کشتی با لچک و شلیته!

یک خبر کوتاه لابلای اخبار فدراسیون کشتی چشمم را گرفت: کشتی کلاسیک بانوان و مقررات آن به تصویب هیئت رئیسه اتحادیه جهانی رسید.

کشتی بانوان در همه‌جای دنیا طرفداران خودش را دارد و خانم‌های علاقمند بسیاری سالانه در سرتاسر دنیا به آن مشغولند. اما در ایران به دلیل حساسیت‌هایی که بر پوشش ورزشکاران وجود دارد، علاقمندان به کشتی ترجیح می‌دهند به ورزش‌های دیگر بپردازند. از سوی دیگر فدراسیون جهانی کشتی به دلیل شرایط خاص این ورزش حاضر نمی‌شد که یک کشتی‌گیر با پوشش سرتاسری و دیگری با دوبنده با هم مبارزه کنند. لذا فدراسیون کشتی ایران در اقدامی هوشمندانه صورت مسئله را به کلی تغییر دارد و به فکر تاسیس سبک خاصی از کشتی ویژه‌ی کشورهای مسلمان افتاد. با پیگیری فدراسیون کشتی ایران، و پس از تایید اولیه "کمیته اجرایی" اتحادیه جهانی کشتی، موضوع "کشتی کلاسیک بانوان"، در دستور کار هیات رئیسه "اتحادیه جهانی کشتی" قرار گرفت و در نهایت شیوه "کشتی کلاسیک بانوان" به عنوان یکی از شیوه‌های کشتی به تصویب رسید.

فدراسیون کشتی ایران در نخستین گام می‌بایست قوانین و مقررات این سبک را تدوین و به ثبت برساند و همانطور که حدس زده‌اید مهم‌ترین اختلاف این سبک با کشتی زنان همه‌ی دنیا لباس کشتی‌گیران است.  ذیل شرایط لباس کشتی‌گیر در قوانین تدوینی آمده‌است:

الف: لباس بادی(قرمز- آبی) که از دو تیکه شامل شلوار رکاب دار و بالا تنه آستین‌دار، تشکیل شده است، و کلاه بادی که به لباس بادی آستین‌دار متصل بوده و کاملا موهای سررا پوشش می‌دهد.

ب: بلوزو شلوارک( قرمز- آبی) مناسب.

ج:گوشبند استاندارد کشتی، که فاقد هرگونه فلز و یا جسم سخت بوده و بروی کلاه بادی بسته می‌شود تا ضمن مراقبت از سر و گوش‌های کشتی‌گیر، موجب نگه داشتن و ثبات کلاه بادی گردد.

د:کفش استاندارد کشتی.

در ذهن خودم کشتی‌گیرانی با چنین پوششی را تصور می‌کنم که همچون زنان قاجار بلوز و شلوار گشادی به تن کرده‌، روی آن جلیقه‌ و شلیته پوشیده‌اند و لچک به‌سربسته‌اند و روی تشک کشتی می‌خواهند زیر یک خم بگیرند... این سوال برای من پیش می‌آید که آیا آنان که این قوانین را تصویب کرده‌اند خودشان تا بحال یک بار کشتی گرفته‌اند که با شرایط خاص آن آشنا باشند؟ آیا نمی‌شد قوانین مربوط به پوشش را طوری با موازین اسلامی تطبیق داد تا ورزشکاران مسلمان بیشتری با فراغ بال و آسایش خاطر به این سبک بپیوندند؟



پی‌نوشت: ممنون که کانال خمارمستی را دنبال می‌کنید...


کاش مهرت به دلم نمی‌نشست

تا که مبتلای پاییز نشم

عشق من، کاش ندیده بودمت

تا با تنهایی گلاویز نشم...


شعر: حسین صفا

با صدای محسن چاوشی

شهرزاد


  • دوشنبه ۱۳ شهریور ۹۶

اتوبوس مرگ...

در حالی نزدیک مهر ماه و بازگشایی مدارس می‌شویم که اتوبوسی از دانش آموزان هرمزگانی دچار حادثه‌ای دلخراش می‌شود و تعدادی از بهترین دانش آموزان کودک ایران زمین پر کشیدند و الباقی مصدوم شدند. این حادثه برای دانش آموزان اولین بار و آخرین بار نخواهد بود. هرچند این ماجرا به دانش آموزان هم ختم نمی‌شود. اینجا ایران است. سرزمین شاگرد اول‌هایی که اگر ژن خوب نداشته‌باشند، میهمان سنگ لحد می‌شوند. اینجا بختک سیاه نکبت در جاده‌ها کمین می‌کند و دامن‌گیر بهترین جوانان این مرز و بوم می‌شود. اینجا چراغی که به منزل رواست را به مسجد می‌سپارند. دیو مرگ در جاده‌ها خرناسه می‌کشد تا دغدغه‌ی مسئولان ما معامله با کشورهای همسایه باشد و در اندیشه‌ی صدور انقلاب از شهر و دیار خویش باز مانند. اینجا سال‌هاست که به حوادث جاده‌ای عادت کرده‌ایم و اصلا برایمان مهم نیست که تلفات جاده‌ایمان سالانه بسیار بیشتر از تلفات جنگ در نوار غزه است. سال‌هاست به داغ دیدن عادت کرده‌ایم و هر از چندگاهی چو رخدادی تلخ کاممان را در هم می‌کشد در بوق و کرنا می‌کنیم که طرح‌ها داریم و مقصرین را مجازات خواهیم کرد... آخرش هم همه‌ی کاسه کوزه‌ها را بر سر راننده می‌شکنیم چرا که دیواری کوتاه‌تر از او پیدا نخواهد شد.



