشید و فرو ریخت، جوانانی از جنسِ نور و ایثار جانشان را در کف دست گرفتند و انسانیت را باز معنا کردند تا شاید ما به خود آییم.

شاید فردا که بیاید هیچکدام از قهرمانانمان زنده نباشند. اما ای کاش از هر قطره‌ی خون آن‌ها قهرمانی بروید تا شاید نسلِ نو ننگ از ما سرافکندگانِ سرگردانِ تاریخ بشوید... قهرمانانی که خودشان تصمیم بگیرند و عزتمندانه این مُلکِ ویران را دوباره اعتلا بخشند...


    پاورقی:

 * اشاره به ماجرای رأیِ الهه راستگو

** اشاره به غلامرضا نیک پی شهردار دورانِ طاغوت

*** اشاره به ماجرای کرباسچی شهردارِ تکنوکراتِ تهران


  • جمعه ۱ بهمن ۹۵

زمستان

زمستان سرد تر شد...

  • دوشنبه ۲۰ دی ۹۵

وقتی که ما راه می جوییم آنها راه می یابند!!!!

حالا که اوضاع جهان دوباره رو به غاراشمیش شدن گذارده و از نوکِ برجِ ترامپِ کله شق، بوی باروت بلند شده! دیگر سکوت جایز نیست!! باید بپا خیزیم و جَنَمِ انقلابیمان را به منصه ی ظهور بگذاریم!! اگر به امید خدا و به لطف این کاسه های همیشه داغ تر از آشِ داخلی که صدایشان از انکرالاصوات هم بلندتر است موردِ هجومِ بیگانه قرار گرفتیم از همین تریبون اعلام می کنم که من هم پوتین های سربازی ام را از انباری در می آورم و به جبهه های نبردِ حق علیهِ باطل می روم! هرچه نباشد بهتر از این است که با هفت تا مقاله یISI  و علمی پژوهشی و یک عالمه رزومه ی صنعتی تحقیقاتی یک سال دنبالِ کاری با حداقل حقوق بگردی و بیکار بمانی!!!! اینجوری لااقل می روی و کمی ادای قهرمان ها را در می آوری دیگر! آن وقت این شکم گنده هایی که پشتِ میز نشسته اند و فرزندانِ اغلب لاابالیشان با پُزِ جنگ رفتن و خون دادن نمی توانند برای غصبِ موقعیت شغلیِ ما دلیل تراشی کنند! در هر صورت ما برنده ایم!!! اگر بدشانس بودیم و شهید شدیم که در جنات تجری من تحته الانهار جاودانه ایم و با حوری های بهشتی عشق و حال می کنیم، بازماندگانمان هم هرچه سهمیه هست بزنند به بدن نوشِ جانشان!!! اگر هم زنده ماندیم احتمال اینکه روزی نویسنده ی بزرگ و معروفی شویم بالا می رود!!! بهترین نویسنده های دنیا که بیشتر دوستشان دارم هروقت جنگی پیش آمده داوطلبانه به صفِ سربازان پیوسته اند و بعد از بازگشت بهترین آثارشان را خلق کرده اند و تبدیل شده اند به محبوب ترین نویسندگان دنیا!!! ارنست همینگوی، جروم دیوید سلینجر، ویلیام فاکنر، جورج اورول، گابریل گارسیا مارکز ، جورج گربنر و خیلی های دیگر !!!!!

با این حساب من هم در این اثنای بیکاری پوتین های سربازی را برق می اندازم تا هرموقعی که این مفت خورهای کیهان صفت به آرزویشان رسیدند از میز ایشان ذفاع کنم ...

                                                                                                     و من الله توفیق!

 

صدای پای فاشیسم

اشیاِ از آنچه در آینه می بینیم به ما نزدیکترند!

 

   پی نوشت: حالا که وضعِ دانشگاه ها اینقدر وخیم است و روز دانشجو اینقدر راحت تخطئه شده پستی را که پارسال برای معرفی این روز نوشتم تا اطلاع ثانوی می چسبانم بالای صفحه ی وبلاگ! شاید اتفاقی باشد هرچند کوچک در جهت شفافسازی!!! والاااااااا