برای اثبات این مدعا چند نمونه از حوادث جاده‌ای را که در آن‌ها اتوبوس اتوبوس جوانانمان را به کام مرگ فرستاده‌ایم بر می‌شماریم، نمونه‌های پایین صرفا شامل تصادفاتی‌است که به صورت دسته‌جمعی تعدادی از جوانان عزیزی که مجبور به استفاده از دستگاه‌های حمل و نقل عمومی بین شهری استفاه کنند می‌باشد:


26 اسفند 1376:  اتوبوس حامل دانشجویان دانشگاه شریف به ته دره سقوط می‌کند که در پی آن هفت نفر از دانشجویان در مسیر بازگشت به تهران از بیست و دومین دوره مسابقات ریاضی که در دانشگاه شهید چمران اهواز برگزار شده بود کشته شدند.

مریم میرزاخانی، ریاضی‌دان نابغه‌ی جهان از بازماندگان این سانحه‌ی غم‌بار بود بود که در اسفند 76 رخ داد.


28 مهر 1391:  در اثر واژگونی اتوبوسی حامل 40 نفر از دانشجویان دختر دانشگاه ملایر، 25 نفر به شدت مجروح شدند. اما این روز آنقدر شوم بود که حادثه‌ای دیگر در جاده‌ها کمین کرده بود تا بخشی دیگر از جوانان این مرز و بود را به کام مرگ بفرستد.


28 مهر 1391: 26 دانش‌آموز دختر دبیرستانی که در حال بازگشت از اردوی راهیان نور بودند نزدیکی خانه  دچار سانحه شدند و شهر بروجن را غم و اندوه فراگرفت.


2 اردیبهشت 1395: واژگونی اتوبوس حامل 44 دانش آموز از هنرستان کوثر شهرکرد منجر به فوت 2 دانش آموز و زخمی شدن 24 تن دیگر شد.


2 تیر 1395: در ساعت ۱:۲۰ دقیقه بامداد چهارشنبه۲ تیرماه ۱۳۹۵ در محور نیریز به فارس اتوبوس حامل سربازان پادگان صفر پنج کرمان دچار سانحه شد. در این حادثه ۱۳ سرباز و ۶ راننده فوت شدند و ۶۰ نفر نیز مصدوم شدند. انحراف از جاده و ناتوانی راننده در کنترل وسیله نقلیه علت این حادثه گزارش شده است.


5 مهر 1395: روز سه شنبه پنجم مهر، در حالی که هنوز یک هفته نبود مدارس باز شده بودند در استان مرکزی هیچ‌کس حتی دانش‌آموزان بخش شازند فکرش را نمی‌کردند در حادثه‌ای دلخراش معلمان خود را از دست می‌دهند و کلاس شان به سبب یک سانحه‌ی تلخ رانندگی تعطیل شود.  بر اثر این تصادف بین یک دستگاه تریلی بنز و یک دستگاه مینی‌بوس در کیلومتر 3 فرعی بازنه - شازند 3 نفر معلم مظلوم فوت و 10 نفر نیز مصدوم شدند.


16 اردیبهشت 1396: اتوبوس دانش‌آموزان پایه چهارم ابتدایی مدرسه‌ای در رباط کریم در محدوده‌ی بزرگراه یادگار امام واژگون شد و در پی این اتفاق تعدادی از دانش‌آموزان به شدت دچار مصدومیت شدند.


10شهریور 1396:  واژگونی اتوبوس حامل دانش‌آموزان دبیرستانی در حالی که گویی از گرمای جهنمیِ هرمزگان می‌گریختند تا به بهشت فارس قدم بگذارند بیش از دوازده کشته و 33 زخمی برجای گذارد تا عزرائیل در روز قربان سخاوتمندانه بهشت را ارزانی این فرشتگان کم سن و سال نماید و از سوی دیگر ایران را غرق در ماتم کند.

 

این‌ها نه اولین رخداد از این‌گونه اند و نه آخرینشان خواهد بود، این‌ها فقط بخش کوچکی از سوانح جاده‌ای است که منجر به «نخبه‌کشی» در ایران شده‌است. اگر فرض را بر این بگذاریم که حتی اگر عزیزان جانباخته در این حوادث نخبه هم نبوده باشند، انسان که بوده‌اند. برای پایمال نشدن خون اینان در این پانزده سال اخیر چه کرده‌ایم؟ کدام مسئولی استعفا کرده‌است؟ کدام جاده‌ای دچار تعمیرات اساسی شده است؟ کدام سیستم حمل و نقل بین شهری ترمیم شده‌است؟

 


پی‌نوشت: ممنون که کانال خمارمستی را دنبال می‌کنید...



بخت نگار و چشم من هر دو نخسبد در زمن

ای نقش او شمع جهان ای چشم من او را لگن

چشم و دماغ از عشق تو بی‌خواب و خور پرورده شد

چون سرو و گل هر دو خورند از آب لطفت بی‌دهن


مولانا

  • دوشنبه ۱۳ شهریور ۹۶

آقای روحانی چرا آسمان دانشگاه باز پر ستاره شد؟

شب گذشته بعد از اعلام نتایج کنکور کارشناسی ارشد مشخص شد که باز هم دانشجویان سه‌ستاره به آسمان ایران اضافه شدند و تعدادی از فعالین دانشجویی که در انتخابات88 در ستادهای موسوی و کروبی فعالیت می‌نمودند امسال از تحصیل در مراتب عالی باز ماندند.

دانشجوی ستاره‌دار به دانشجویی گفته می‌شود که صلاحیت عمومی آن توسط هیئت گزینش دانشجو سازمان سنجش تایید نشده است و از ادامه تحصیل به مدت نامعلوم باز مانده است!

در صورتی که صلاحیت عمومی متقاضی ورود به دانشگاه از سوی این هیئت تایید نشود، حکم به محرومیت دانشجو از تحصیل یا پذیرش دانشجو با تعهد و یا شرایط دیگر از جمله تغییر محل تحصیل داده‌می‌شود.

اصطلاح دانشجوی ستاره‌دار از اولین سال دولت محمود احمدی نژاد و زمانی مطرح شد که در کنار اسم دانشجویان پذیرفته شده در مقطع کارشناسی ارشد ستاره‌هایی درج شده‌بود که نشان‌دهنده عدم تاییدصلاحیت عمومی آنها از سوی نهادهای اطلاعاتی بود. عمده این دانشجویان سابقه فعالیت سیاسی در دانشگاه داشتند. یک بررسی نشان می‌دهد که در هشت سال دولت احمدی نژاد 768 دانشجو ستاره‌دار شدند. حل مسئله دانشجویان ستاره‌دار یکی از شعارهای تبلیغاتی حسن روحانی در انتخابات ریاست جمهوری سال 92 بود که پس از پیروزی وی، دستور پیگیری این مسئله به وزارت علوم داده شد و بخش عمده‌ای از دانشجویان ستاره‌دار به دانشگاه بازگشتند ولی امسال در حالی که هنوز تکلیف وزارتخانه‌ی علوم، تحقیقات و فناوری مشخص نیست و برای آن سرپرست موقت تعیین شده بار دیگر متقاضیان تحصیلات تکمیلی که در سال 88 فعالیت دانشجویی داشتند با چالش ممنوعیت تحصیل مواجه شده‌اند.

این مهم بر عهده‌ی همه‌ی فعالان مدنی است که به رئیس جمهور یادآوری کنند که آقای روحانی حق تحصیل یکی از بدیهی‌ترین حقوق شهروندی است که شما تهیه‌ی منشور آن را دستاورد دولت خویش می‌دانید.

مردم به شما رای داده‌اند تا خواسته‌هایشان را برآورده سازید این وظیفه‌ی شماست که شفاف‌سازی کنید: آیا وزارتخانه‌ی متبوع شما از این موارد ممنوعیت تحصیلی بی‌خبر است؟ اگر بی‌خبر است که وای بر شما که زیر دستانتان بر خلاف نظرتان عمل می‌کنند و خبر نمی‌شوید! و اگر باخبر است که باز هم وای بر شما که به مقابله با رأی مردم برخاسته‌اید.

آقای روحانی مردم به شما رأی دادند تا دانشجوی ممنوع‌التحصیل نداشته باشیم! ممنوع التصویر نداشته باشیم! وزیر مزدور نداشته باشیم! شیخ محبوس و میر محصور نداشته باشیم!


پی‌نوشت: ممنون که کانال خمارمستی را دنبال می‌کنید...



خندید گل و غنچه شکفت و چمن آراست 

                      آن غنچه پژمرده که نشکفت، دل ماست

با خار غمم خار گل ای مرغ چمن چیست؟

                      کاین خار من اندر جگر و خار تو در پاست


                                    اهلی شیرازی

  • يكشنبه ۱۲ شهریور ۹۶

معضل فارغ‌التحصیلان بیکار و ژن خوب!

«درس بخوان تا برای خودت کاره‌ای بشوی...» صدای پدر توی گوشم می‌پیچد. همان زمان که هرشب مشق‌هایمان را چک می‌کرد و نصیحتمان می‌کرد که اگر درس بخوانید آینده‌ی درخشانی در انتظارتان خواهد بود.

این جمله در صندوقچه‌ی خاطراتِ اغلب دهه‌ی شصتی‌ها ذخیره شده و هر از چندگاهی خودنمایی می‌کند و بعد، همه مثل من زیر بقیه‌ی خِرت و پِرت‌های ذهنِ مغشوشان مدفونش می‌کنند تا دیگر به یادشان نیاید که از همان کودکی به امید آینده‌ای درخشان زندگی‌شان را با سرنوشت آزمون‌ها رقم زده‌اند. کلاس پنجم ابتدایی استرس قبولی در امتحانات نهایی را داشتیم و هنوز آن‌را هضم نکرده باید در آزمون مدارس نمونه‌ و تیزهوشان شرکت می‌کردیم. اگر قبول می‌شدیم از صبح تا عصر مشتی اطلاعات سطح بالا در مخمان میخ می‌کردند تا دبیرستان هم نمونه باشیم و اسوه‌ی تیزهوشی برای پسر همسایه.