  • يكشنبه ۱۴ آذر ۹۵

شب چره

گاهی هم هست که خودت می دانی باید بنویسی تا حالت خوب شود! اما نمی شود که نمی شود! اصلا از کی تا به حال نوشتن بهانه می خواسته که حالا دو ساعت است نشسته ای روبروی کامپیوترِ وفادارِ خانگی که مثلِ سگ ازش کار کشیده ای و هرچه کرده ای هیچ نگفته  و دم تکان داده! هرچه نباشد خودش هم خوب می داند یک فلاپی درایورِ گندیده اش را هم به این لپ تاپ های سوسولکی نمی دهی! نه که ندهی! حداقلش این است که او هم مطمئن است پولت نمی رسد که شلوارت دوتا شود و نوعروسِ دیجیتال به خانه بیاوری!!!!!! هنوز هم جیبت از دوسال پیش که آن گوشیِ فکسنی را خریدی خالیست و جایش درد می کند! اصلاپول نداری خوب نداشته باش! چه بهتر! به من و تو هم اصلا مربوط نمی شود که صدا و سیما دارد با دمش گردو می شکند که تحریمها تمدید شده و می خواهد به زور برجام را لغو کند بلکه برگردیم به همان دوران اقتدارِ فقیرانه ی خودمان که صبح از خواب پا می شدیم و می دیدیم یک ننه قمری پولِ رانتهایش را زده به جیب و به بهانه ی دور زدنِ تحریم پیچیده است توی یک جاده ی یک طرفه و دِه برو که رفتی! ولش کنید! با جیبِ خالی که کسی سراغ احوال از حاج سعیدها نمی گیرد! بیایید ما هم کمی همینجا حرکات موزون انجام دهیم نا سلامتی روز دانشجوست و قرار است قِرهای گیر کرده در کمرمان را بریزیم وسطِ دانش گاه! الحق و الانصاف دولتِ تدبیر باعث شده است فضای امید در دانش گاه زنده شود و به مناسبتِ روزِ دانشجو استند آپ کمدی اجرا کنند و دور هم خوشحال باشیم... راستی یادم نبود سالها از دورانِ دانشجوییِ ما گذشته و این روزها همین چیزها مُد است! این جدیدیها عاشقِ کشکند! آرمان: کشک! هدف کشک! 16 آذر: کشک! جنبش دانشجویی: کشک! البته از جنبش هم فقط حرکات موزونش را دوست دارند بخصوص آن بخش بندری اش را! ما پیرمردها هم باید برویم کشکمان را بسابیم!

داشتم میگفتم نصفِ شبی دو ساعت است نشسته ام پای کامپیوتر و قرار بود دلنبشته ای بنویسم برای پاییز که مثلا دارد کم کم رفع زحمت می کند و اگر میخواهیم کمی عکس برای اینستاگرامِ گِراممان بیندازیم باید هرچه زودتر چهارتا درخت که هنوز برگی به سر و رو دارند پیدا کنیم که اصلا نوشتنم نیامد و مرور اخبار ذوقم را کور کرد! 

حالا هم قیافه ام شبیه کایوت است که از تعقیب رودرانر هیچ چیز نصیبش نشده است!

  • يكشنبه ۱۴ آذر ۹۵

آزمون استخدامی

روز جمعه آزمون استخدامی برگزار شد، با وجود سابقه ی بسیار خرابِ برگزاریِ این آزمونها که همیشه همه را دست خالی برمیگرداند و سهمیه داران و برخی قراردادیهای معطل برای رسمی شدن را به مقصد مقصود می رساند، من هم شرکت کردم، وقتی که دفترچه ها توزیع شد بیش از هرچیز بخشی از نامه حضرت علی به مالک اشتر به چشمم آمد که بزرگ بالای دفترچه نوشته بودند:
«در کارهای کارگزارانت بنگر! و آنها را با آزمودن به کار بگمار! و به میل خود و بدون مشورت دیگران آنها را سرپرست کاری مکن!!!»
الحمدلله به صورت تخصصی همه جا بهانه های دینی می تراشیم و برای حفظ ظاهر هم که شده حدیثی، آیه ای چیزی می چسبانیم بر کارنامه ی ضعیفمان تا صحه بگذاریم بر عملکردی که آنقدرها هم علیه السلام نیست!!!!! راستی راستی اگر به همین حرفها و ادعاهایمان هم عمل میکردیم چقدر وضعیت مملکتمان بهتر می شد! اصلا همین نامه ی 53 حضرت امیر به مالک اشتر! اگر به جای این همه جار و جنجال و 40 سال داعیه ی مدیریت جهانی و عزم جزم کردن برای صدور انقلاب و مشت بر دهان استکبار کوبیدنتان، از کلِّ ادعای دین و دین داری فقط همین یک نامه را هم درست اجرا می کردید وضع مملکتمان اینجور نبود که الان هست! از این همه فساد اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی بگیر تا معضل بیکاری و تورم و رکود همه محصول اشتغال مسئولین در حوزه ی ریا و کوبیدن بر طبل خالیِ ادعاست! 
همین نامه ی 53 حضرت امیر خودش درس مملکت داریست و حق و حقوق مردم را در برابر حاکم بازگو می کند: از مبارزه با گرانفروشی، احتکار، ربا، دزدی، خیانت، دستهای پشت پرده و... تا بسط عدالت و اعتدال بین مردم!!!! و خیلی چیزهای دیگر...