 این استرس همیشه همراهمان بود که وقتی به غول بی‌شاخ و دم کنکور رسیدیم چطور شاخ به شاخ بشویم که ثمره‌اش بشود حاصل جمله‌ی پدر که «درس بخوان تا برای خودت کاره‌ای بشوی...» ما دهه شصتی‌ها وقتی هجده‌ساله بودیم هنوز درِ دانشگاه‌ها دروازه نشده بود. هنوز سوله‌های شهرهای کوچک و زمین‌های کشاورزی روستاهای بزرگ را تغییر کاربری تداده بودند تا دانشگاه آزاد و پیام نور و علمی‌کاربردی و غیرانتفاعی بسازند. آن‌وقت‌ها هنوز دانشگاه یا ملی بود برای ما فقیرها یا پولی بود برای آن‌ها که از همان زمان ژن خوب داشتند. وقتی که ما از شهرمان رفتیم تا دشواریِ شیرینِ خوابگاهی بودن را تجربه کنیم برایمان آش پشت پا پختند و عمو عمه‌زاهای فامیل پشت سرمان گفتند خوش به حالشان نانشان توی روغن است و خاله‌خان‌باجی‌های فامیل دلشان غنج زد تا دخترشان را برای ما نگه دارند! دوره‌ای بود که ما هم جوّ گرفتمان و فکر کردیم انرژی هسته‌ای برای هیچ‌کس آب نداشته باشد برای ما نخبگان آینده نان خواهد داشت! هرچه نباشد دوره دوره‌ی پاره شدن قطعنامه‌دان جهانیان بود!!! چه کسی فکر می‌کرد تنها دست‌آورد دوران تحصیلمان فقط این باشد که چهارسال بعد افسرده و یک لاقبا گوشمان را می‌گیرند و تحویل نظام وظیفه عمومی می‌دهند تا از ما مرد بسازند؟ دو سال خدمتمان مصادف می‌شود با گشودن درهای علم و دانش برای هرآن‌کس که اراده کند!

 وقتی که کارت پایان خدمتمان را گرفتیم به دنبال کار هرجا که رفتیم دیدیم همان ژن خوب‌ها پشت میزی نشسته‌اند و از شرایط بداشتغال و کافی نبودن تحصیلات ما می‌گویند! خواستیم به خواستگاریِ دختر خاله‌خانباجی جانمان برویم که دیدیم او هم رفته دانشگاه پیام نور و حالا پا به ماه است تا بچه‌ی دوم‌اش را به دنیا بیاورد! ماندیم چه کنیم؟ که ناگهان موعظه‌ی پدر را راه‌گشای طریقت دانستیم و با خود گفتیم: «درس بخوان تا برای خودت کاره‌ای بشوی...» لاجَرَم باز درس خواندیم و باز راهی دانش گاه شدیم. این‌بار حتی گشتن پیرامون هسته‌های شفتالو هم ممکن بود بار حقوقی داشته باشد و آژانس تحریممان کند پس شب‌ها با کار کردن در آژانس اصغر آقا خرج پایان‌نامه‌‌ای را در آوردیم که قرار بود در یک حرکت ضربتی خواهر و مادر صنعت و دانشگاه را به هم پیوند دهد تا شاید برای خودمان کاره‌ای شویم! حاصل این دو سال شد ده پانزده‌تا مقاله‌ی علمی پژوهشی و آی اس آی که تنها مزیت‌اش ارتقای علمیِ استاد راهنمای محترم بود!

این بار با خشک شدن مهر دانش‌نامه‌ی ارشد راهی بازار کار شدیم که دیدیم همان ژن خوب‌ها که همه‌جا رسوخ کرده بودند می‌گویند: این چه معنی دارد که شما همیشه چشمتان به دست دولت است؟ شما باید بروید کار آفرینی کنید!!! مگر ما نبودیم؟ ما خودمان روی پای خودمان ایستادیم و رفتیم کار آفریدیم! در این لحظه همه‌ی ما چند میلیون نفر دهه‌‌شصتی بیکار فقط به دنبال دوربین می‌گشتیم تا توی آن زل بزنیم و سکوت کنیم اما از آنجا که هرچه گشتیم هیچ نیافتیم سه دسته شدیم! یک دسته رفتیم و در آزمون‌های استخدامی شرکت کردیم! این دسته با حضور دائمی خود و عدم توفیق به دلایل معلوم با پرداخت هزینه‌های آزمون‌های مختلف بخشی از اقتصاد مملکت را پویاتر کردیم تا ایران عزیز به ما افتخار کند.

بخش دوم تصمیم گرفتیم تا با عمل به نصیحت پدر باز هم درس بخوانیم تا برای خودمان کاره‌ای شویم! این دسته بی‌صبرانه منتظر است تا ببیند بعد از پایان دکترا تا چند سال می‌تواند بیکاری را تحمل نماید و بعد منقرض شود.

دسته‌ی سوم تن به خفت کارگری دادیم و رفتیم زیر دست کارفرمایانی عمدتاً بی‌سواد و پر پول، آجر روی آجر چیدیم تا پله‌های ترقی را طی کنند و فرزندانشان تمام قوانین وراثت را زیر پا بگذارد و حال ژنشان خوب شود! ما هم با چندغازی که آخر ماه جلویمان پرتاب می‌کنند و منتش را سرمان می‌گذارند روزگار می‌گذرانیم و خاطراتمان را درباره‌ی نصیحت پدر مرور می‌کنیم و بعدش سعی می‌کنیم ته صندوقچه پنهانشان کنیم...

پی‌نوشت: ممنون که کانال خمارمستی را دنبال می‌کنید...



دانی که را سزد صفت پاکی؟

آنکو وجود پاک نیالاید


در تنگنای پست تن مسکین

جان بلند خویش نفرساید

                                                                     پروین اعتصامی

  • سه شنبه ۷ شهریور ۹۶

اعتماد به ظرافت زنانه در مدیریت کلان

نگاه سنتی در جامعه‌ی ایرانی-اسلامی تا دوره‌ی قاجار زنان را در کنج مطبخ می‌خواست تا طفیلی وجود مردانی تمامیت‌خواه و قلدرمآب باشند. اما از همان زمان تاکنون تلاش‌های مجدانه‌ی بانوان فرهیخته و تحول‌خواه آن‌چنان زنِ پستونشینِ ایرانی را از سیاهه‌ی ظلمت بیرون کشانید که آفتاب توانایی‌هایش بر رخِ تمام بدخواهان و زن‌ستیزان بتابد و عفونتِ تبعیض جنسیتی را تا همیشه بخشکاند. اکنون در قرن بیست و یکم هنوز هم عده‌ای حضور زن را برنمی‌تا‌بند و به دنبال حذف او از صحنه‌اند غافل از اینکه زن اصیل ایرانی اگر میدان یابد شهرداری که هیچ! به شهریاری می‌رسد. امروز، زن‌های نجیب ایرانی لیاقت و شایستگی خود را در کسوت‌های مدیریت کلان به نمایش می‌گذارند، در میادین ورزشی بالاتر از مردان افتخارات بین‌المللی کسب می‌کنند و در عرصه‌ی عمومی شانه به شانه‌ی مردان در کارزارهای اجتماعی حضور پررنگ می‌یابند و برای پیشرفت و توسعه تلاش می‌کنند.

در این روزها که دولت تدبیر از داشتن وزیر زن واهمه دارد و فهرست ناامیدکننده‌ی امید حتی توان گذراندن اعضای مؤنثش را از گیت ورودی مرقد امام ندارد، شوراهای اسلامی شهرستان‌ها دست به کار شده‌اند و به بانوان کاردان و لایق فرصتی داده‌اند تا توانمندی‌های خود را در عرصه‌ی مدیریت کلانِ شهری به کار بندند. با آغاز به کار دور جدید شوراهای شهر و روستا در ایران، تاکنون هشت زن بر کرسی ریاست هشت شهر تکیه زده‌اند.

فائزه عبداللهی به عنوان پنجمین رئیس شورای شهر گرگان و سوسن سلیمان آبادی به عنوان رئیس شورای شهر کنگاور انتخاب شده‌اند، و نیز «پریسا اینانلو» به عنوان نخستین زن در استان تهران، رئیس شورای شهر رباط کریم شده است.

در این دوره شهرداران بانو هم کم نیستند. استان سیستان و بلوچستان که پیش از این «سامیه بلوچ‌زهی» را به عنوان شهردار شهرستان سرباز تجربه کرده، در دوره جدید تجربه دیگری از مدیریت زنان را با حضور «مهنا محمدی موحد» به عنوان شهردار شهر اسپکه آغاز خواهدکرد. استان سیستان و بلوچستان در انتخابات قبلی با 1397 زن کاندیدا دومین آمار ثبت نام در شورا را داشت. این آمار حتی از تهران با 1337زن ثبت نام کننده بیشتر بود.

 «شیفته بدرآذر» نیز به عنوان شهردار شهر سهند انتخاب شد تا اولین شهردار یک شهر در استان آذربایجان شرقی باشد. او پیشتر شهردار منطقه ۶ تبریز بوده است.

باید دید که آیا روحانی برای یکی از وزارت‌خانه‌های باقی‌مانده اش به زنان اعتماد خواهد کرد یا نه؟



پی‌نوشت: ممنون که کانال خمارمستی را دنبال می‌کنید...



در غصه مرا جمله جوانی بگذشت

       ایام به غم چنان که دانی بگذشت

در مرگ خواص، زندگانی بگذشت

         عمرم همه در مرثیه خوانی بگذشت


خاقانی شروانی


  • يكشنبه ۵ شهریور ۹۶

شروعی متفاوت از آقای وزیر

وقتی‌که هیاهوی رای اعتماد فرو نشست و گلابی‌خورانِ لابی‌گران مجلس پایان یافت، هرکسی رفت سوی خودش و احتمالا تازه‌وزیران کابینه‌ی تدبیر هم البته به جز آن یک‌دانه‌ی بی‌طرف و بی‌لابی- رفتند تا بر صندلی وزارت تکیه زنند و تا چهارسال عنان تصمیمات کلان مملکت را در دست بگیرند.

در این میانه اما وزیر ارشاد نگذاشت جایش روی صندلی گرم شود و شبانه بدون تشریفات رایج راه افتاد و به سمت یک مسجد تاریخی رفت تا روز جهانی مسجد و شب شهادت امام جواد و نخستین گام وزارتش را محکم و متفاوت بردارد. سیدعباس صالحی شب گذشته در مسجد میرزا عیسی وزیر حضور یافت و در این دیدارِ هماهنگ نشده که بدون تشریفات رسمی و اداری انجام گرفت، با امام جماعت و اهالی مسجد به گفت‌وگو نشست.