نوشته ی بالای دفترچه اما تا پایان امتحان ذهنم را به خودش مشغول کرده بود و عمیقا دلم را می سوزاند که کاش به تمام صحبتهای امیرالمونین عمل می شد؛ پشت برگه ی شماره داوطلبی که روی صندلی چسبانده بودند عین عبارت را یادداشت کردم و وقتی به خانه رسیدم با متن نهج البلاغه تطبیقش دادم تا ببینم قبل و بعدِ آن توصیه دقیقا چه نوشته؟ نتیجه حیرت انگیز بود... باورتان نمی شود!
در متن نهج البلاغه هم دخل و تصرف کرده اند... کلمه ای را که به مذاقشان خوش نیامده قلم گرفته بودند!!!

انگار خودشان هم می دانند که قرار است نتایج این آزمون هم بر اساس دوستی مشخص شود... شاید هم ولایت مداری...

آخر در فراز زیر دوستی از ترجمه ی تولا و ولایت آمده...

 

 

ثُمَّ انْظُرْ فى اُمُورِ عُمّالِکَ، فَاسْتَعْمِلْهُمُ اخْتِباراً، وَ لاتُوَلِّهِمْ مُحاباةً وَ اَثَرَةً، فَاِنَّهُما جِماعٌ مِنْ شُعَبِ الْجَوْرِ و الْخِیانَةِ

 

در کار کارگزارانت بنگر و پس از آزمایش به کارشان برگمار ، نه به سبب دوستى با آنها . و بى‏مشورت دیگران به کارشان مگمار، زیرا به رأى خود کار کردن و از دیگران مشورت نخواستن ، گونه ‏اى از ستم و خیانت است .

 

 

و ما هم پیر پسرانی بودیم همگی مو ریخته! کز پسِ سالیانِ دانشگاه و پادگان و بیکارِگی
 بر درگاه آزمون همی به پناه آمده امیدی واهی همی داشتیم...

 

پ.ن: پست آزمون استخدامی2 رمزدار است و رمزش هم نام وبلاگ سالیان دورم هست به فارسی و بدون فاصله! اگر هم یادتون نمیاد بپرسید! چون بعضی نوشته ها خودمانی تر است و فقط برای دوستان نزدیکتر نوشته شده...

  • دوشنبه ۲۴ آبان ۹۵

مهرآواز ایران

سالها پیش در چنین روزی خورشیدی از شرقِ دور، از دیار خراسان، در عالم هنر طلوع کرد و در «آستان جانان» خوش درخشید، «ساز قصه گو»یش را کوک کرد و بر فرازِ «گنبد مینا»، «مرغِ خوش خوان»ِ مردمی شد که «سرِّعشق» می دانند ولی اسیر ظلمتِ زمانه گشته اند...
و او در این «غوغای عشق بازان» «همنوا با بم»، «زبان آتش»ین مردم در دل «شب، سکوت، کویر» شد و تا هنگامه ای که «زمستان است» او «چاووش» خوانِ «دلشدگان» خواهد بود تا «سرو چمان»مان «خون جوانان وطن» را به مقصود غایی برساند...
و در چنین روزی است که «مرغ سحر»، «آهنگِ وفا» سر خواهد داد... به امید آن روز...
خسروِ آواز ایران، عزیز مهربان و خوش الحان، استاد شجریان، تولدت مبارک.
مهرمان هرسال با مهر تو آغاز می‌شود همیشه سلامت باشی.

آدمی مگر می‌تواند بدون لفظ استاد خطابتان نماید؟ حقا که استادی از نام شما شکوه می‌یابد و این «محمدرضا شجریان» است که ارزش می‌دهد به کلام و جان کلام را بدل به اعتبار موسیقی و آواز ایران می‌نماید. 

استاد صدایتان نوای آوازهای بهشتی است و چه دل‌ها را که از جا نکنده و چه اشک‌ها که با شنیدنش گونه‌ها را نم‌دار نکرده‌است. استاد گران‌قدر شما اعتبار مهرید وقتی که پاییز با جشن میلاد شما آغاز می‌شود. تاریخ آواز جهان به وجودتان افتخار می‌نماید و ما ایرانی‌ها با غرور نامتان را زمزمه می‌کنیم و آوازتان را فریاد می‌زنیم...


سایه‌ی بالا سر شعر معاصر هوشنگ ابتهاج، غزلی در وصف حضرتتان سروده‌است لایق اسطوره‌ای همچون شما که:

قدسیان می دمند نای ترا

تا خدا بشنود نوای ترا

آسمان پهن کرده گوش که باز

بشنود بانگ ربنای ترا


سرتان سلامت استاد 


 

این پست کامنتی بود بر یکی از پستهای دوست داشتنی سیمرغ کوه قاف...

پست قبلی را هم بخوانید ممنون

  • پنجشنبه ۱ مهر ۹۵
اینجا دغدغه های روزانه ی یکی از اهالی ایران زمین را می خوانید