دکتر صالحی آن‌قدر در حوزه‌ی تخصصی خودش دانشمند هست که بی‌فکر و منطق این مسجد را انتخاب نکرده باشد، مسجدی که بانی‌اش، «میرزاعیسی‌خان وزیر» مردی از معدود روشنفکرانِ زمانه‌ی بی‌خردی بود او از آیت‌الله شیخ «هادی نجم‌آبادی» خواست بیمارستانی بسازد و وقف کند و ثلث اموالش را هم به این کار اختصاص داد. این مسجد قدیمی خیابان وحدت اسلامی(شاهپور سابق) روبه‌روی خیابان «بهشت» هم وقف اوست که البته وقتی سال ۱۲۹۵هجری قمری ساخته شد به تدبیر میرزاعیسی‌ یک مدرسه علمیه هم در دل آن ایجاد شد مدرسه‌ای که دیگر خبری از آن نیست. صالحی خوب می‌داند حضور در مسجدی که مدرسه‌اش با خاک یکی شده، مسئولیتش را دوچندان می‌کند. او خوب می‌داند مسجد و مدرسه دو رکن اساسی فرهنگ‌سازی در عصر میرزاعیسی بوده و حالا مسئولیت برافراشتن پرچمش در دستان اوست. فرهنگی که زمانی تنها راه تبلیغش منبر و کتاب بود حالا نیاز به تقویت از راه‌های نوین دارد. سینما، تئاتر و روزنامه، کتاب و ... باید بیایند و کنار مسجد قرار بگیرند و از همه‌شان حمایت کرد نه فقط چسبید به یکی و بقیه را رها کرد تا مثل مدرسه‌ی وقف میرزا عیسی جز خاک از آن باقی نماند.

نکته‌ی دیگر اینکه سمت داشتن میرزا عیسی‌ در دربار باعث نشد که از فکر مردم غافل شود، حال باید دید وزیری که شب نخست وزارتش را با حضور در مسجدی که یادگار یکی از مردمی‌ترین و خیرخواه‌ترین مسئولین تاریخ ایران‌زمین است آغاز نموده آیا می‌تواند زمانی‌ که صلا دادند که برخیزید نام نیکویی همچون میرزا عیسی از خود به یادگار بگذارد یا خیر؟



پی‌نوشت: ممنون که کانال خمارمستی را دنبال می‌کنید...


عشق سیمرغ است، کورا دام نیست

                     در دو عالم زو نشان و نام نیست

                     پی به کوی او همانا کس نبرد

                       کاندر آن صحرا نشان گام نیست

                                                       فخرالدین عراقی




  • سه شنبه ۳۱ مرداد ۹۶

مرگ ستاره صحنه‌ی صلح

راستش را بخواهید هیچ‌وقت جری لوییس در مختصات علایق سینمایی من جایگاهی نداشت! دروغ چرا؟ من اصلا فیلم‌هایش را ندیده بودم و تنها خاطره‌ام از او لحن متفاوت دوبلورش بود و خنده‌های کش‌دارش در سکانس‌های تکه پاره شده‌ای که از آن‌ها سر درنمی‌آوردم. بعدها فهمیدم همیشه قیچی‌ تیز سانسورچی باعث می‌شد تا بهترین انتخاب شب‌های عید عوض کردن کانال تلویزیون باشد!

حاضرم شرط ببندم که خیلی از ستاره‌های اینستاگرام و توییتر که این روزها عکس و پیام تسلیت برای درگذشت جری لوییس به اشتراک می‌گذارند هم در خوشبینانه‌ترین حالت فقط فیلم‌هایی که تلویزیون در دهه شصت از وی نمایش داده را دیده‌اند و خبر ندارند که اغلب کارهای او بعد از انقلاب دیگر پخش نشده‌اند!

تازه چیزی هم که پخش شد تحت تاثیر اعجاز صدای حمید قنبری دوبلور جری لوئیس بود که با خلاقیت و نوآوریِ فردی، نقش بسزایی در شناساندن و محبوبیت او در بین ایرانیان داشت. بعدها لحن گفتار قنبری در بسیاری از شخصیت‌های سینمایی و کارتونی الهام بخش صداپیشگان گردید.

جری لوییس کمدین معروف تاریخ سینما صبح روز یکشنبه بیست اوت در سن ۹۱ سالگی در خانه‌اش در لاس وگاس آمریکا به مرگ طبیعی درگذشت تا باز تیتر یک تمام رسانه‌های جهان شود. این خبر را ابتدا نشریه لاس وگاس ریویو منتشر کرد و نشریه ورایتی از تایید خبر توسط مدیر برنامه‌های او نوشت.

«جری لوییس» کمدین، تهیه‌کننده، نویسنده و کارگردان سرشناس آمریکایی، اگرچه بـه خـاطر شـوخی‌های خنده‌آور و ژست‌های بامزه‌اش محبوب بود و همگان بر قدرت بازیگری‌اش صحه گذارده‌اند ولی چیری که تا ابد در ذهن جهانیان ماندگار خواهد بود بنیاد خیریه‌اش برای کودکان ضعف عضلانی بود. او حتی در سال 1977 به پاس خدمات خیریه عام المنفعه اش نامزد جایزه صلح نوبل هم شد تا مجری مراسم درباره او بگوید: «جری لوییس مردی برای تمام فصول، تمام مردم و تمام اعصار است و نام او در قلب میلیون‌ها نفر از مردم دنیا برابر با صلح، عشق و برادری می‌باشد.»

جری لویـیس یک شعار همیشگی داشت: «من فقط یک بار زندگی می‌کنم، بنابراین بگذارید هر خوبی که می‌توانم بکنم و هر محبتی که مایلم نسبت به دیگران ابراز دارم؛ بگذارید نه این احساس را سرکوب کـنم و نه آن را به تأخیر بیندازم، چون دیگر به دنیا نخواهم آمد».



پ.ن: ممنون که کانال خمارمستی را دنبال می‌کنید...

  • دوشنبه ۳۰ مرداد ۹۶

سیاه به رنگ کودتا

مرداد هم مثل خرداد! بوی خون می‌دهد...

چه فرقی می‌کند؟ 22 یا 28؟ 32 یا 88؟ روز و ماه و سال ندارد! خورشیدکه نباشد همیشه تاریک است، سیاهی رنگ می‌اندازد روی امیدوآرزوهای یک ملت. هیچ فرقی ندارد که اسنادمداخله‌ی آمریکا کشف شده باشد یا آمریکا خودش اسناد همکاری آیت‌الله کاشانی با کودتاگران را علنی کرده باشد! مهم فردای کودتاست... همان روزی که کاشانی شانه به شانه مظفر بقایی (همان نفر دوم همیشگی در نهضت ملی) پا به خانه‌ی تسخیرشده‌ی نخست وزیرِ حالا سابق(!) می‌گذارند و برآنچه رخ داده‌بود احسنت می‌گویند! همان زمان که رفیق از نارفیق بازشناسانده می‌شود و رد خنجرها بر گرده‌ها دردمی‌نشاند. آری مهم‌تر از روز کودتا فردای آن است، همان زمان که مصدق به دادگاه برده شد و مردانه حقانیتش را در تاریخ ملی‌گرایی و انسانیت جاودانه کرد. همان روزی که حتی دولت کودتا هم لکه‌ِی ننگ حصر بی قضاوت را نتوانست بپذیرد و لاجرم در دادگاهی بی‌صلاحیت قهرمان ملی ایران را به حصر خانگی مجبور نمود.



ماجرا از سه روز قبل آغازشده بود و سه روز قبل همزمان باشکست کودتاچیان شاه از ایران خارج شده بود. اما بیست وهشت مرداد تمام امکانات بسیج شدند تا این بار کار  یکسره شود. به حکم فضل الله زاهدی شعبان‌جعفری از زندان آزادشد وهدایت گروهی را برعهده بگیرد که طیب حاج‌رضائی و حسین رمضون یخی و تعدادی دیگر از اوباش شهر هم عضو آن بودند. آنها از میدان امین الدوله و گمرک شروع کرده از سبزه میدان به طرف بالا راه افتاده و باتخریب کیوسک‌ها و دفتر روزنامه‌ها به سوی خانه دکترمصدق می‌روند، شعبان (همان بی مخ) به همراه حمیدرضاپهلوی به خانه مصدق وارد می‌شوند ولی محمد مصدق از حیاط پشتی به خانه دکتر معظمی رفته بود. دسته دیگر هم به رهبری خانم ملکه اعتضادی و رقیه آزادپور به همراه پری‌بلنده و بقیه روسپیان شهرنو از میدان گمرک راه افتادند و در خیابان‌های شاه آباد، نادری و سراسر خیابان شاه شعار می‌دادند و در میدان ارک به مابقی گروه ها پیوستند. کودتاگران هم به رهبری ارتشبد فضل ا... زاهدی، با کمک سرتیپ گیلان‌شاه و سی و پنج تانک و گارد ارتش، مراکز مهم تهران را تحت کنترل گرفته و روانه مرکز بیسیم تهران (پیچ شمرون) می‌شوند. سرانجام کودتا پیروز می‌شود و مصدق و یارانش در دادگاه نظامی ناصالح محاکمه می‌گردند... به همین سادگی... 


 

  • شنبه ۲۸ مرداد ۹۶

«لئوناردو» در نقش «داوینچی»

دنیای سینما آنقدر بالا و پایین می‌شود تا روح خالق مونالیزا با لبخندی ژکوندوار قلب تاریخ سینما را هدف قرار دهد و خودش را در آن جا کند! بعد از مدت‌ها رقابت بین دو کمپانی پارامونت و ایپین‌وی عاقبت این پارامونت بود که برنده یک مزایده هفت رقمی بزرگ برای خرید حقوق رسمی کتاب «لئوناردو داوینچی» نوشته والتر آیزکسن شد که قرار است تبدیل به فیلمی سینمایی شود. به نظر می‌رسد دست تقدیر که داوینچی خودش هم بدان اعتقادی نداشت باعث شده باشد بازیگر برنده جایزه اسکار فیلم «بازگشته» بتواند نقش مردی تاریخ ساز را بازی کند که اسمش را وام‌دار اوست.

گفته می‌شود وقتی که مادر لئوناردو دی‌کاپریو در موزه‌ای در ایتالیا به یکی از نقاشی‌های لئوناردو داوینچی نگاه می‌کرده است، متوجه نخستین لگدهای فرزندش می‌شود و به همین دلیل تصمیم می‌گیرد اسم او را لئوناردو بگذارد؛ او شاید هرگز با خود نمی‌اندیشید که فرزندش روزی یکی از نوابغ دنیای هنر باشد و دست سرنوشت او را بدان‌جا برساند که بخواهد نقش کسی را ایفا کند که نامش را از او قرض گرفته است... هنرمندی که روزی در ایتالیا به تماشای نقاشی‌های «شام آخر» و «مونالیزا»یش ایستاده‌بود.
با استناد به اطلاعات منتشرشده توسط این ناشر، آیزکسن از دست نوشته‌های داوینچی استفاده کرده است تا روایتی بنویسد که هنر او را به علم و کنجکاوی و قوه تخیل جاه‌طلبانه اش مرتبط نماید.
به نظر می‌رسد لئوناردو دی کاپریو نقش نقاش و دانشمند تاریخ سازی را ایفا خواهد کرد که در کنار نقاشی‌های بی‌همتایش، او دنبال مطالعات نوآورانه‌ای در مورد آناتومی انسان (نقاشی نمادینش از «مرد ویترویوسی»)، فسیل‌ها، پرنده‌ها، قلب، دستگاه‌های پرنده، گیاه‌شناسی، زمین‌شناسی و تولید سلاح هم بود. او پوست صورت جنازه ها را کند، عضله هایی که لب ها را تکان می‌دهند را طراحی کرد و به یادماندنی‌ترین لبخند تاریخ را هم به تصویر کشید. او به اکتشاف در حساب و کتاب نورشناسی پرداخت، نشان داد که چطور پرتوهای نور به قرنیه برخورد می‌کنند و توهم‌هایی از پرسپکتیوهای در حال تغییر را در «شام آخر» به نمایش گذارد. آیزکسن همچنین توصیف می‌کند که چطور اشتیاق طولانی‌مدت لئوناردو برای روی صحنه بردن نمایش‌های تئاتر، تاثیری ژرف بر نقاشی‌ها و اختراعاتش گذاشت. البته با استناد به این کتاب، داوینچی کمی هم غیرمتجانس بود: نامشروع، گیاه خوار، چپ‌دست، به راحتی حواسش پرت می‌شد و بعضی مواقع با دین رابطه خوبی نداشت.
  • چهارشنبه ۲۵ مرداد ۹۶

رسم قهرمان‌کشی در ایران

مردمان دنیا قهرمانانشان را چنان ارج می‌نهند که گویی خداگونه‌های اساطیرِ یونان از آسمان‌‌ها بر زمین فرود‌آمده‌اند و پس از کسب افتخار برای مردمان کوچه و بازار، ردای قهرمانی از تن برانداخته و در کنار آن‌ها که دوستشان دارند زندگی می‌کنند.

اما این حکایت در ایران آن‌چنان متفاوت است که گویی یا ما با رسم انسانیت ناآشناییم و یاکه هرگز قهرمانی در میان خود ندیده‌ایم. شاید از همان زمان که رستم پشت سهراب را بر زمین کوبید و اسفندیار نوشدارو را ازو دریغ داشت، رسم قهرمان‌کشی در سرزمین مادر‌ی‌مان پایه گذارده شده‌بود.

وقتی پوریای ولی مغضوب دستگاه بود و وقتی‌که تختی خار چشم پهلوی‌ها شده‌بود تا مرگ مشکوکش شایعه‌ی قتل قهرمان را بر زبان‌ها بیاندازد هرگز کسی فکر نمی‌کرد که روزی قهرمانان فوتبال هم مورد گزند سیاسیون افراطی قرار گیرند. شاید نخستین کنش سیاسی در فوتبال تقابل پرسپولیس با تیم حکومتی تاج بود که در زمان خودش شور و غوغایی در فوتبال ایران به‌پاکرده بود. پس از انقلاب، شاید مهم‌ترین اتفاق سیاسی مچ‌بندهای سبز اعضای تیم ملی فوتبال در دیدار با کره‌جنوبی بود که ۵ روز پس از انتخابات88 انجام شد. بازیکنانی که در سال‌های بعد، شاید به جرم مچ‌بندهای سبز، در برهه‌های مختلف همچنان موردتهاجم رسانه‌ای قرار می‌گیرند و هنوز هم بین مردم محبوب‌القلوب‌اند.

افراطی‌ها در آن‌ سال‌ها یک‌بار مهدوی‌کیا را مورد تهمت وطن‌فروشی قراردادند و بار دیگر کریمی را متهم به روزه‌خواری کردند. یک‌بار به شجاعی تاختند و بار دیگر به نکونام ناروا گفتند. حالا باز ماجراهای اخیر سبب شده‌است که ایشان باز مسلسل رسانه‌هایشان را به‌سوی قهرمانان ملی بگشایند.

ماجرا ازاین‌قرار است که با محرومیت شجاعی و حاج صفی از تیم‌ملی، مهدی مهدوی‌کیا هم مانند کریمی و نکونام و خیلی‌های دیگر در اینستاگرامش می‌نویسد: «لحظاتی که باعث خوشحالی مردم ایران شدید هیچ‌وقت از یاد نخواهدرفت. به‌امید روزی‌که سیاست دست از سر ورزش بردارد و عمل جای شعار را بگیرد. ای‌کاش به فکر زیرساخت‌های ورزش، ساختن چند ورزشگاه آبرومندانه و توجه به ورزش‌های پایه این مملکت، از بین بردن فقر، اعتیاد، بیکاری و... بودیم نه اتفاقات لبنان و سوریه و عراق و... پاینده‌باد ایران و ایرانی.»

اما این پایانِ ماجرا نبود. هم‌زمان شدن ناخواسته‌ی این پست با شهادتت شهید حججی بهانه‌ای شد برای افراطیونی که در رزومه‌ی کاریشان حتی کوچک‌ترین افتخاری در سطح‌ملی وجودنداشته تا به یکی از پرافتخارترین قهرمانان بین‌المللی‌مان بتازند و او را تخریب نمایند غافل از اینکه ماهی‌گیری از این آب گل‌آلود جز بدنامی برایشان حاصلی نخواهد داشت.


پ.ن: ممنون که کانال خمارمستی را دنبال می‌کنید...


  • شنبه ۲۱ مرداد ۹۶
اینجا دغدغه های روزانه ی یکی از اهالی ایران زمین را می خوانید